تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۲ - ۰۵:۲۸ | کد خبر : 2988

طنین عشق و آگاهی در دل دشت بکان

برگزاری «تور کتاب» در مدارس عشایری استان فارس فرزانه قبادی شوق توی چشم‌هایشان موج می‌زند. چشمانی که وسعت دشت را می‌شود در آن پیدا کرد. پر از پرسش چشم دوخته‌اند به چهره خندان مهمانان. می‌دانند مهمان شهری دارند، اما هنوز نمی‌دانند مهمانان چه سوغاتی برایشان آورده‌اند. دست‌هایشان پر می‌شود از شقایق‌های اردیبهشتی حیاط مدرسه، محبتشان […]

برگزاری «تور کتاب» در مدارس عشایری استان فارس

فرزانه قبادی

شوق توی چشم‌هایشان موج می‌زند. چشمانی که وسعت دشت را می‌شود در آن پیدا کرد. پر از پرسش چشم دوخته‌اند به چهره خندان مهمانان. می‌دانند مهمان شهری دارند، اما هنوز نمی‌دانند مهمانان چه سوغاتی برایشان آورده‌اند. دست‌هایشان پر می‌شود از شقایق‌های اردیبهشتی حیاط مدرسه، محبتشان را جا می‌دهند لای گلبرگ‌های سرخ و براق شقایق و تقدمیش می‌کنند به مهمانان مدرسه. این‌جا دشت بکان است، وسیع و سبز در شمال استان فارس آرمیده و منتظر گوشی شنواست تا قصه‌گویی آغاز کند.
«مدارس عشایری» همان واژه‌ای است که قرار است در تور کتاب کودک نامش ورد زبان جوانانی شود که چند روزی را به دل دشت‌های وسیع شمال فارس زده‌اند، تا برای بچه‌های دشت، آگاهی ببرند. پنج سال پیش بود که اولین قدم‌ها برای شکل‌گیری تور کتاب برداشته شد، حالا اما بسیاری از دانش‌آموزان مدارس روستایی و کپری و چادری استان‌های مختلف ایران نامش را شنیده‌اند و کتاب‌هایی را که ثمره این تور است، دست به دست می‌کنند.
۱۱ اردیبهشت سالروز درگذشت محمد بهمن بیگی، پدر آموزش عشایر ایران، بهانه خوبی برای اعضای تور کتاب بود تا به زادگاهش بروند و یادش را زنده کنند. مردی از ایل قشقایی که تا امروز نامش برای اهالی چادرهای قشقایی جاودان مانده. کسی که دانش‌آموزان عشایر خوب می‌شناسندش و معلم‌ها ارادت خاصی به او دارند. هرچند دل پر معلمان نام او را می‌نشاند کنار کمبود امکانات مدارس چادری. «امکاناتی که آموزش و پرورش امروز در اختیار ما می‌گذارد، همان است که زمان بهمن بیگی بود، یک تخته آهنی تاشو، یک چهارپایه معلم، یک زیلو و یک چادر، البته زمان بهمن بیگی کیت آموزشی علوم و ریاضی هم بوده که حالا نیست.» اما این کمبود امکانات در مدارس بر استعداد بچه‌ها سایه نینداخته و هیچ از اشتیاقشان به علم و آگاهی کم نکرده. در فصل کوچ بچه‌ها با صورت‌های آفتاب‌سوخته‌شان با چشمانی مشتاق به تخته سیاه آهنی زنگ‌زده کلاس خیره می‌شوند تا معلم برایشان از دنیایی دیگر بگوید. همین اشتیاق به آگاهی بود که اهالی تور کتاب را راهی دورترین نقاط دشت بکان کرد تا گوشه‌ای از خاطرات کودکان این دشت را تسخیر کنند و تصویری بسازند از کودکی که با ذوق می‌پرسد: «من این کتاب‌ها رو بخونم، شما دوباره میایین؟»

photo_2017-05-08_14-56-36

گوش به زنگ قصه‌ها
در روزی اردیبهشتی، در دشت وسیع و چشم‌نواز بکان، ماشینی می‌تازد. مقصد: مدرسه‌ای چادری در میان دشت. شکل چادر مدرسه با باقی چادرهایی که عشایر در آن ساکن‌اند، متفاوت است و پرچمی سه‌رنگ بر فرازش می‌رقصد. ماشین در فاصله ۵۰۰ متری چادر مدرسه متوقف می‌شود. صدای بچه‌ها از چادر نمی‌آید، مهمانان که نزدیک می‌شوند، بچه‌ها از درز چادر سرک می‌کشند و به محض رسیدنشان به احترام و برای خوشامدگویی می‌ایستند. ادب، احترام و اصالت، این همان چیزی است که در نگاه اول در چهره بچه‌ها می‌شود دید. حالا بچه‌ها روی زیلوی خاکستری نشسته‌اند. پشت سرشان آفتاب با سماجت می‌تابد. اما آن‌ها کودکانه صفای گلستان سعدی را به چادرشان آورده‌اند: «منت خدای را عزوجل…»، «عالم بی‌عمل به چه ماند؟ به زنبور بی‌عسل…» و دقیقه‌ای نمی‌گذرد که نوای حزین ترانه‌ای قشقایی با صدای یکی از بچه‌ها می‌پیچد توی دشت. صدای امیرفرهنگ در دل دشت پیچیده، بچه‌ها در فراز‌های ترانه برایش کف می‌زنند و او سربه‌زیر و آرام به شیوه اجدادش ترانه‌ای عاشقانه را به زبان ترکی قشقایی می‌خواند. معلم از استعدادهای درخشان و علاقه بچه‌ها به درس و مدرسه می‌گوید، از وانتی که هر روز بچه‌ها را از منطقه‌ای دورتر می‌آورد برای حضور در کلاس، از مشکلات کوچ می‌گوید و وقفه‌ای که در درس بچه‌ها ایجاد می‌کند، از کتاب‌هایی که بومی نمی‌شوند و زمینه‌ای می‌شوند برای تناقضاتی که در ذهن بچه‌ها شکل می‌گیرد و از بسیاری مشکلات که از فکر کردن به آن‌ها خسته شده، اما تنها بهانه‌اش برای تحمل دوری خانواده، علاقه بچه‌ها به درس و مدرسه است. بچه‌ها مرتب و منظم لباس محلی پوشیده‌اند تا به مهمان‌ها بگویند ریشه‌هایشان کجاست، ترانه‌های فولکلور را با مهارت اجرا می‌کنند تا بگویند چقدر با فرهنگشان آشنایند. دشت بکان فارس، جایی است که می‌شود محرومیت را دید، اما به استعدادها و اصالت‌ها ایمان آورد.
کتاب‌هایی را که اعضای تور برایشان آورده‌اند، در آغوش گرفته‌اند. در انتظار فرصتی تا بدوند به دنیای قصه‌اش و کشفیاتشان را با هیجان با یکدیگر شریک شوند. تور کتاب در برنامه طراحی‌شده‌اش علاوه بر مدارس چادری اقدامی ماندگارتر هم در مدارس عشایری ساختمانی انجام می‌دهد؛ آن هم احداث کتاب‌خانه‌ای دائم با عنوان «سیب دانش» برای دانش‌آموزان این مدارس. کتاب‌خانه‌ای که در حد توان تجهیز شده است و با عشق اعضای گروه تزییناتی برای آن آماده شده، محل احداث آن هم یکی از اتاق‌های مدرسه است که کلاسی در آن تشکیل نمی‌شود. کتاب‌خانه‌ای که با ذوق دانش‌آموزان افتتاح می‌شود و فریاد «دست شما درد نکنه» بچه‌ها طنینی می‌شود که برای همیشه بر دل اعضای تور و بر قفسه‌های کوچک کتاب‌خانه جا خوش می‌کند.

پیوند گردشگری و کتاب
اسماعیل آزادی، طراح ایده «تور کتاب»، می‌گوید: «هدف ما از این‌که نام این حرکت را تور کتاب گذاشتیم، این بود که هر چند هدف اصلی ما ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی به کودکانی است که به امکانات دسترسی ندارند، اما در عین حال این حرکت به نوعی برای برگزارکنندگان تور که غالبا از دانشجویان فعال در این حوزه هستند، زمینه‌ای برای آشنایی با فرهنگ‌ها و آداب و رسوم مناطق مختلف کشور هم ایجاد می‌شود. به‌طور مثال در این تور ما مهمان مراسم حنابندان یکی از اهالی «سده» بودیم؛ مراسمی که شاید در شرایط عادی امکان شرکت در آن را پیدا نمی‌کردیم و همین محبت و مهمان‌نوازی اهالی سده باعث شد تا بعد گردشگری این حرکت هم پررنگ شود و اعضای شرکت‌کننده در این تور بیشتر با فرهنگ و آداب و رسوم مردم این منطقه آشنا شوند.» یک حرکت برد برد، برنامه‌ای که هم برای مخاطبان و هم برای برگزارکنندگان آن دستاوردهای جذابی دارد و چه بسا تاکید بر بعد گردشگری بتواند طیف گسترده‌تری از مردم را با این تور همراه کند. توری که در آن می‌شود واقعیات را دید و شنیده‌ها را با آن قیاس کرد. دمی زیر سایه چادر عشایر آرام گرفت و سفره مهرشان را مهمان شد. کودکانی با گونه‌های آفتاب‌سوخته را در آغوش کشید و برایشان از قهرمان‌های کتاب‌ها گفت. صفحاتی را پیش چشمشان گشود و پایشان را به دنیاهای تازه باز کرد.
تور کتاب از سال ۹۲ تا به امروز ۱۵ کتاب‌خانه دائمی در مدارس ساختمانی روستایی و عشایری مناطق مختلف کشور احداث کرده است. در تور دشت بکان هم ۷۰۰ جلد کتاب در کتاب‌خانه‌های این منطقه در اختیار دانش‌آموزان قرار گرفت و ۶۵۰ جلد هم به دانش‌آموزان مدارس چادری اهدا شد و در مجموع ۱۲ مدرسه عشایری دشت بکان با نام تور کتاب آشنا شدند.
دشت آرام زیر آفتاب لمیده، بچه‌ها رفته‌اند، پرده ورودی چادر مدرسه حالا پایین افتاده و پرچم سه‌رنگ خودش را تسلیم باد کرده و زیر درخشش خورشید می‌رقصد. یک وانت سفید چند نفر از بچه‌ها را سوار کرده و در شیب جاده گم می‌شود. مهمانان اما هنوز دل نکنده‌اند، هنوز درباره استعداد بچه‌ها با معلم حرف می‌زنند، از این‌که چطور می‌شود حرکتی را که آغاز کرده‌اند، تداوم ببخشند. دردوردست شاید بچه‌ها کف وانت نشسته‌اند و کتاب‌هایشان را ورق می‌زنند.

شماره ۷۰۶

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟