درباره انحصار رسانه
شکیب شیخی
«فراتر از هر شکل آزادی، مرا آزاد بگذارید در دانستن، سخن گفتن و استدلال بر اساس آگاهیام.»
۲۳ سال پیش از اینکه «بهشت گمشده» را خلق کند، نظرش این بود. به عبارت بهتر دقیقا ۳۷۴ سال گذشته است از زمانی که جان میلتون این جملات را در رساله معروف خود، «آریوپاجیتیکا»، مکتوب کرد. تبار دغدغه آزاد اندیشیدن و آزاد سخن گفتن البته به کوتاهی چهار قرن نیست و بهسادگی میتوان رگ و ریشه واضح و روشن آن را در یونان دو هزار و چندصد سال پیش هم پیدا کرد. اما امروز مسئله ما این نیست که نیاکان این بحث کجای عالم خوابیدهاند، بلکه بر عکس؛ چقدر باید بیمناک بود از اینکه یک جمله سه هزارساله هنوز هم برای ما مشکل و معضل است؟
سیل و زلزله و باقی بلایای طبیعی و فجایع حتی انسانی گرچه مهم و دلخراش و تاثیرگذارند، اما باید بیمناک بود از ترکهایی که روزانه و روزمره و بیصدا در پیکر یک سد میافتند، یا هراسید از رفتوآمد پنهانی موریانهها در دل یک سقف چوبی. دقیقا به همین خاطر شاید بهتر باشد که یک روز عادی را با شخصی همراه شویم که وضعیتی خاص از فرهنگ و هنر و رسانه را در ایران از سر میگذراند.
پیش از شروع داستان باید گفت که وجود اسامی آشنا خیلی هم بیدلیل نبوده و حاصل یک بدخوابی و پریدن از کابوس نیست.
رسانه ملی؟
پیشتر و در چلچراغ ۷۲۶ در یادداشتی تحت عنوان «افسانه بیطرفی» به نقص عملکرد صدا و سیما با ذکر چند نمونه بسیار ساده و پیشپا افتاده اشاره کرده بودیم و فرض میکنیم که هر ایرانی بیشوکم نقایصی را در ذهن داشته باشد. این ایرادها میتوانند ایرادات جزئی و مربوط به فن قضیه باشند، میتوانند سطوح بالاتری هم داشته باشند، مانند «دروغ سیستماتیک». به همین خاطر قصد ندارم بیش از پیش به ایرادات رسانه ملی بپردازم.
پیش از شروع هر بحثی باید اشاره کنم که نام بردن از صدا و سیما مسئله را تنها محدود به این سازمان نمیکند. صدا و سیما گرچه ثروتمندترین رسانه این کشور است، اما در این نوشته منظور من از صدا و سیما هر نوع قطب رسانهای با هدفگیریهای یکجانبه –حالا اصلا فرق نمیکند از کدام جانب و به کدام جانب- است، که قصد دارد تا تمام امور دنیا را از یک دریچه بسیار تنگ و باریک عبور داده و تحویل مخاطب خود دهد.
ملت گرچه مفهومی است که در پس خود یک وحدت را به ذهن متبادر میکند، اما به معنای مدرن خود هرگز «ملت» نخواهد بود، مگر اینکه بتواند تفاوتهایی را که در دل خود دارد، به رسمیت بشناسد. به عبارت سادهتر، گرچه همه ما در شهروند این کشور بودن مشترک و مشابهیم و قانونی یکسان باید بر همه ما جاری باشد، اما تفاوتهایی در نظر و سلیقه هم داریم که باید محترم در نظر گرفته شده و اتفاقا تحت لوای همان وحدت، از آن صیانت شود. پرسش بسیار ساده است و پاسخ هر کس میتواند متنوع باشد: با این تعریف از «ملت» آیا صدا و سیما رسانه «ملی» است؟ یعنی آیا از دید صدا و سیما تمام دیدگاهها محترماند؟ همه به یک میزان «حق» دارند؟ اگر «ملی» نیست و بخواهد وارد شئون دیگری از زندگی مردم هم بشود، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
محسوسات اربعه
صدا به شنوایی میآید و سیما به بینایی، میماند چهار حس دیگر که محسوس خاص خود را دارند. یعنی ما هنوز حسهای چهارگانهای داریم که صدا و سیما برایش محسوسی نیافریده. دلیل اصلی آوردن عبارت «محسوسات اربعه» هم همین است. شوخی بامزهای بود؟ بیمزه بود؟ نظرتان محترم است. خودم که دوستش نداشتم، چون شوخیشوخی دارد جدی میشود.
همین مورد پیامرسانها و شبکههای اجتماعی را در نظر بگیرید. قرار بر این شده که نسخه خارجی آن یا فیلتر شود، یا کُند شود، یا نهادهای دولتی و رسمی به صورت نمادین دیگر از آنها استفاده نکنند. تا چند سال پیش فیسبوک بود، بعد توییتر آمد، الان هم تلگرام پادرهواست و آینده را هم نمیدانم. در این بین قطعا اسامی زیادی وجود دارند که بنده با آنها آشنا نیستم. جای خالیشان را خودتان پر کنید.
هربار جایی از خارج بسته میشد، جایی دیگر توسط مردم مورد استفاده قرار میگرفت. یکسری از فیسبوکیها رفتند توییتر، یکسری رفتند اینستاگرام، بعضیها هم هر دو. تلگرام اما با این شعار کنار گذاشته میشود که ما محصول داخلی داریم. بحث فنی قضیه هم بماند که چطور ایران میتواند با سرعتی بسیار بالا و بدون عیب و ایرادهای اعصابخُردکن چنین فضایی به مردم تحویل دهد. آن هم ایرانی که هنوز سایت سازمان سنجشش در روز اعلام نتایج کنکور شبیه کاراکترهای کارتونی که سرشان به دیوار خورده و پرنده دورش میچرخد، دانشآموز کنکوری را سکته میدهد تا یک متن ساده را نشان دهد و بگوید رتبهات چند شده. از همه اینها بگذریم. تصور کنید سیاستگذار فرهنگی این اپلیکیشن ایرانی جایی شبیه صدا و سیما باشد و بخواهد مداخله کند و با خطکشی دقیق فرهنگی به هرکسی بفهماند که کجا باید بایستد، آن وقت تکلیف چیست؟ یعنی قاب تلویزیون کفاف نمیداد و حالا باید پنج، شش اینچ نمایشگر گوشی را هم همان شکلی سر کنیم؟
یا مثلا فرض کنید که حوصلهتان سر رفته و میخواهید گشتوگذاری در اینترنت بزنید و یکسری ویدیوی مفرح ببینید. فیلترشکن هم ندارید و خودتان هم میدانید که یوتیوب هم رفته داخل همان لیست سیاه. خوشبختانه در این زمینه چندتایی سایت داخلی داریم که گرچه مانده تا به یوتیوب برسند، اما بههرحال سروشکل و نظمی برای خود پیدا کردهاند. اگر صدا و سیما آنها را هم هدف گرفته باشد، چه؟ یعنی شما فرض کنید یک چیزی شبیه یوتیوب دارید که برنامههایش مطابق اصول صدا و سیماست. این یکی واقعا بانمک شد، نه؟ مگر ۲۰، ۳۰ کانال تلویزیونی کافی نیست که نیاز شده ما صدا و سیما را در اینترنت هم دنبال کنیم؟ ما به کنار، خودشان چرا باید سراغ همچین فضایی بروند؟ نمیروند. نه. گمان نمیکنم. مگر برایشان چه سودی دارد؟
تاریخ
بسیار دشوار است، اما هم من، هم شما و هم همه انسانها باید به این باور برسیم که تاریخ شوخی ندارد. تاریخ بههیچوجه شبیه یک خرس عروسکی بیآزار نیست که یک بچه چهار ساله شب بغل کند تا راحتتر خوابش ببرد. عمده صفحات تاریخ خواب که چه عرض کنم، بیداری را هم حتی از سر انسان میپرانند. یک نمونه بسیار ساده از تکرار مکررات تاریخی به ذهنم میرسد که به طرز عجیبی در این وضعیت «فرضی» جواب میدهد.
اواخر دهه ۳۰ میلادی، یعنی زمانی که استالین شروع به پاکسازیهای عجیبی در حزب و دولت شوروی کرده بود، در امور فرهنگی هم بیکار نماند. جریانی در آن سالها شکل گرفت و پس از جنگ جهانی دوم جهشی عجیب هم کرد، که طی آن بسیاری از هنرمندان شوروی مانند دیمیتری شوستاکوویچ، سرگی پروکوفیف و آنا آخماتوا به سختترین مشکلات افتادند. خلاصه قضیه این بود که به آثار هنری این هنرمندان برچسب «فرمالیست» بودن میزدند و آنها را ضد طبقه کارگر و رئالیسم سوسیالیستی معرفی میکردند. رئالیسم سوسیالیستی فرم هنری ژرف و محترمی بود و میتوان خطوط آن را بهسادگی از بالزاک تا ماکسیم گورکی کشید، اما تنگ شدن نگاه دولت شوروی بود که از این فرم هنری بهانهای ساخت برای ندیدن و ساکت کردن دیگران.
طی دهه ۶۰ شمسی و سالهای پس از انقلاب و هنگام جنگ هم نگاهی مشابه در ایران رواج پیدا کرد و اتفاقا لفظ «فرمالیست» را هم مطابق آن دولت شوروی استفاده میکردند. نگاه تنگی که در شوروی وجود داشت، پس از مرگ ژدانوف و پس از مرگ استالین بهشدت مورد هجوم و نکوهش قرار گرفت. در ایران اما قضیه آنقدر شدید نبود و پیش از دهه ۸۰ آن بحثها از درون فروپاشی کردند و الان فقط در آرشیوهای مدیران قدیمی پیدا میشوند.
ایران پس از انقلاب، حداقل یک بار تجربه سیاستگذاریهای سفت و سخت فرهنگی را از سرگذرانده که قطعا تجربهای شکستخورده به حساب میآید. فرض کنید که آن فرض ما واقعیت پیدا کند و صدا و سیما مالک و مدیر فرهنگی پیامرسانها و شبکههای اجتماعی داخلی شود و ما مجبور باشیم تنها از آنها استفاده کنیم، کنترل و هدایت خود را روی بسیاری از پایگاههای اینترنتی پرطرفدار هم متمرکز کند، یک رسانه عظیم تلویزیونی و رادیویی هم در اختیار داشته باشد. آیا این تکرار تاریخ نیست؟ کسی که تاریخ را جدی میگیرد و به این باور رسیده که تاریخ شوخی ندارد، چنین بازی کودکانهای با آن میکند؟ قطعا خیر!
منبع چلچراغ ۷۳۳
Shakib Sheikhi