تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۵/۱۶ - ۰۶:۰۶ | کد خبر : 3585

سلام بر خدایان

یاور اولاد‌زاد «چیزهایی که می‌نویسی، جزو کدام‌یک از این ایسم‌ها است که می‌گویند؟» «ایسم نیست. شرح‌هایی که من نوشتم، اگر چیزی بخواهم بنامش، رئالیسم ناپخته است. حقیقت خالص است، اون ماهی رو تمیز کردی؟» باران سیاه_ماساچی ایبوسه برای من جالب‌ترین اتفاق مربوط به حمله اتمی ‌هیروشیما و ناگازاکی لحظه واقعه یا نحوه سیاسی تصمیم‌گیری و […]

یاور اولاد‌زاد

«چیزهایی که می‌نویسی، جزو کدام‌یک از این ایسم‌ها است که می‌گویند؟»
«ایسم نیست. شرح‌هایی که من نوشتم، اگر چیزی بخواهم بنامش، رئالیسم ناپخته است. حقیقت خالص است، اون ماهی رو تمیز کردی؟»
باران سیاه_ماساچی ایبوسه
برای من جالب‌ترین اتفاق مربوط به حمله اتمی ‌هیروشیما و ناگازاکی لحظه واقعه یا نحوه سیاسی تصمیم‌گیری و دیگر مسائل بیان‌شده در مورد آن نیست، بلکه فیلم‌های مستندی است که از مراسم استقبال مردم ژاپن از ژنرال مک‌آرتور و فورد به‌عنوان رئیس جمهور آمریکا تنها پس از چند ماه و گذر سال‌های اندک بعد از حمله اتمی‌ موجودند، استقبال‌هایی پرجمعیت در کنار خیابان‌ها از مردمی ‌عادی همراه با پرچم‌های آمریکا در دست، که فریادزنان در حال دست تکان دادن به کسی بودند که دستور حمله اتمی را داده ‌یا جزئی از عوامل این کشتار در کشورشان بود! در تصاویر به‌جامانده، جمعیت با تمام قدرت، فریادزنان ندای دوستی خودشان را عاشقانه تقدیم مک‌آرتور و دیگر ژنرال‌های آمریکایی می‌کنند و گوینده انگلیسی‌زبان از آن‌ها به‌عنوان مردم کشوری که تبدیل به دوست شده‌اند و متحدی وفادار در برابر کمونیسم نام می‌برد! احتمالا این‌ها همان مردمی‌ بودند که واکنششان در مقابل کشتار نانجینگ چین یا کره از همین جنس بود، سوژه‌ای مطبوع انتخاب تحلیل‌گران ستایش‌گر حمله اتمی‌، که از آن‌ها به‌عنوان مردم ژاپن در مقاله‌هایشان نام می‌برند و از ضرورت حمله اتمی‌ سخن می‌گویند، اما آیا این شکل از فرم جمعیتی که تکریم‌کنندگان پیروزمندان جنگ‌ها بوده‌اند، چه آن فرد ژنرال ایوانه ماتسوئی بوده‌ باشد، چه هیسائو تائو یا مک‌آرتور، آیا از جنس حقیقت و نماینده تمام ژاپن بودند؟!
در ژانر ادبی «زندگی‌نامه‌ای»، به علت این‌که با فردیتی جدامانده از جمعیت و در برابر تعاملات مختلف با توده‌های سیاسی و اجتماعی مواجه هستیم، با حقیقت واقعی سرگذشت آدم‌ها در برابر وقایع تاریخی قرار می‌گیریم. از آثار سلین در فرانسه تا کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» از اریش ماریا رمارک، همه با وجود این‌که در دو سوی مختلف جبهه جنگ جهانی اول قرار داشتند، اما روایت‌گر چهره سیاه جنگ بودند و سرانجام مغضوب سیاستمداران شدند. اگر مستند‌های سیاسی را بلندگوی حکومت‌ها و نظام‌های سیاسی بدانیم، رمان‌ها و دست‌نوشته‌ها روایت‌گر سرنوشت تاریک بشری در میان فاجعه جنگ‌اند.
اما آثار ادبی ناظر به گذشته با وجود این‌که بازگوکننده شرایط گذشته سوژه‌ها هستند، اما در عین حال راوی موقعیت روانی حال نویسنده نیز هستند. انیمیشن «مدفن کرم‌های شب‌تاب» اثر ایسائو تاکاهاتا و رمان «باران سیاه» ماساجی ایبوسه، با این‌که یکی در مورد سرنوشت خواهر و برادری است در میانه بمباران‌های آمریکایی‌ها و دیگری تلاشی برای بیان جزئیات وسواس‌گونه اثر حمله اتمی ‌بر مردم عادی ژاپن، از خواستگاری دختران بازمانده از حادثه تا نحوه درمان و نوع زخم‌های بازماندگان، اما هر دو از معصومیتی سخن می‌گویند که دیگر وجود ندارد. در میان آوار فاجعه‌ها چیزی مدفون شده که نویسندگان به دنبال بیرون کشیدن و اجرای مراسم تدفین مناسب برای آن‌ها هستند.
روایتی از مردمان عادی که راه فراری در برابر هواپیما‌های غو‌ل‌پیکر انیمیشن «شب‌تاب‌ها» یا بمب اتمی «‌باران سیاه» نداشتند. از هواپیما‌های انیمیشن «شب‌تاب‌ها» تا بمب اتمی «‌باران سیاه»، تمامشان گویی شکلی از عذاب الهی بودند که از آسمان، این خاستگاه خداوندگاران کهن و نوین، بر سر مردم عادی ژاپن نازل می‌شد، مردمی‌ که در مواجهه با ویرانه هیروشیما در باران سیاه می‌گفتند: «هیروشیما مرده بود، اما فکرش را هم نمی‌کردیم با این وضعیت بمیرد!» و برخلاف مقاله‌های امروزی عاشقان تسلیحات، چیزی از کیفیت بمب‌افکن‌ها و مراحل ساخت بمب اتم نمی‌دانستند. برای آن‌ها بمب مانند ناقوسی بود که صدایش نویددهنده مرگ بود. «بمب‌های آتش‌زا وقتی می‌افتادند، صدای زازا می‌کردند و برخلاف بمب‌های دیگر صدا دوگاااااا نداشتند!» شاید این استقبال‌های گرم از مقامات آمریکایی نوعی ستایش خدایان زمینی حاکم آسمان‌ها بوده ‌است. بمب‌های آتش‌زایی که در کرم‌های شب‌تاب بدن مادر را آن‌چنان سوزاند که مانند کرم ابریشم، تمام بدنش پانسمان می‌شود، نمادی کلی از وضعیت آن روز‌های ژاپن که صورت مام میهن از شدت جراحت پیدا نبود.
حتی شوخ‌طبعی‌های گاه و بی‌گاه ایبوسه در «باران سیاه» هم از حجم قساوت کشتار‌ها کم نمی‌کند. در یکی از اتفاقات منحصربه‌فرد رمان، که فقط صحنه‌ای از یک حادثه فرعی نیست، بلکه توصیف بسیار مهمی ‌از داستان است، در راهِ رفتن به پناهگاه، آقا و خانم شیگه ماتسئو، نگهبان ایستاده مقابل یک پادگان را نگاه می‌کنند. نگهبان درحقیقت جنازه‌ای است خشک‌شده بر اثر انفجار اتمی. خانم شیگه ماتسئو بدون این‌که فکر کند زیر لب زمزمه می‌کند «او شبیه کیگوچی کوهه است»، اما شوهرش با گفتن این‌که «هی، بی‌ربط می‌گویی» او را سرزنش می‌کند. به این شوخ‌طبعی مسلما نمی‌توان خندید، اما این استهزا دوپهلوست. ظاهرا آن شخصیت کاریکاتوری است از روحیه نظامی‌ و سخن زن درواقع نوعی استهزای روحیه نظامی‌گری ژاپنی است، اما وقتی شوهر آن را «بی‌ربط» می‌شمارد، حرف همسرش به همان اندازه که استهزای «روحیه نظامی»‌ می‌شود، در بطن خود نوعی دفاع از حتی جنازه این روحیه را در خود دارد.
این آثار با این‌که نفرین جنگ را به همراه خود دارند، اما این‌طور نیستند که در مقابل آن قرار بگیرند. بلکه از احترام و مراعات بی‌سروصدای ژاپنی‌هایی می‌گویند که به جای انتقاد و اعتراض به حاکمان، با سکوت تبدیل به قربانی این وقایع شدند، حتی وقتی در «مدفن کرم‌های شب‌تاب» پسر با جنازه مادر روبه‌رو می‌شود، از آرزوی گرفتن انتقام مادر توسط پدر می‌گوید. یا در «باران سیاه» چیزی جز ادامه روزمرگی (خواستگاری، مراسم دعا، مراسم تدفین و…) زیر بمباران‌ها نمی‌خوانیم! این واکنش‌های جمعی و فردی محرکه اصلی ساخته شدن سرنوشت مردم دهه ۴۰ و ۵۰ ژاپن بودند، و خالقان این آثار خودشان را مانند جعبه قرمز خوراکی‌های ابتدای انیمیشن «شب‌تاب» پرتاب‌شده به داخل بوته‌زار‌های تاریخ یافته‌اند.

شماره ۷۱۵

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟