تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۹ - ۰۸:۰۸ | کد خبر : 2083

سقوط…

داستان جلد درباره سیاست و افسوس ناصر اردلان ۱ «… خدای به شهر و برجی که در حال بنا شدن بود نظر افکند و گفت «لسان همه مردم یکی است و هم‌پیمان شده‌اند و این کار بیاغازیده‌اند. کنون اگر ممانعتشان نکنیم، آینده را به هوای خویش آن خواهند کرد که خواست. پس لسان آن‌ها را […]

داستان جلد

درباره سیاست و افسوس

ناصر اردلان

۱

«… خدای به شهر و برجی که در حال بنا شدن بود نظر افکند و گفت «لسان همه مردم یکی است و هم‌پیمان شده‌اند و این کار بیاغازیده‌اند. کنون اگر ممانعتشان نکنیم، آینده را به هوای خویش آن خواهند کرد که خواست. پس لسان آن‌ها را متغیر خواهیم گرداند تا سخن از یکدیگر نشناسند.» و این تغیر زبان موجب شد که از بنای برج دست کشند و خدای آنان را در زمین پراکنده ساخت…»
در روایت عهد عتیق، در سفر تکوین، قصد آدمیان از ساختن برج بابل سرکشی در برابر آسمان است. آن‌ها می‌خواستند برج بابل را بسازند تا نمادی باشد از وحدت و یکپارچگی آنان. نمادی از بی‌نیازی آنان از آسمان. نمادی برای اراده آدمی در برکشیدن خود از زمین و به رخ کشیدن نیروی او در برابر آسمان. اما خداوند اراده کرد تا این سرکشی به سرانجام نرسد. خداوند فرمان داد تا زبان آدمیان تغییر کند و دیگر زبان یکدیگر را نفهمند و به این ترتیب ساختن برج نیمه‌کاره ماند و مردمی که تا چند لحظه پیش دست به کار ساختن بنایی برای به رخ کشیدن اتحادشان بودند، در زمین پراکنده شدند.
برج ناتمام بابل، چه ریشه در اسطوره داشته باشد و چه در حقیقت، چه نمادی باشد از تلاش ناکام آدمیان برای دست یافتن به وحدت و چه نشانه‌ای از طغیان ساکنان زمین بر آسمان، حتما الگوی سرنمون تمام برج‌های اسمی تاریخ است. از برج‌های تجارت جهانی نیویورک تا ساختمان پلاسکوی تهران، فروریختن هر برج، بهانه‌ای است برای بازخوانی دوباره داستان برج بابل. اگر ساختمان پلاسکوی تهران، بنا باشد جایی به تاریخ پیوند بخورد، این پیوند نه در مدرنیسم کودکانه سال‌های دهه ۴۰ است، نه در تعلقش به نهاد متولی مستضعفینی که هیچ‌گاه به قدر کافی برای منتفع شدن از آن برخوردار نبوده‌اند و نه در فضای ماخولیایی سال‌های اخیرش که از قضا در همان نخستین بلندپروازی انسان است در ساختن بنایی که او را از زمین دور کند. غیاب ساختمان پلاسکو حالا بیش از همیشه پیوند آن را با برج بابل به تصویر کشیده است. پلاسکو هم حالا درست افسانه‌ای است شبیه برج بابل. اما کدام افسانه است که پاره‌ای از حقیقت را در خود مخفی نکرده باشد؟

۲
اگر پی‌گیر اخبار ریختن ساختمان پلاسکو از طریق شبکه‌های مجازی بوده باشید، لابد حالا دیگر به قدر کفایت از محصولات مسابقه جمله‌سازی با واژه‌های «پلاسکو»، «تهران مدرن»و «فرسوده» استفاده کرده‌اید. سنت پاشیدن رنگ نوستالژی به گذشته حالا دیگر آن‌قدر آشناست که حتی گفتن از آن هم بیهوده به نظر می‌رسد. نگاه افسوس‌خوارانه به گذشته‌ مطلوب ازدست‌رفته و تمام یادگارهای آن. تلاش برای شریک کردن دیگران در گذشته طوری که به ساخت یک خاطره جمعی منجر شود.
در شهری مانند تهران، با جمعیت انبوهی که عمدتا در چند دهه گذشته به این شهر مهاجرت کرده‌اند، با ازهم‌گسیختگی فضاهای شهری طوری که امکان ساخته شدن هیچ پاتوق جمعی وجود نداشته باشد، با تمایل عجیب به از میان بردن امکانات ارتباط‌ انسانی، با شور و شوق برای حذف هرچه سریع‌تر شهروند از شهر و واگذار کردن کامل مراوادت انسانی به سیگنال‌های الکترونیکی، با میل به تغییرات مداوم فضای شهری و ساخت‌وساز بی‌رویه و هرروزه طوری که امکان شکل‌گیری هیچ تصویر جمعی از شهر وجود نداشته باشد، با اختلاف وحشتناک طبقاتی طوری که قیمت یک آپارتمان در منطقه‌ای از شهر برای خریدن یک متر از یک آپارتمان در منطقه‌ای دیگر کافی نیست؛ طبیعی است که هویت جمعی به دروغ‌ها و توهمات واگذار شود.
حقیقت این است که ساختمان پلاسکو در فضای امروز تهران هیچ نشانه‌ای از بار نوستالژیک نداشت. برای بخش عمده‌ای از جمعیت تهران پلاسکو صرفا ساختمان بدقواره‌ای بود سر برکشیده در یکی از خیابان‌های میان شهر با نمایی زشت. لباس‌های تولیدشده در پلاسکو نه آن‌قدر ارزان بود که به کار قشر ضعیفی بیاید که مشتری تمام وقت تاناکوراها و بازار تهران هستند و نه آن‌قدر مرغوب که آن را به پاساژی برای ثروتمندان شهری بدل کند. پلاسکو پوشاک طبقه متوسطی را می‌ساخت که آن را از مغازه‌های دیگر تهیه می‌کرد. آن یکی دو طبقه خرده‌فروشی پلاسکو هیچ‌وقت به یکی از مراکز خرید محبوب مردم تبدیل نشد. مردم ترجیح می‌دادند لباس‌های تولیدشده در پلاسکو را با مارک‌های جعلی در فروشگاه‌های دیگر بخرند. عمده خاطرات شهری از پلاسکو به سلسله خودکشی‌هایی برمی‌گردد که در روزگاری که پلاسکو بلندترین بام پایتخت و خودکشی خبری نادر بود، می‌توانست جذاب باشد.
این فقط سانتیمانتالیسم مفرط حال حاضر جامعه ایران است که تمام تلاشش را برای پاشیدن رنگ نوستالژی به این ساختمان دودگرفته غایب می‌کند. سانتیمانتالیسمی که تمام تلاشش را می‌کند تا برج غایبی را که دیگر نمای زشت و افسرده‌اش نیست تا به نکبت تنیده در تار و پودش گواهی دهد، به «شکوه» گذشته ازدست‌رفته پیوند دهد. احساسات‌گرایی مفرطی که وقیحانه هر نشانه‌ای از گذشته را می‌بلعد و دستاویزی می‌کند برای به رخ کشیدن تاریخ. در این میان نشانه‌هایی که دیگر وجود ندارند تا از هویت حقیقی‌شان دفاع کنند، ارزش ویژه‌تری دارند.
هویت ساختمان پلاسکو از قضا نه در رابطه نزدیکش با خاطره جمعی تهران که در غیابش از آن بود. در خاطر مردم تهران احتمالا پاساژ پروانه و جمعه‌هایش، دلالان دلار منوچهری و حتی کافه نادری اندوهگین تصاویری به جا گذاشته‌اند، اما در تمامی این تصاویر پلاسکو فقط غول خاموش افسرده‌ای است که اگرچه قسمت بزرگی از کادر را پوشانده است، اما دیده نمی‌شود. پلاسکو مدت‌ها بود که از ساحت نمادین شهری تهران محو شده بود.

14

۳
امروز دیگر تلاش برای یافتن ریشه‌های زدودن سیاست از شهر کار بیهوده‌ای است. فارغ از این‌که تلاش برای سیاست‌زدایی دستوری از بالا باشد یا تمایلی از پایین، حاصل سرخوردگی از انقلاب باشد یا ناکامی اصلاحات، محصول دوران بازسازی پس از جنگ باشد یا دوران انزوای بین‌المللی، یک چیز مسلم است؛ تلاش برای حذف کردن سیاست از عرصه‌ عمومی اجتماع. در میان طبقه متوسط ایرانی امروز دیوارهای محکم و نفوذناپذیری میان عرصه‌های فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشیده شده است. نفوذ سیاست به حوزه‌های دیگر امر مذمومی است که دامان آن‌ها را آلوده خواهد ساخت.
مسئله دقیقا این‌جاست که این تلاش برای زدودن سیاست از همه چیز خود انتخابی به غایت سیاسی است. سیاست گریزناپذیرتر از آن است که به میل ما از سر راه کنار رود. سیاست درست پشت همان دیوارهای محکم نفوذناپذیر کمین کرده است تا به یک‌باره بیرون بیاید و گریبان‌گیر کسانی شود که او را دور رانده‌اند.
فقدان سیاست، که جوهره آن تلاش برای کسب خیر جمعی است، به قداست فردیتی انجامیده است که بارزترین نمونه‌های آن را می‌شود پیرامون حادثه‌ فرو ریختن پلاسکو دید. ابتدایی و فرسوده بودن تجهیزات آتش‌نشانی نه فقط نشانه‌ای از بی‌کفایتی فلان مسئول که از قضا سنگینی بار سیاست بر شانه‌های اجتماع است. سیاست است که رفاه را به سود امنیت کنار می‌زند و درنهایت کار را به جایی می‌رساند که برای آواربرداری یک ساختمان فروریخته به فراخوان کمک نیاز است. سیاستمدارانی که هر اعتراض مدنی سیاسی را به بهانه امنیت در هم کوبیده‌اند، چه حقی برای ابراز نظر درباره فروریختن پلاسکو دارند؟
این فقدان سیاست و کنار گذاشتن خیر جمعی به سود رشد اقتصادی است که باعث می‌شود تعداد واحدهای صنفی ساختمان پلاسکو، آن هم در پایین‌ترین شرایط ایمنی، این‌چنین زیاد و دپوی محصول در ساختمان این‌چنین انبوه باشد. حکمرانی منطق اقتصادی سرمایه برای کسب بیشترین سود ممکن، بدون در نظر گرفتن عواقب انسانی آن است که به چنین فاجعه‌ای منجر می‌شود. چه کسی می‌تواند تکذیب کند که تصویر ذهنی از او یک مرد موفق به صاحب یکی از واحدهای صنفی ساختمان پلاسکو شبیه‌تر بوده است تا آتش‌نشانی که جانش را برای خاموش کردن ساختمان پلاسکو می‌دهد؟ کسی که چنین فکر کرده است چه حقی برای تاسف خوردن درباره جان آتش‌نشانان دارد؟
تجمع مردمی که مشتاقانه ناظر در هم ریختن ساختمان بودند و به هیچ بهایی حاضر نبودند صحنه را ترک کنند تا نیروهای امدادی آسوده‌تر عمل کنند نیز درست نشانه‌ای از همین سیاست‌زدودگی جمعی است. تبلیغات متمادی سال‌های طولانی برای فراموش کردن خیر جمعی و حاکم شدن میل فردی بر مناسبات انسانی در طبقه متوسط درنهایت به چنین سیمایی از اجتماع منجر می‌شود. از قضا تصاویر انبوه مردمی که قاطعانه ایستاده‌اند و به ساختمان فروریخته زل زده‌اند، درحالی‌که ماشین‌های امدادی توانایی حرکت را ندارند، دقیق‌ترین تصویر از اجتماعی است که به تمامی از سیاست تهی شده است. روشن‌فکرانی که سال‌ها برای زدودن سیاست از عرصه عمومی هورا کشیده‌اند، چه حقی برای تحقیر آن مردم دارند؟
سیاست همیشه بر سر آنان که از سیاست گریخته‌اند، آوار می‌شود.

۴
می‌توان از فاجعه ساختمان پلاسکو هم سیاست‌زدایی کرد. می‌توان به روشن کردن شمع برابر مراکز آتش‌نشانی قناعت کرد. می‌توان کل فاجعه را به بی‌کفایتی یک مسئول تقلیل داد. می‌توان درباره اصول مهندسی ساخت‌وساز، رعایت استانداردهای ایمنی، لزوم تخریب و نوسازی بافت‌های فرسوده، عدم همکاری مردم با شهرداری‌ها برای ایمن‌سازی شهر، کمبود بودجه و هزار چیز دیگر بازگشت و از حقیقت طفره رفت.
گفته‌اند پلاسکوی تازه را دوباره می‌سازند. در دو سال. تا دو سال آینده یک غول بدقواره دیگر در جای پلاسکو به آسمان خواهد رفت. خبری خوب برای مالکان ساختمان پلاسکو، گس برای خانواده آتش‌نشانانی که جانشان را بر سر این ساختمان گذاشتند و بی‌طعم برای مردمی که از کنار پلاسکوی ایستاده بی‌توجه می‌گذشتند، در کنار پلاسکوی خفته با شوق عکس می‌گیرند و از کنار پلاسکوی از گور بیرون آمده بی‌توجه عبور خواهند کرد. آن‌چه باعث شد برج بابل در نیمه راه رسیدن به آسمان ناتمام بماند، از میان رفتن روح جمعی سیاست بود. ناتوانی مردم در یافتن چیزی مشترک (زبان) و چنگ انداختن به آن. مادامی که آن زبان مشترک به میان مردم بابل بازنگردد، برج تازه نیز نیمه‌کاره در پهنه آسمان رها خواهد شد. آن زبان مشترک پیش از هر چیز باید از کسی که قصد دو ساله ساختن پلاسکوی تازه را دارد، سوال کند: «وقتی می‌گویید خیال مردم راحت باشد، دقیقا دارید از کدام مردم حرف می‌زنید؟»
***
اگر هنوز ستایش بشر امروز چیزی است قابل، از آن آتش‌نشانانی باد که جان بر سر وظیفه دادند.
پ.ن: در این نوشته سیاست ربطی به کاری که سیاستمداران روی کاغذ یا در جلساتشان می‌کنند، ندارد. سیاست در این نوشته به معنی تلاشی است همگانی برای تغییر در دنیایی که دم از ناممکن بودن تغییر می‌زند.

شماره ۶۹۵

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟