تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۷/۱۷ - ۱۲:۲۶ | کد خبر : 6863

شُله شُله

گفت‌وگو با مهدی کوشکی کارگردان نمایش «شک» الهه حاجی‌زاده ایده‌ای که از کتاب تاریخ بیهقی الهام گرفته شده و زبانش مربوط به دوره غزنویان است، شکل‌دهنده اولیه نمایش «شک» بوده. نمایشی که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه است و دغدغه‌اش شکل کنونی زبان است که به نظر مهدی کوشکی، کارگردان این نمایش، […]

گفت‌وگو با مهدی کوشکی کارگردان نمایش «شک»

الهه حاجی‌زاده

ایده‌ای که از کتاب تاریخ بیهقی الهام گرفته شده و زبانش مربوط به دوره غزنویان است، شکل‌دهنده اولیه نمایش «شک» بوده. نمایشی که این روزها در تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه است و دغدغه‌اش شکل کنونی زبان است که به نظر مهدی کوشکی، کارگردان این نمایش، این روزها شل شده. درباره این نگاه و چگونگی شکل گرفتن این نمایش با او به گفت‌وگو نشستیم.

انگیزه اصلی شکل گرفتن نمایش «شک» چه بود؟
یکی از دلایلی که به سمت این نمایش رفتم، این بود که وجه تاریخی آن را دوست داشتم. شل بودن زبان اولین انگیزه من بود و فکر می‌کردم چرا قدر زبان تا این‌جا تقلیل پیدا کرد که در فارسی تهرانی شل حرف می‌زنیم؟ حتی فارسی تاجیکی به نظرم جالب است. گاهی فکر می‌کنم شاید به دلیل فاصله‌های جغرافیایی فارسی این‌قدر متفاوت شده است. ما در قدیم شاعرانه حرف می‌زدیم و حالا شل شده‌ایم. شاید در زبان‌های همه جای دنیا این اتفاق افتاده باشد. قصه‌ای از همیشه در ذهنم بود که از شعرهای خیام می‌آمد و در واقع برآمده از شک بود؛ شک به مرگ و زندگی و… من نمی‌دانم موفق بوده‌ام یا نه، و برایم اهمیتی هم ندارد، به این دلیل که موفقیت در کار هنری از نگاه من بی‌معنی است. آدم‌ها دست به تجربه می‌زنند و این تجربه مهم است. در واقع من می‌خواستم فضای بین قصه و آبستره را با هم جلو ببرم تا ببینم به کجا می‌رسم. داستانک‌هایی را پی‌گیری کردم و در واقع چندین ماجرا را موازی پیش بردم. در این بحث هنوز کار من تمام نشده و ممکن است در قصه دیگر و نمایشی دیگر باز هم به این موضوع بپردازم. همان‌طور که این روزها ارداویرافنامه یا اوستا را می‌خوانم و دوست دارم ببینم از دل آن‌ها چه چیزی به دست می‌آورم. این نمایش درحقیقت تجربه کانسپت است، نه نمایش، که قصه‌ای در دلش جریان دارد و من آن را تعقیب کردم تارسیدم به آن‌چه شما روی صحنه می‌بینید، یعنی قصه پادشاهی است که می‌گوید شاید من مرده‌ام و هرچه می‌بینید، از عالم غیب است. یعنی در قصه ما معمای آن‌چنانی وجود ندارد و بیشتر لحظه‌ها را تجربه می‌کنیم. اصلا دنبال پیام و نقطه عطفی در نمایشم نبودم. نمی‌توانیم بگوییم کنش دراماتیکی شکل می‌گیرد و… شاید لحظاتی داشته باشیم که شبیه اوج گرفتن درام است، مثل لحظه‌ای که شخصیت نمایش تردید دارد که بچه داخل شکمش را برای خودش بداند یا برای غیر، یا لحظه کشتن که بیشتر نوعی رنگ‌پاشی و آبستره است. شاید فعل تام کشتن اتفاق می‌افتد، اما فعل تام کشتن با شاعرانگی مخلوط شده و به چینشی دیگر رسیده‌ایم.
در بین همه کاراکترهای نمایش می‌بینیم که هرکدام یک جایی به طرف مقابلشان شک می‌کنند. برای شما بزرگ‌ترین شکی که در زندگی احساش می‌کنید، چیست؟
شک به جهان هستی. من به هر کاری که می‌کنم، شک دارم. فکر می‌کنم روزی که به قطعیت برسم، جهان برای من متوقف شود. شک کردن من را به ادامه دادن راه امیدوار می‌کند. از روی همین شک مدام دست به تجربه می‌زنم، اما هیچ‌گاه برای گیشه و پول صرفا کاری نکرده‌ام و سعی داشته‌ام به چیزهایی برسم و شک‌هایم را بررسی کنم. به طور کلی سعی می‌کنم به شک‌ها کمتر فکر کنم تا راحت‌تر باشم.
وقتی مخاطب نمایش شما از روی صندلی این سالن نمایش بلند شد، دوست دارید چه جرقه‌ای در ذهنش زده شود؟
تنها چیزی که به آن فکر می‌کنم، این است که مخاطب خسته نباشد. او چه گناهی دارد که باید روی این صندلی‌ها بنشیند و از تماشای کاری که بابتش پول پرداخت کرده، کسل شود؟ من نمی‌گویم موفق بوده‌ام و کارم کسل‌کننده نیست، اما تلاش کرده‌ام که این‌طور نباشد و مخاطب از ابتدا تا آخر همراه باشد. من حتی هنوز به خودم شک دارم که کارم در تئاتر خوب است یا نه، پس نمی‌توانم بگویم که قطعا کار من کسالت‌بار نیست.
آیا اجرا در یک سالن حرفه‌ای با گروهی جوان ریسک نداشت؟
بله، خیلی زیاد ریسک داشت. من حتی به این مسئله شک دارم. می‌توانستم با گروه معروف‌تری نمایش را اجرا ببرم و نتیجه‌اش بهتر می‌شد یا نه! بنابراین همین ریسک کردن از شک من می‌آید.
لحن بیان نمایش از کجا آمده است؟
این زبان مربوط به دوره غزنویان است و از کتاب تاریخ بیهقی الهام گرفته‌ام.
در مورد کاراکتر خودتان در این نمایش هم توضیح دهید.
من عاشق کاراکترهای پیچیده‌ام و اتفاقا بازی این کاراکترها سخت است و این چالش بزرگی برای من بود و اغلب ترجیح می‌دهم به خاطر تجربه، این شخصیت‌ها را خودم بازی کنم.
بازیگر بودن شما و وسوسه بازی یک نقش خوب هم در این ماجرا بی‌تاثیر نیست.
بله، دقیقا. اما دوست دارم بچه‌های گروه در کنار من یک چیزهایی یاد بگیرند و جلو بروند. شاید قرارگیری من به عنوان کسی که کمی بیشتر از آن‌ها کار کرده است، کنار بچه‌ها به یادگیری بیشتر آن‌ها کمک کند، پس بد نیست من نقش‌های پیچیده را خودم بازی کنم. معنای این حرف من این نیست که خیلی بیشتر بلد هستم، فقط بیشتر تجربه کرده‌ام.
در طول نمایش صورت شما دیده نمی‌شد. آیا شوق دیده شدن به عنوان بازیگر در شما کمتر شده، یا خیالتان راحت بود که همه می‌دانند شما این نقش را بازی می‌کنید؟ بدون میمیک صورت بازی برای شما سخت نشده است؟ چطور به این ایده رسیدید؟
این کاراکتر این ویژگی‌ را دارد که هرکسی را می‌توان جای او گذاشت، و اگر صورتش را می‌دیدیم، این امکان از دست می‌رفت.
در نمایش شما وجوه اجتماعی هم وجود دارد. این ویژگی از کجا آمده است؟
ما باید کاری می‌کردیم که مخاطب احساس شراکت در این نمایش داشته باشد و خیلی مهم بود که چنین حسی به او منتقل شود.

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟