از تولستوی در زادروزش
معروف است که در روزگار سالخوردگی یک روز تولستوی به قصد تورق کتابی برداشت. بعد از خواندن چند صفحه کتاب به نظرش جذاب آمد و با علاقه به خواندن دقیق بخشهایی از آن ادامه داد. دستآخر وقتی که بهتمامی شیفته کتاب شده بود، آن را برگرداند تا ببیند نوشته کیست. کتاب «آنا کارنینا»ی خودش بود.
داستان ما و اشرافزاده واعظ و هنرمند روس هم کموبیش از همین دست است. عموما از او به خاطر اخلاقگرایی افراطیاش رنجیدهایم، به خاطر نصایح و مواعظش دلزده شدهایم و به خاطر حجم زیاد نوشتههایش آنها را ملالآور یافتهایم، اما در لحظه درست قلاب اثر چنان جای درستی را در ما نشانه گرفته است که دست آخر اسم روی کتاب را ستودهایم.
تولستوی از میان غولهای بزرگ کلاسیک جهان از همه بیشتر به ما نزدیک بود. او هم همسایه ما بود و هم تا جایی که تاریخ جای عقب و جلو رفتن میدهد، «معاصر» ما. به بهانه زادروزش نگاهی انداختهایم به نوشتههای مجلههای ادبی فارسی در روزهایی که جهان هنوز بوی او را در خود داشت…
احوال تولستوی
شرق/فروردین ۱۳۱۰/ رشید یاسمی
علاوه بر قدرت بیان و فرط دانش به عقیده نگارنده تاثیر کـلام تـولستوی به سبب سادگی و صدق گفتار اوست. تولستوی شاعر و نویسندهای نیست که محض حفظ اصول ادبی یا برای تحریک عواطف خوانندگان چیزهایی که مورد اعتقاد او نیست بنویسد و از پشت پرده الفاظ زیبا یـا افـکار فلسفی بر خواننده و شنونده اقوال خود بخندد، بلکه مبنای عقاید او هرچه باشد، صحیح یا سقیم منطقی یا غیرمنطقی در حین نگارش آن را صحیح و صواب دانسته و برای خیر جامعه در کتب و مـقالات خـود درج کرده است. هرچه نوشته است، همه از صمیم قلب و سویدای خاطر است و سخن کز دل برون آید، نشیند لاجرم بر دل…
تولستوی هیچ ترتیب خاصی در بیان افکار فلسفی و اجتماعی خود منظور نداشته. اصول عقاید او در مـیان گـفتارش پراکـنده است. او را نمیتوان از فلاسفه صاحب مذهب خاص و موسس طریقه معین شمرد. طالب حقیقت و جویای روشـنایی بـوده است و نخواسته است که با تنظیمات اقوال خود را محل قبول سازد. برای مـا ایـرانیان کـه غرق افکار فلسفی و عرفانی و شعری هستیم، اکثر مطالب تولستوی تازگی ندارند، لکن شرححال او کـه بهدقت تمام تحول و تطور او را نشان میدهد، نظیر حالات عرفانی بزرگ ایران مثل سنایی و عـطار و مـولوی و عـراقی است که مختصر ترجمه احوالی که از آنها در دست است، حاکی از انقلاب روحی عظیمی است و مـتاسفانه بـر جزئیات تحول نفوس آنها استحضاری نداریم.
کنت لئون تولستوی فیلسوف معروف
بهار/ ۱۳۳۵
تولستوی را مثل بالزاک، فلوبر، زولا نمیتوان فرض کرد. تولستوی زخمهای کاری اندام بشریت را با مرهمهای معرفت و حکمت خود معالجه میکند. فریادهای دلخـراش او بـا تـسلیتهای روحنواز ممزوج است. کسی که کتابهای تولستوی را میخواند، از حـقایق الیـمه زندگانی، از مصائب نهانی مدت عمر، از امراض روحانی جمعیتهای بشر مطلع میشود. اما به جای اینکه این اطلاع، خواننده را آزرده و دلتـنگ سـازد، بـرعکس بر قوت قلب او میافزاید، وجدانش را روشن میکند، از گرداب نومیدی بـه ساحل امید و اطمینانش میرساند.
در جایی میگوید: «ترقی بشر یا تـرقی تـمدن فقط از حیث کمیّت به عالم انسانیت خـدمت میکند. هر ملت کـه پیـش میرود، میدان سعی و عمل آن بزرگ مـیشود، عمّال و کارگران زیاد لازم دارد. لیکن از حیث کیفیت، کار برعکس است. هرقدر ساحت مساعی و اعـمال بـر وسعت خود بیافزاید، شکافها، رخـنهها، مـوانع داخـلی در آن ظاهر میگردد کـه عـمله را به زحمت میاندازد و باین واسـطه در پیـشرفت کار اشکالات روی میدهد.»
پنجاهمین سال وفات تولستوی
یغما/۱۳۳۹/ محمدعلی جمالزاده
همین الان که این کلمات را به روی کاغذ میآورم، رادیوی شهر ژنو برای تذکار مرگ تولستوی موسیقی عزا میسراید و یقین دارم در همین دقیقه در اطراف جهان کرورها مرد و زن به شنیدن حوادث و وقایع زنـدگی و مـرگ این مرد که خود را مرد تمام دنیا میدانست -و الحق مرد تمام دنیاست- مشغولند و با احترام تمام تصویر فراموشناشدنی او را با آن چشمهای ژرفبین و نظر نافذ و ریش سفیدی که مانند موجی از نـقره تـا به روی سینهاش میآمد و آن پیراهن روستایی ساده و آن کمربند چرمین و آن چکمههای بلند دهاتی در مقابل فکر و خیال مجسم ساختهاند و از خود میپرسند آیا میتوان باور کرد که او مرده باشد و ما زنده؟ آیا مـیتوان وجـودی چـنین را که دریای پر توفانی بود و هـنوز توفانش عـالمی را میلرزاند، مرده و رفته نامید و خودمان را که وجودمان ماشین خوردن و دفع کردنی بیش نیست، زنده بخوانیم؟
کتابهای تولستوی به محض انتشار چنان شـهرت عـالمگیری مـیگرفت که کمتر نظیر آن در عالم دیده شده است. بـا ایـن همه روزی رسید که خود را از شهرت و افتخار بهکلی بیزار دید و او نیز مانند احمد غزالی خودمان به زبان حال مترنم این مـقال گـردید کـه «بستر دنی است آنچه بنگاشتهایم؛ بفکندنی است آنچه برداشتهایم، سـودا بوده است آنچه پنداشتهایم. دردا که به هرزه عمر بگذاشتهایم».
تولستوی، مولوی دوران جدید
یغما/۱۳۵۳/ محمدعلی اسلامی ندوشن
تولستوی و مولانا هر دو از نـبوغهای نـاآرام هـستند. تولستوی از روزی که خود را شناخت، تا دم مرگ لحظهای قرار نگرفت. مولانا نیز وضع مشابهی داشته اسـت. بحران مذهبی و وجدانی تولستوی شبیه به بحران عاشقانه و عرفانی مولاناست، ولی هم مـذهب برای تولستوی و هم عـرفان بـرای مولانا وسیله هستند برای رسیدن به مقصدی و آن دریافت حقیقت و یافتن راهحلی برای مسئله بشریت است.