تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۴/۱۷ - ۱۱:۰۹ | کد خبر : 6632

ما دروغ‌گــویان

پرسش اصلی که هم در پوستر این سریال دیده می‌شود و هم به عنوان میخ آخر تابوت پایان‌بندی سریال را شکل می‌دهد، این است: «بهای دروغ‌ها چیست؟»

نگاهی انتقادی به سریال محبوب «چرنوبیل»

شکیب شیخی

همین چند وقت پیش بود که سریال «چرنوبیل» در پنج قسمت از شبکه اچ‌بی‌اُ پخش شد و به شکل بی‌سابقه‌ای مورد توجه بینندگان در سراسر دنیا قرار گرفت. قطعا بخشی از این توجه ناشی از دل‌سردی تماشاچی‌ها از فصل آخر «بازی تاج و تخت» بوده و «چرنوبیل» بیشتر در نقش یک نوشیدنی که لقمه‌ای سنگین را «می‌شورد و پایین می‌دهد» عمل کرده، اما به واسطه همین استقبال عظیم صحبت کردن درباره آن شکل وظیفه پیدا می‌کند. «چرنوبیل» تا همین حالا هم از زوایای بسیار زیادی مورد بررسی قرار گرفته و حرفی جدید درباره‌اش به این راحتی‌ها پیدا نشود، اما زاویه‌ای پنهان درباره آن هنوز به چشم می‌خورد؛ استفاده از این سریال علیه خودش.
پرسش اصلی که هم در پوستر این سریال دیده می‌شود و هم به عنوان میخ آخر تابوت پایان‌بندی سریال را شکل می‌دهد، این است: «بهای دروغ‌ها چیست؟» حالا بیایید فرض کنیم این سریال در بخش‌هایی مطابق واقعیت تاریخی نبوده، یعنی «دروغ گفته»، و برآوردی برای خود داشته باشیم که «بهای این دروغ‌ها چیست؟» فهرست تقریبا بلندی می‌توان از اختلاف‌های این سریال با واقعیت تاریخی تهیه کرد، که البته در این نوشته هم تهیه شده‌ است، اما بعضی از این اختلاف‌ها نقشی بسیار پررنگ و کلیدی در ساختن تصویری تاریخی بازی می‌کنند و دقیقا این نقاط جاهایی حیاتی هستند که باید روی آن‌ها دست گذاشت. در ادامه نگاهی به همین نقاط کلیدی می‌اندازیم.

مردم خوب و دولت بد
این جمله که «مردم همیشه بر حق هستند و دولت همیشه خلاف حق» شاید روی کاغذ قابل تحلیل و بررسی باشد و نظریه‌پردازانی را بتوان پیدا کرد که با آن موافقت کنند و افرادی هم مخالفش باشند، اما در واقعیت یا در نمایش، نشان دادن آن عملی ساده هم نیست. در «چرنوبیل» هم با همین دشواری روبه‌رو هستیم. عده‌ای از مردم را می‌بینیم که بدون ترس از مرگ به تونل‌های زیرزمینی نیروگاه می‌روند تا شیرهایی را باز کنند یا کارگران معدنی را می‌بینیم که در شرایط کاری بسیار دشوار زندگی خود را با احتمال تقریبا قطعی مرگ به خطر می‌اندازند تا افراد بیشتری گرفتار نشوند. این میزان از جان گذشتگی با اندکی بالا و پایین در واقعیت هم اتفاق افتاده. اختلافاتی جزئی که در این بخش وجود دارند، مربوط به برهنه شدن کارگران معدن است و حالتی حماسی که آن سه نفر پذیرفتند تا به تونل‌ها بروند. از این اختلافات می‌توان چشم‌پوشی کرد و گفت تنها به منظور دراماتیک کردن فضا استفاده شده‌اند. سوی دیگر این معادله هم سیاست‌مداران هستند که تنها وظیفه‌شان لاپوشانی واقعیت است. البته این لاپوشانی واقعیت به بهای از بین رفتن سلامتی افراد بسیار زیادی هم اتفاق می‌افتد. در بین سیاست‌مداران رئیس کاگ‌ب را هم داریم که نقش تیپیکال یک چهره امنیتی را بازی می‌کند، منتهای مراتب دیالوگ‌هایی بر زبان می‌آورد که بیشتر به درد مخاطب می‌خورد تا واقعیت. به نظر شما آیا واقعا نیاز است رئیس کاگ‌ب به یک دانشمند بسیار سطح بالا که سمت‌های دولتی پررنگی هم داشته، بگوید که کاگ‌ب چه جور جایی‌ است؟ به‌وضوح چنین صحنه‌هایی برای پررنگ جلوه دادن ماهیت پلیسی دولت شوروی به کار رفته‌اند. بخش پایانی سریال را هم به خاطر بیاورید که رئیس کاگ‌ب رزومه آن دانشمند، یعنی والری لگاسوف، را به او یادآوری کرد. آیا واقعا داشتن چنین اطلاعاتی خیلی عجیب است؟ ابدا این‌طور نیست. به طور کل سریال «چرنوبیل» در نشان دادن ماهیت پلیسی دولت شوروی بسیار ضعیف عمل کرد و شاید هم این دولت اصلا آن‌قدرها پلیسی نبوده، چون همین چیزهایی که نشان دادند هم مطابق واقعیت نیست.
از این دو سوی مسئله که بگذریم، تازه با یک دشواری‌ بزرگ روبه‌رو می‌شویم که مربوط به واقعیت یا نمایش واقعیت است و دیگر ربطی به تزهای روی کاغذ ندارد؛ افرادی که وضعیتی میانجی‌گر بین مردم و دولت دارند، تکلیفشان چیست؟ مثلا یک مهندس را در نظر بگیرید. از یک سو از مردم است و سیاست‌مدار نیست، اما از سوی دیگر، به واسطه داشتن مسئولیت در مکانی بسیار حساس و حیاتی مانند نیروگاه چرنوبیل، ابعادی دولتی هم پیدا می‌کند. سریال «چرنوبیل» با این افراد چه کرد؟ تنها کافی است فضای اتاق کنترل را در قسمت اول و آخر سریال به یاد بیاورید. هر مخاطبی که این بخش‌ها را ببیند، بلافاصله این‌طور فکر می‌کند که در کل دولت شوروی با عده‌ای ربات مواجه بوده‌ایم که تنها بلد بودند یکدیگر را «رفیق» صدا کنند. سوءاستفاده سریال «چرنوبیل» از کلمه «رفیق»، که پرچم ادبیاتی بلوک شرق است، تنها به منظور کاریکاتوریزه کردن فضای این بلوک صورت گرفته. شاید این سوال برایتان پیش بیاید که حالا چرا می‌گوییم «سوءاستفاده»؟ چون در دهه ۸۰ میلادی تنها در محافل رسمی مانند جلسات حزب کمونیست یا مثلا دادگاه افراد یکدیگر را «رفیق» صدا می‌کردند و این‌طور نبوده که در هنگام بحران تعدادی مهندس هم یکدیگر را «رفیق» صدا کنند.
این بُعد از مسئله مثال دیگری هم دارد. مثلا فردی را در نظر بگیرید که گرچه عضوی از مردم است، اما به واسطه نسل‌بندی متفاوت و علایق ایدئولوژیک به دولت، نزدیکی بسیار زیادی به دولت احساس می‌کند. پیرمرد بلشویکی که در همان قسمت اول همه را راضی کرد تا خبری را به جایی مخابره نکنند، چنین جایگاهی دارد. همان‌طور که همه دیدید، یک پیرمرد در جلسه‌ای بلند شد و ایمان کورکورانه خود به دولت را بر زبان آورد و احتمالا بسیاری از تماشاچیان هم در آن لحظه سر تکان دادند و از «شست‌وشوی مغزی» دولت شوروی تاسف خوردند. حالا اگر بدانید که شخصیت آن پیرمرد کاملا تخیلی بوده و کسی چنین شکلی از سخنرانی را اصلا گزارش نداده، چه؟ هیچ‌یک از منابع تاریخی، از ژاپنی گرفته تا آمریکایی و روسی و اوکراینی، چنین پیرمردی را در خود جا نداده‌اند. این شخصیت‌های خیالی چه نقشی در سریال «چرنوبیل» بازی می‌کنند؟ شاید بهتر باشد برای فهمیدن این موضوع به سراغ مهم‌ترین شخصیت خیالی داستان برویم.

خانم دکتر سلام
در انتهای سریال «چرنوبیل» متوجه شدیم که النا هومیوک، یعنی همان خانم دکتری که از انستیتوی انرژی اتمی بلاروس به چرنوبیل رفته بود، شخصیتی تخیلی است که بر مبنای تعداد زیادی از دانشمندانی که به حل شدن مسئله چرنوبیل کمک کرده‌اند، ساخته و پرداخته شده. نگاهی به روند این خانم دکتر در سریال «چرنوبیل» بیندازیم؛ او ابتدا متوجه یک مسئله فنی می‌شود، از یک مسئول محلی تقاضای رسیدگی می‌کند، خودش به چرنوبیل می‌رود تا نظرات علمی‌اش را به گوش مسئولان بیندازد، مسئول پی‌گیری جنبه‌های کارآگاهی ماجرا می‌شود، از سوی کا‌گ‌ب دستگیر می‌شود و درنهایت به موتور محرکه‌ای بدل می‌شود که باعث افشاگری‌های روز دادگاه شد. حالا باز هم به واقعیت رجوع کنید. این خانم دکتر اصلا وجود خارجی نداشته و به جایش چند ده دانشمند حضور داشتند. در بین مراحل مختلفی که این چند ده دانشمند طی کرده‌اند، تنها رفتن به چرنوبیل و پی‌گیری علمی و اجرایی مسئله با خانم دکتر قصه ما تطابق دارد. یعنی باقی مسائل، از مسئول چاقی که در حال مصرف نوشیدنی الکلی در محل کارش می‌گوید «زنده‌باد کارگران جهان»، تا شجاعت‌های پلیسی انتهای داستان، همه و همه داستان‌های تخیلی هستند.
داستان از چه قرار بوده؟ تقریبا تمام افراد برجسته در دولت شوروی می‌دانستند که این رآکتورها ایراداتی اساسی دارند و قطعا روزی فاجعه‌آفرین خواهند شد. خانم دکتری هم در داستان واقعی حضور نداشته که بخواهد به خاطر ندانستن این موضوع بی‌خودی پی حقیقت برود. پس چرا باید در سریال چنین شخصی بازنمایی شود؟ جدای از طعنه و تکه‌هایی که قرار است این‌جا و آن‌جا و از جانب رسانه‌های مسلط جهان سرمایه‌داری به بلوک شرق وارد شود، خانم دکتر ما نماینده نسل امروزی تماشاچیان در سریال است. تماشاچی دقیقا همان چیزهایی را نمی‌داند که خانم دکتر، و هر دو تحت تاثیر مستقیم کارگردان و نویسنده قرار دارند. مسئول تمام اتفاقاتی که برای این خانم دکتر می‌افتد، نه دولت شوروی یا فلان مدیر و مهندس نالایق، که اتفاقا خود کارگردان است. مسئول تمام دروغ‌ها، یا اصلا حقایقی که به مخاطب تحویل داده می‌شود هم اتفاقا خود کارگردان است. این کارگردان است که با خلق چنین شخصیتی یک جلسه دادگاه کاملا تخیلی را ایجاد می‌کند تا در آن‌جا مانیفست «غرب علیه شرق» را بخواند. قاضی دادگاه در بین حجم زیادی از مکالمات نسبتا علمی، ناگهان سوال می‌پرسد که چرا گرافیت در سر میله‌های کنترلی وجود دارد؟ دانشمند ما هم که گویا زخم دلش خون می‌افتد، شروع به نام بردن از موارد ناایمن در صنعت هسته‌ای شوروی می‌کند و آخر هم رو به دیگران می‌گوید: «انفجار هسته رآکتور به خاطر دروغ‌ها بود.» آیا واقعا پرسیدن این سوال علمی به یک قاضی می‌آید؟ اگر خود این قاضی دانشمند است، یعنی هم موقعیت دولتی بالایی دارد و هم علمی قابل قبول، پس حتما باید بداند که این اسرار محرمانه است و نباید با پرسیدن سوال بی‌جا، پاس گل به دانشمند قصه بدهد، اما چنین نمی‌کند. به عبارت بهتر، جدای از شعاری بودن این بخش‌هایی از سریال که اتفاقا طرفداران بسیار متعصبی هم در ایران پیدا کرده، این شعارها به دم‌دستی‌ترین شکل ممکن هم پیاده‌سازی می‌شوند. اگر با یک سریال آمریکایی‌ساز محبوب سروکار نداشتیم، این دادگاه بیشتر همه را به یاد پیام‌های بازرگانی زرد می‌انداخت. دقیقا با همین منطق است که در نوارهای ضبط‌شده از سوی والری لگاسوف، پیش از خودکشی، با بیانیه‌ای پررنگ درباره دروغ و دولت و حقیقت و چیزهایی از این قبیل سروکار داریم، اما در واقعیت، نوارهای به‌جامانده از او بسیار ساده‌تر بوده و به جزئیات اصلی مسائل پرداخته‌اند نه به فلسفه‌پردازی درباره کاروبار این جهان. فیلم‌سازان از این فلسفه‌پردازی هم سوءاستفاده می‌کنند تا با طعنه زدن به دولت شوروی مثلا بگویند: «از دیدن آن‌ها، عدالت یعنی داشتن جهانی سالم.» حالا این‌که این دیالوگ دقیقا چه معنایی دارد، بماند. اما تحمیل کردن آن به مخاطب هم کار جالبی نیست.
سریال چرنوبیل، همان‌طور که مایک هیل، منتقد نیویورک تایمز، گفته: «نشان از میل روزافزون هالیوود است، برای نشان دادن چیزهایی که اتفاق نیفتاده‌اند.»

سریال VS واقعیت

• دلیل اصلی تاخیر در تخلیه شهر این بوده که مسئولان دولتی هنوز از عمق فاجعه آگاه نبوده‌اند. در سریال تا حدی این‌طور نشان داده شده که برای حفظ آبرو برابر کشورهای خارجی این کار را نکرده‌اند.
• سقوط هلی‌کوپتر چندین ماه پس از انفجار چرنوبیل اتفاق افتاده و این نکته هم در سریال مورد کتمان قرار گرفته که بیش از ۴۰۰ خلبان شوروی اعلام آمادگی کرده بودند که به عنوان داوطلب در مراحل مختلف عملیات شرکت کنند.
• مقایسه چرنوبیل با هیروشیما، از زبان والری لگاسوف، کاملا غیرعلمی و اشتباه است. در بمباران هیروشیما یک شهر به طور مستقیم تحت تشعشع و سوختگی رادیواکتیو قرار گرفتند و به‌هیچ‌وجه این مسئله قابل مقایسه با نشت مواد رادیواکتیو نیست.
• آدام هیگین‌باتن، نویسنده کتاب «نیمه‌شب در چرنوبیل» که منبع الهام این کتاب بوده، می‌گوید انکار واقعیت از سوی سیاست‌مداران شوروی، در سریال بیش از حد اغراق شده.
• والری لگاسوف، اصلا قهرمانی نبوده که بخواهد مقابل رئیس کا‌گ‌ب را بگیرد و حتی در یک دادگاه چنان شعارهایی بدهد و رسمیت دولت شوروی را کاملا زیر سوال ببرد.

سریال «چرنوبیل» واکنش‌های مختلفی را در فضای مجازی ایران به خود اختصاص داده. همین یک دلیل کافی بود تا نگاهی به نظرات مختلف هم‌وطنان عزیزمان بیندازیم و ببینیم که هر کس با تماشا کردن این سریال چه ذهنیتی پیدا کرده و در چه راستایی حرف می‌زند. قطعا همه این نظرات در یک دسته‌بندی کلی جا نمی‌گیرند و هر کدام رنگ‌وبوی خاصی را دارند. اما از بین تمام آن‌ها که در پلتفرم‌های مختلف توییتر، اینستاگرام و لینکدین منتشر شده‌اند، می‌توان چهار دسته عمده را پیدا کرد و بیشتر به آن‌ها پرداخت.

دسته اول: جنگ سردی‌ها!
برخی از تماشاچیان این سریال به کمونیست‌ها لعنت می‌فرستند و بعضی‌ها آن را دسیسه‌ای می‌دانند که می‌خواهد بلوک شرق را بد جلوه دهد. برای هر دو دسته یادآوری این مسئله کافی است که «جنگ سرد به پایان رسیده». حالا از این نکته روشن چه دلالت‌هایی می‌توان استخراج کرد؟ به گروه اول که شیدا و مفتون ایالات متحده هستند، باید گفت شوروی چند سال پس از چرنوبیل فروپاشی کرد و به عبارت بهتر «مرده لگد زدن ندارد» و بهتر است اگر کسی دغدغه‌ای دارد، آن را صرف مطالعه عملکرد مهیب ایالات متحده کند؛ از بمباران هیروشیما گرفته تا دروغ‌گویی و جنگ‌تراشی با عراق.
به آن دسته هم که نگران آبروی بلوک شرق هستند، باید گفت دیگر بلوک شرقی در کار نیست و همان گورباچفی که در سریال سنگش را به سینه می‌زنید، یکی از عوامل فروپاشی آن بود. به عبارت بهتر، نه‌تنها «مرده لگد زدن ندارد»، بلکه «این قبر که بر آن می‌گریی، خالی ا‌ست».

دسته دوم: مدیران بخش خصوصی!
اگر #چرنوبیل را در فضاهای کاری، مانند لینکدین، دنبال کنید، با تحلیل‌های آسیب‌شناختی نسبتا جالبی روبه‌رو می‌شوید درباره این مسئله: دروغ‌گویی چه آسیبی به هر سازمان می‌زند. این تحلیل‌ها گرچه پرشمار نبوده، اما رویکردی جالب را از مسئله چرنوبیل استخراج کرده‌اند. این دسته از افراد هم توانسته‌اند از سریال سیاست‌زدایی کنند و هم وجوه دراماتیک آن را کم‌رنگ سازند تا درنهایت بتوانند یک اسکلت سازوکاری را از آن بیرون بکشند. متاسفانه مشکل اصلی کماکان این است که تحلیل‌های استخراج‌شده هم مانند عمده جزوات مدیریت دانشگاهی، اغلب کلیات روی کاغذ هستند و هنوز به یک ساختمان واقعی و قابل باور تبدیل نشده‌اند. برای مثال در این تحلیل‌ها هم مانند بسیاری از همان جزوات با این جملات روبه‌رو می‌شویم: «به کار تخصصی احترام بگذاریم.» یا «دروغ‌گویی را امری نهادینه نکنیم.» اما در واقعیت خود این مدیران و تحلیل‌گران بنگاه‌های خصوصی خود را چگونه مدیریت می‌کنند؟ خدا داند!

دسته سوم: انرژی هسته‌ای «ندوست‌ها»!
جدیدا جمله‌ای ورد زبان همه شده که «من فلان چیز رو دوست» یا «من فلان چیز رو ندوست.» مطالعات گسترده نشان می‌دهد گروه اول منظورشان «دوست دارم» و گروه دوم «دوست ندارم» است. حالا از این شکل جمله‌بندی خودمانی و شوخ‌طبعانه که بگذریم، باید نگاهی به ترس افراد از انرژی هسته‌ای بیندازیم. عده‌ای با دیدن سریال «چرنوبیل» می‌گویند ما حالا نگران آلودگی محیط زیست جهان از سوی این انرژی هستیم و در مورد ایران هم نگرانی ویژه‌ای داریم. این بحث اتفاقا دامنه گسترده‌تری هم گرفته و باعث شده افراد بسیاری این سریال را یک توطئه غربی برای دل‌سرد کردن ایرانی‌ها از رسیدن به انرژی هسته‌ای بدانند. از این جزئیات–بسیار مهم- داستان که بگذریم، باید برگردیم به همان افرادی که با دیدن این سریال نگران انرژی هسته‌ای شده‌اند. معلوم نیست این افراد چند سال پیش که سونامی باعث نشتی یکی از نیروگاه‌های ژاپن شد، کجا بودند؟ همان اتفاق باعث شد گروه‌های محیط زیستی بسیاری به مخالفت با انرژی هسته‌ای بپردازند و کشورهای بسیار زیادتری هم برنامه‌هایی برای خارج کردن این نیروگاه‌ها از چرخه تولید انرژی طرح کنند. فعالان فضای مجازی ایرانی که نگران آلودگی هسته‌ای هستند، این مدت کجا بودند؟ حتما باید یک سریال جانبدارانه، آن هم با جنبه‌های دراماتیک غلیظ، پخش شود تا شما به فکر بیفتید؟ قطعا همین حالا هم عمده آن افراد به فکر نیستند و تنها به شکلی کوتاه‌مدت حرفی را زده و رفته‌اند. آن‌ها مخالف آلودگی هسته‌ای نیستند، چون دغدغه‌شان نیست، و آن شکل از اعتراضشان را هم می‌توان به این شکل ترجمه کرد: «من انرژی هسته‌ای ندوست!»

دسته چهارم: آه از این دروغ!
حجم زیادی از افراد، به‌ویژه در اینستاگرام و به نسبت قابل توجهی در توییتر، به دنبال این مسئله رفته‌اند که «آه دروغ چقدر بد است». عمده تکیه‌گاه این افراد هم شعار پوستری سریال است، یا حرف‌هایی که در قسمت اول لگاسوف برای دستگاه ضبط می‌گوید، یا سخنرانی پرآب‌وتابی که در دادگاه دارد. داستان در این‌جا به دو دسته تقسیم می‌شود؛ گروهی از دروغ شنیدن همان برداشتی را دارند که از شکست عشقی، و گروه دوم هم برداشت‌های ساختارمندتر و سیاسی‌تر ارائه می‌کنند. اگر از این مسئله بگذریم که کل این «ارائه برداشت» سر هم ۱۰ صفحه A4 هم نمی‌شود، باید به گروه اول گفت که گرچه این‌که معشوق به عاشق دروغ بگوید و دل او را بشکند، چیز بدی ا‌ست، اما به‌هیچ‌وجه با دروغ‌های بزرگ‌مقیاس و سیستماتیک قابل مقایسه نیست و اساسا این برداشت شما را می‌شد از هر سریالی استخراج کرد. گروه دوم اما خیلی نگران‌کننده هستند؛ آدم‌های تیزبینی که برای این‌که بگویند «زیر بار دروغ نباید رفت و نمی‌رویم»، به سریالی تکیه کرده‌اند که تقریبا می‌تواند نماد سال ۲۰۱۹ در دروغ‌گویی دراماتیک هالیوودی باشد. از آن‌جایی که درام یک منطق و جهان منسجم دارد، می‌توانیم به دروغ‌گویی دراماتیک، همان دروغ‌گویی سیستماتیک هم بگوییم. به عبارت بهتر، افراد زرنگ فضای مجازی ایران نه‌تنها به‌سادگی گول هر سریالی را می‌خورند، بلکه ممکن است گول هر سیاست‌مداری را هم بخورند.

برچسب ها: ,
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: شکیب شیخی

نظرات شما

  1. M
    17, تیر, 1398 14:03

    چقدر خوندنی ! ممنون

  2. رکسانا
    26, تیر, 1398 08:56

    خوب، من از سریال خوشم اومد از فضا سازیش و اینکه یجاهایی موی تنم سیخ میشد. از اول میدونستم این واقعیت نیست و واقعیت شاید خیلی متفاوت هم باشه، بخصوص چون این یه سریال آمریکاییه و حتما جهت گیری داره. اما اون چیزی که در مورد چنین فاجعه ای برام جالبه اینکه اگر میخوایم کمتر چنینفجایعی رخ بده باید شفافیت رو ببریم بالا. هرچی شفافیت بیشتر باشه میشه فجایع رو انسانی تر کنترل کرد و بیشتر ازش یاد گرفت تا رخ ندن. شفافیت تمام چیزیه که لازمه! شاید خیلی ایده آل گرایانه باشه اما میشه به سمتش رفت

  3. N
    26, تیر, 1398 09:16

    مگر تمام سریال های ساخته شده (مثلا در ایران ) عین به عین مطابق با واقعیت شخصیت پردازی و جایگذاری می شوند؟!! که شما دقیقا همچین توقعی از این سریال دارین؟ هزاران نمونه از فیلم ها و سریال ها وجود دارد که با اندکی فاصله گرفتن از واقعیت به جهت جذاب تر کردن و همچنین رساندن پیام مورد نظر ساخته می شوند. این نقد شما فقط یک نقد با رویکرد سیاسی هست و نه نقد خود سریال!
    چرنوبیل سریالی خوش ساخت است که برای پرداختن به یک واقعه تاریخی در حد تلنگر زدن به بشر و بیان اتفاقات شوم و خطاهای انسانی و دولت ها، مخاطب خودش رو همراه کرده. قطعا سریال پر مخاطب را با یک مستند تاریخی با تصاویر واقعی نباید یکی دانست.

  4. حامد
    27, تیر, 1398 08:40

    اصولا وظیفه یک فیلم این نیست که واقعیت رو مو به مو نشون بده، وظیفش آگاهی دادنه. سریال چرنوبیل اگه فقط یک دستاورد برای بیننده داشته باشه و اون هم همون شعار فیلم به قول شما، فکر کردن به عواقب هر دروغ، به نظر من سریال موفقی بوده. جدای از این که از لحاظ فنی هم واقعا فیلم خوب ساخته شده.

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟