تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۴/۲۵ - ۱۸:۴۵ | کد خبر : 4896

مردی که فحش نداد/زنی که فوتبالی شد

فائزه دائمی سه بازی، سه بازی ملی، سه بازی ملی جام جهانی را در سینما دیدم، کنار بقیه آدم‌ها. آدم یعنی زن، یعنی مرد، یعنی هر دو. پنالتی گرفتن بیرانوند و لایی زدن به پیکه و گل به خودی آن مراکشی بخت‌برگشته را که همه‌تان خوب می‌دانید، بخوانید که من چی دستگیرم شد از این […]

فائزه دائمی

سه بازی، سه بازی ملی، سه بازی ملی جام جهانی را در سینما دیدم، کنار بقیه آدم‌ها. آدم یعنی زن، یعنی مرد، یعنی هر دو. پنالتی گرفتن بیرانوند و لایی زدن به پیکه و گل به خودی آن مراکشی بخت‌برگشته را که همه‌تان خوب می‌دانید، بخوانید که من چی دستگیرم شد از این سه بازی ملی جام جهانی که کنار بقیه آدم‌ها تماشایش کردم.
بگذارید با یک جمله معروف بی‌نمک شروع کنم: من فوتبالی نیستم. خب، جمله معروف بی‌نمکم آن‌قدرها هم به درد نمی‌خورد، بهتر است که بگویم من فوتبالی نبودم. تا این‌که یک روز رفیق فوتبالی‌ام خبر داد که سایت فروش بلیت باز شده، او هم ۱۱ تایش را خریده برای هر سه بازی. گفت که ۱۰ تایش را تو باید پر کنی. چرا؟ چون خوب جیغ می‌زنی و دوروبری‌های فوتبالی زیاد داری.
نمیخواهم بگویم که بعد از آن روز دنیا تکان خورد و من جور دیگری به زندگی‌ام ادامه دادم. ولی همین بلیت‌ها آن‌قدر هیجان و شوق و ذوق به جانم ریخت که هنوز هم یادآوری‌اش خوشحالم می‌کند.
اولی را در سینما آزادی، دومی و سومین بازی ملی را در مگامال دیدم. نمی‌توانم بگویم خوب بود. نمی‌توانم بگویم عالی بود. نمی‌دانم چه بگویم برای چیزی که قبلا تجربه‌اش نکرده‌ام و سنگ محکی برای مقایسه‌اش ندارم. کسی که ساکن بندرعباس بوده و توی اردبیل برای اولین بار برف می‌بیند، چه می‌گوید؟ می‌گوید خوب؟ می‌گوید عالی؟ نمی‌دانم، شاید بگوید «شگفت‌انگیز»، بگوید «حیرت‌آور» و بعد سعی کند تصویر دانه‌های کوچک برف را به‌خاطر بیاورد.

برای بازی اول (ایران-مراکش) سینما آزادی پر بود از عکاس و خبرنگار. ما ۱۱ نفر هم با لباس سه رنگ و پرچم‌های روی صورت‌هایمان، سوژه خوبی برای عکاسان بودیم. گواش سبز و سفید و قرمز برده بودیم که برای دو تا از دوستانمان که دیرتر می‌آمدند، پرچم بکشیم. گواش که از کیفم بیرون آمد، دوروبرمان پر شد از بچه‌هایی که پرچم می‌خواستند. از فوتبال سر درنمی‌آوردم، ولی کشیدن پرچم کشورم روی صورت بچه‌ها، آن هم چند دقیقه قبل از بازی ملی که این حرف‌ها را نداشت!
یک شرکتی برای تبلیغاتش شیپور پخش کرده بود میان تماشاچیان، همین بود که توی سالن صدا به صدا نمی‌رسید. مراکش بازی را توفانی شروع کرد و همه فکر می‌کردند که دو سه تا گل را می‌خوریم. در جریان حمله‌های اولیه مراکش بود که با عصبانیت رویم را کردم به مونا که خیلی بیشتر از من فوتبالی بود و داد زدم: اه! چرا این‌ها رو نمی‌ندازن تو تله افساید؟!
مونا توی آن شلوغ پلوغی، یکی دو بار پلک زد، بعد که دید شوخی نمی‌کنم و اتفاقا خیلی هم عصبانی‌ام، یک دل سیر خندید و توضیح داد که جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه کمی با آن‌چه در هشت سالگی و کارتون فوتبالیست‌ها می‌گذشت، فرق دارد.
بازی دوم (ایران- اسپانیا) شروع شده بود که به مگامال رسیدیم. وارد سالن شماره دو که شدیم، دقیقه چهارم بازی بود. بیشتر تیم ایران را با لباس سفید دیده بودم. ولی می‌دیدم سفیدها که حمله می‌کنند، دست و دل جماعت می‌لرزد. از پسر جوان بغل دستی‌ام پرسیدم: ایران کدومه؟
پوزخند نزد، نگفت «شما رو کی راه داده این‌جا؟» با آرنج نزد به رفیقش، نشانم نداد و نگفت که «این‌ها دیگه کی‌ان بابا؟» همان‌طور که چشمش به پرده سینما بود، زد زیر خنده و گفت: آره منم اولش اشتباه کردم. لباس ایران معمولا سفیده. ولی امروز قرمز پوشیدن.
این‌جا خبری از شیپورهای تبلیغاتی نبود و می‌شد صدای گزارش خیابانی را شنید که در دقایق آخر بازی‌ای که جانانه بازی کرده بودیم و باخته بودیم، می‌گفت ما هنوز زنده‌ایم و تا ابد زنده خواهیم ماند.
بازی سوم (ایران- پرتغال) برایم فرق داشت، به جز پوشیدن لباس سه رنگ و کشیدن پرچم روی صورتم، یکی دو ساعت هم نشسته بودم پای برنامه‌های تحلیل فوتبال و کلی سایت ورزشی را زیر و رو کرده بودم. توی این دو تا بازی دستم آمده بود که کی‌روش به جای کار روی مهارت‌هایی مثل پاس‌کاری، روی مزیت‌های نسبی بازیکنانش کار کرده، مثل توپ دزدی و دفاع کردن تا پای جان. آن‌قدر جیغ زدم، آن‌قدر دست و دلم لرزید، آن‌قدر قلبم آمد توی گلویم و به ضرب و زور قلپ قلپ آب معدنی فرستادمش یک وجب پایین‌تر که بعد از ۹۰ دقیقه جان راه رفتن هم نداشته باشم. با پرتغال مساوی کرده بودیم، باورم نمی‌شد.
روندش دستتان آمد؟ در بازی اول بیشتر از تله آفساید برادران میزوگیِ کارتون فوتبالیست‌ها چیزی حالی‌ام نبود، بازی دوم درگیر رنگ لباس تیم ملی‌مان بودم و در بازی سوم مدام نتیجه بازی مراکش و اسپانیا را چک می‌کردم و خدا خدا که مراکش دو تا بزند بهشان، که ما با مساوی برویم بالا. من فوتبالی شده بودم.
گفتم که، ما ۱۱ نفر بودیم. من، یک از ۱۱ حرفم را زدم، حرف آن ۱۰ تن دیگر را این پایین بخوانید. وقتی می‌گویم تن، یعنی زن، یعنی مرد، یعنی آدم.

حدیث، ۲۸ ساله
اگه بخوام از حس و حال و تجربه‌م از دیدن فوتبال تو سینما بگم برات، باید بگم که من آدم فوتبالی‌ای نیستم، ولی الان حس می‌کنم آب ندیده بودم، وگرنه شناگر ماهری می‌شدم توی تشویق و علاقه‌مند شدن به فوتبال یا هر ورزش دیگه‌ای که بتونم تو جو و حس و حالش قرار بگیرم. دیدن فوتبال تو سینما کنار دوستام و یه عده غریبه که غریبگی‌شون توی شرایط حساس بازی اصلا حس نمی‌شد و انگار صد ساله همو می‌شناختیم، قشنگ بود برام. حالا که تجربه تشویق یکپارچه و دسته‌جمعی رو دارم، برام نشستن توی خونه و تماشای بازی از تلویزیون، مثل مَثَل یک دست صدا نداره است.

عادل، ۳۱ ساله
من خیلی استادیوم رفتم، اما توی دو بازی آخری که با خانوم‌ها فوتبال دیدم، چند تا تجربه جدید و جالب داشتم. اول این‌که با کمال تعجب حتی خودمم احساس امنیت بیشتری می‌کردم. دوم این‌که از عذاب وجدان تنها گذاشتن زنم تو خونه برای یه تفریح باحال، راحت شدم. سوم هم این‌که دیدم چقد این شادی و جو اون بازی‌ها توی روحیه خانواده‌م تاثیر مثبت گذاشته، شاید ۱۰ برابر یک بیرون رفتن خانوادگی معمولی.

عرفان، ۱۶ ساله
من که هیچ علاقه خاصی به فوتبال ندارم و تا حالا استادیوم هم نرفتم. اما وقتی که برای دیدن فوتبال به سینما رفتم، به‌طور عجیبی غرق در بازی شدم، شاید به‌خاطر این‌که در نمای نزدیک‌تری بازی رو می‌دیدم و این‌که انرژی مثبتی رو که در بین همه بود، دوست داشتم، به نظر من خانم‌ها شور و هیجان بهتر‌ و بیشتری نسبت به آقایان هم داشتند و احساسشون رو نسبت به اتفاق‌های بازی بهتر نشون می‌دادند.

فرهود، ۲۹ ساله
از نظر من تلاشی که این چند ساله داره برای حضور خانم‌ها در ورزشگاه‌ها صورت می‌گیره، بیشتر از این‌که برای تماشای اون پدیده ورزشی باشه، واسه به دست آوردن حق برابره، یا از این‌که تفریحی وجود داره که پارتنرشون می‌تونه بدون حضور اون‌ها داشته باشه و ازش محروم هستن، اذیتشون می‌کنه. درنتیجه وقتی این اجازه صادر می‌شه، شاهد حضور کسانی هستیم که درک کمی از اتفافاتی که در مسابقه می‌افته، دارن و به دلایل دیگه‌ای اون‌جا حضور داشتن… و از نظر من این قضیه قشنگ نبود. به عبارت دیگه ترجیح می‌دم کسانی که برای تماشای بازی میان، تماشاگر حرفه‌ای فوتبال باشن، نه عوام.

فاطمه، ۵۶ ساله
داشتم فکر می‌کردم که تماشای بازی‌های جام جهانی ایران در سینماها، راه را برای ورود زنان به استودیوم‌ها باز می‌کنه. اصلا نمی‌فهمیدم که چرا زنان نباید فوتبال را در استادیوم ببینند. آیا این موضوع واقعا خلاف است؟ هیجان گروهی واقعا لذت‌بخش است. حسی مشترک که باعث می‌شه یک موج هماهنگ ایجاد بشه. من به‌عنوان یک مادر از این‌که دخترانم با هیجان داشتند جلوی سینما شادی می‌کردند، هم خوشحال بودم و هم ناراحت. شادی من به‌خاطر شادی آزادانه آن‌ها بود و ناراحتیم به‌خاطر این بود که چهره نقاشی‌کرده‌شان و شیپوری که می‌نواختند، عکاس‌هایی را که آن‌جا بودند، تشویق می‌کرد که ازشان عکس بگیرند و این کار مرا نگران می‌کرد که نکند این عکس‌ها بعدا برایشان مشکل ایجاد کند.

مائده، ۲۵ ساله
من خیلی ساده ذوق می‌کنم، همین فوتبال رو وقتی از تلویزیون خونه می‌بینم، صدای تشویق‌ها و ناامیدیم تا هفت تا کوچه اون‌ورتر می‌ره. حالا مسابقه‌های جام جهانی ایران رو تو سینما دیدم، کنار خانواده‌م، کنار دوست‌هام، کنار کلی آدم دیگه که نمی‌شناختمشون، ولی وقتی با هم داد می‌زدیم و با هم تشویق می‌کردیم، انقدر ذوق می‌کردم که اشک گوشه چشمم جمع می‌شد. وقتی فکر می‌کنم هنوزم چه ساده ذوق می‌کنم و چه راحت همین رو ازم دریغ می‌کنن، دلم برای خودم می‌سوزه.

مجید، ۳۱ ساله
اول این‌که این اولین تجربه من از دیدن مسابقه فوتبال به صورت دسته‌جمعی توی جایی غیر از استادیوم بود و هیجان و حس و حال استادیوم رو واسم زنده کرد. اون هدف مشترک که توی اون لحظه هیچ‌کس به چیز دیگه‌ای فکر نمی‌کنه، مخصوصا این‌جور بازی‌ها و بازی ملی که اختلاف رنگ و سلیقه وجود نداره و همه فارغ از جنسیت و رنگ و نظر، واسه دو ساعت یه چیز واحد رو می‌خواستن. ولی مهم‌تر از همه تجربه کردن این احساس با خانواده است. بانوانی که شاید خیلی‌هاشون از ما پسرها فوتبالی‌تر باشن و اینو اتفاقا توی همچین موقعیتی نشون دادن.

منیژه، ۲۹ ساله
همیشه وقتی از زبون پسرها می‌شنیدم که استادیوم خیلی باحاله، خیلی فرق داره نسبت به این‌که بازی رو از تلویزیون ببینی، یه حس بدی داشتم که چرا ما نمی‌تونیم اینو تجربه کنیم؟ چرا این همه فرق هست؟ خب اگه نگران اینن که دختر و پسر کنار هم باشن، چرا فقط دخترها نمی‌رن استادیوم؟ چرا نوبتیش نکردن؟ و از این‌جور فکرها… تجربه دیدن جام تو سینما واقعا همه وجودم رو پر از هیجان کرد و حس خوب که می‌تونیم کنار هم‌وطن‌هامون توی هر سنی و با هر جنسی بازی ملی رو ببینیم. واقعا لذت داشت. و می‌دیدم همه همین لذت منو دارن. نه رفتار غیراخلاقی دیدیم، نه بی‌ادبی. این به این معنیه که ملت ما اون‌قدرها بی‌شعور نیستن که کنار جنس مخالفشون حرف‌های جنسی و ناجور بزنن و همه به خواهر و مادر و همسر هم احترام می‌ذاشتن و با این حس، بیشتر احساس غرور کردم. و بیشتر از همه این‌که تو این شرایط بحرانی جامعه یه کم احساس لذت داشتیم و شادی.

مونا، ۲۸ ساله
بازى ایران- مراکش سینما آزادى کنار عزیزترین‌هاى زندگیت و درنهایت برد ایران… همه این‌ها کنار هم یه تجربه فوق العاده رو ساختند. بعضى از اتفاق ها باید تبدیل بشن به یک تجربه دسته‌جمعى تا معنا و طعم واقعیش رو بگیرن. فوتبال دیدن واسه من از اون اتفاق‌هاست. واسه من به‌عنوان یه دختر ایرانى که محرومم از دیدن فوتبال تو استادیوم، این نزدیک‌ترین تجربه به تجربه واقعى فوتبال دیدن بود. به این فکر می‌کنم که اگه یه روزى درهاى استادیوم به روم باز باشه و بتونم بازى‌هاى مهم تیم ملى رو تو استادیوم ببینم، اصلا دیگه شیرینى دیدن بازى تو سینما یادم می‌مونه.

نفیسه، ۲۹ ساله
خیلی لذت‌بخش‌تر از اونی بود که فکرش رو می‌کردم. هیچ‌کس جز فوتبال و هیجانش به چیز دیگه‌ای نمی‌تونست فکر کنه. از طرفی غم‌انگیز هم بود، وقتی فهمیدم ما زن‌ها از چه لذت بدیهی‌ای محرومیم.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

  1. عباس
    26, تیر, 1397 09:33

    چقدر مطلب جالب و‌ متفاوتی بود
    تیتر‌هم جالب انگیز بود

  2. 40cheragh
    26, تیر, 1397 16:49

    ممنونم از حسن نظرتون

  3. مریم
    16, شهریور, 1398 07:19

    بازی آخر رو من با همسرم، دوتا خواهرم و همسراشون توی استادیوم دیدم. محشر بود. تجربه ای که اگر ۱۰۰ سالم بشه هم فراموش نمیکنم

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟