تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۱۹ - ۰۵:۱۹ | کد خبر : 1310

مسخ‌ها میدان‌ها

میدان‌ها همیشه مکان‌های آشنا و ثابتی هستند، مثل خیابان‌ها و کوچه‌ها. اما چیزهایی در یک میدان وجود دارد که عجیب و نمادین است. میدان‌ها همیشه گرد و دایره‌ای هستند، فضایی حول یک بخش مرکزی که می‌تواند یک تندیس، مجسمه، فضای سبز، آب‌نما و یا هر سازه معمارانه باشد. میدان‌ها اما تغییرات و دگرگونی‌های خودشان را […]

میدان‌ها همیشه مکان‌های آشنا و ثابتی هستند، مثل خیابان‌ها و کوچه‌ها. اما چیزهایی در یک میدان وجود دارد که عجیب و نمادین است. میدان‌ها همیشه گرد و دایره‌ای هستند، فضایی حول یک بخش مرکزی که می‌تواند یک تندیس، مجسمه، فضای سبز، آب‌نما و یا هر سازه معمارانه باشد. میدان‌ها اما تغییرات و دگرگونی‌های خودشان را دارند. همراه با تاریخ و زمانه، رنگ عوض می‌کنند، نام‌هایشان عوض می‌شود و حتی در نهایت ممکن است از میان بروند. میدان‌ها هم مثل آدم‌ها، مسخ‌های خودشان را دارند، خاطرات خودشان و درنهایت تصاویر و احساس‌هایی که از قلب و اعماق تاریخ و سرگذشتشان با مردمان و عابرانشان، در هم تنیده می‌شود. میدان‌هایی که شبیه میدان‌های مغناطیسی در فیزیک هستند، آدم‌ها و ماشین‌ها به دورشان می‌چرخند، مثل گردش عقربه‌های ساعت، مثل گردش اقمار و صور فلکی، مثل گردش ایام. میدان‌ها در خودشان، چیزی شبیه ساعت دارند، شبیه یک مناسک بدوی و نمادین در قلب یک جامعه مدرن. به میدان‌ها و مسخ‌هایشان سلام کنید.

یونس یونسیان

4_495515109993480273

پیک نیک‌های فاتحانه و غزلواره‌ای برای روزهایی که نیست، روزهایی که عکس‌هایمان از ژست‌های الکی خالی بود: دورهمی با «استایل نوستال» و سماور زغالی در دهه ۳۰ خورشیدی اطراف آب کرج در بلوار الیزابت که این روزها بلوار کشاورز نامیده می‌شود. خبری از صدای ماشین‌ها و دود اگزوز نیست، تابلوهای تبلیغاتی و نشانه‌های سرمایه‌داری وجود ندارند، شهر و خیابان هنوز بوی ژن‌های خودنمایی، جماعت تب آلود و الکی خوش و طعم موش و گربه‌های کثیف و چاق را نمی‌دهد، فرش و زیرانداز را روی زمین خاکی کنار آب انداخته‌اند، دو مادر، سه پسر با کله‌هایی تراشیده شده و دو دختر، با پدرانی که گویا در عکس نیستند، اما شاید با پیژامه‌های راه راه و موهایی روغن خورده و مرتب شانه شده، در حال فراهم ساختن بساط کباب و غذا هستند. یکی از پسرها با کفش روی زیرانداز نشسته، دو پسر دیگر پشت مادر در حال دعوا هستند و معلوم است به زور و اجبار پدر به کادر عکس وارد شده‌اند. اما محور عجیب عکس، ترکیب زن در حال مجله خواندن و آن سماور روسی زغالی و قوری چینی سرخ رنگ است. باید ابتدای زمستان باشد، با هوایی که کمی سوز دارد، زن با ساعت نقره‌ای در دست، گردن بند طلا، جلیقه و بافتنی طرح‌دار به تن با مدل کلاسیک موهایش که شبیه هنرپیشگان هالیوودی فیلم‌های قدیمی است، گویا نمی‌خواهد سر از مجله بردارد و به عکاس نگاه کند، شاید کمی شرم و حیا، یا حتی ترکیبی از اخم و قهر ملایم، انعکاسی از دعوای دیشب با مرد عکاس. و داستان ما در تاریخمان، چیزی شبیه دعوای آن دو پسر در پس زمینه تصویر است، بی‌خبر از همه جا، بی‌خیال از عاشقانه‌ها و ژست‌ها، همیشه با یک اجبار نمادین به کادر وارد می‌شویم و با یک اخطار از کادر خارج می‌شویم.

425314489_110363

میدان ولیعصر در سال ۱۳۵۶ از زاویه جنوبی میدان به سمت غرب و بلوار کشاورز: گاهی به این موضوع می‌اندیشم که وظیفه یادآوری خاطرات و به یاد سپردن آدم‌ها، چهره‌ها، نگاه‌ها و یادگارها در نهایت با چه کسی یا چیزی است، خاطرات ولگردی‌های جوانی در یک میدان آرام یا احساس گرفتن دست‌های پدر در آخرین لحظات را چه کسی باید حفظ کند. خاطرات جاودانه همیشه لحظه‌هایی هستند که یک «زخم پنهان» در خود دارند، تا زخم و درد نباشد، در نهایت هیچ خاطره‌ای جاودانه نمی‌شود. اما زخم‌ها نیز گاهی فراموش می‌شوند. میدان‌ها برای من بیش از یک مکان شهری، نمادی از لحظه‌های پیش از تصمیم هستند، فضای دایره واری که می‌توانید تا ابد به دورش بگردید و داخل هیچ خیابانی نشوید. چرخیدن و سرگیجه‌هایی برای فرار از وارد شدن به یک مسیر و انشعاب تازه، لذت ولگردی‌های تنها و پایان ناپذیر در میدان ولیعصر. زندگی من شبیه ماشین کوچک قرمز رنگی بود که هنوز در مدار جاذبه میدان ولیعصر سرگردان است.

هستی شناسی در روی خطوط سفید عابر پیاده، سه راه شاه یا همان چهارراه شاه (جمهوری امروز) در سال ۱۳۴۹ خورشیدی: روزهای خیابان‌گردی‌های اسطوره‌ای، فیلم دیدن در سینما آسیا، ساندویچ آندره، کباب‌های مطبوع و خوشمزه رستوران فلامینگو، بازار کویتی‌ها و فروشگاه پلاسکوی تهران، تقاطع خیابان شاه و پهلوی یا جمهوری و ولیعصر فعلی، تا اواسط دهه، خیابان شاه فقط تا خیابان پهلوی یا ولیعصر امتداد پیدا می‌کرد و در حقیقت شایسته عنوان سه راه بود. در سال ۳۶ خورشیدی هم‌زمان با افتتاح شدن سینما آسیا این گذر تا خیابان ۳۰ متری امتداد پیدا کرد و از آن پس چهارراه شد. به سه راه شاه که چهارراه شد، با گام‌های معلق یک لک‌لک وارد شوید.

4_495515109993480275

تله سی یژ تعطیل است: این‌جا رستوران «بلوار نو» در اوایل دهه ۵۰ خورشیدی است که در میدان دربند تهران قرار دارد، عکس رنگی از ارتفاعات کوهستانی مشرف به رستوران و ماشین‌های رنگارنگی که در فضای بیرون رستوران پارک شده‌اند. این مجموعه استراحتگاه کوهستانی و رستوران در دهه ۴۰ خورشیدی تا آغاز دهه ۶۰ و پس از انقلاب اسلامی مشغول به فعالیت بود و پاتوق اکثر کوهنوردان آن دوره به حساب می‌آمد. مجسمه مرد کوهنورد در وسط میدان و ورودی تله سی یژ، آسفالت تمیز و فضای سبز و کوهستانی که هنوز خبری از ساخت و سازهای بی حساب و کتاب و ازدحام ندارد. منطقه‌ای که روزگاری شناسنامه ارتفاعات شمالی تهران بود.

426031729_25514

جاده سبز گم شدن، بلوار اواخر دهه ۴۰ خورشیدی: بلوارها همیشه یادآور خاطرات خوب هستند، مهم نیست که کجای دنیا باشید، همیشه نام «بلوار» شما را می‌برد به جاده و مسیر سبز خاطرات قدیمی، به صدای آب و همهمه کودکانه، به دست‌های کوچک و گرم، به یاد وزش باد و نسیم خنک در گذشته‌هایمان، به یاد همه آفتاب‌های صلات ظهر، به یاد همه باران‌ها و تگرگ‌ها، به روزهای سرد و برفی، اما بلوار الیزابت قدیم و کشاورز امروز از جنس دیگری است، انگار چیزی را از اول با خود داشته است، در همه مقاطع تاریخی اش دارد با مهربانی لبخند می‌زند، بلواری که روزگاری خلوت بود، که زمین خاکی داشت، بلواری که پارک فرح یا همان لاله را در کنارش دارد، کافه کوچینی دارد، رستوران شاندرمن، موسسه زبان سیمین، اغذیه فرد بلوار با بیش از هفت دهه قدمت، بلواری که «مسیر سبز» خاطره است، خاطراتی که مثل پیچک روی تن خسته عابران رشد می‌کنند.

0101

یک ازدحام خوب در میدان فوزیه آن‌سال‌ها، ابتدای خیابان تهران نو یا همان دماوند در سال هزار و سیصد و چهل و شش خورشیدی: پسرک با پیراهن آبی رنگ چارخانه به آن سوی میدان نگاه می‌کند، پشتش به عکاس است، زنی با چادر مشکی و کفش‌های سفید از عرض خیابان رد می‌شود، اتوبوس‌های دو طبقه که به تازگی وارد خیابان شده‌اند و از میدان به سمت شرق می‌روند، اتوبوس‌های بنز زرد رنگ که عازم پیچ شمیران و دروازه دولت هستند. میدان امام حسین یا فوزیه سابق، که مثل ظاهرش چندین بار نامش را نیز عوض کرده‌اند، زمانی که هنوز چیزی به نام میدان وجود نداشت، این محدوده را نظام آباد می‌گفتند که پس از ازدواج محمدرضا پهلوی با ملکه فوزیه در سال هزار و سیصد و هجده خورشیدی، نام میدان را فوزیه گذاشتند و پس از جدایی فوزیه از شاه پس از ده سال نام میدان به نام تنها فرزند شاه از ملکه فوزیه به شهناز تغییر داده شد.

426008822_21598

این روزها بلوار کشاورز نام دارد، دهه پنجاه خورشیدی است، زن و مردی از «بلوار الیزابت» می‌گذرند، مثل سرودن مردم و ترانه‌ای برای پشت کردن به عکس یادگاری: جفت‌های عاشق همیشه در سرتاسر تاریخ به شکل کلیشه واری وجود داشته‌اند، ولی مکان‌ها، پاتوق‌ها و گوشه‌های دنجی هستند که می‌توانند وقت گذرانی‌های ساده و هر روزه را به انحصار خاطره و اوج نوستالژی وصل کنند. مثل بلواری که عاشقانه‌ها و ترانه‌های بسیاری را با خود همراه کرده است، که شبیه دالان ورودی سیاه و سفید راه راه و گیج کننده کافه کوچینی و هزارتوهای حلزون وار رستوران لابیرنت است، که جوانی فرهاد را دارد، سوسیس بندری و کتلت‌های اغذیه فرد بلوار، رستوران از میان رفته دهه سی، رستوران عجیب شاندرمن سر کوچه ورنوس سابق، انستیتو زبان سیمین، بوی سبزینه‌های پارک فرح یا همان لاله، سینما پولیدور یا همان قدس، برج‌های بتنی و معروف سامان، جایی که شناسنامه دار است. بلواری که آب کرج از آن گذر می‌کرد، اسمش را به یاد دیدار ملکه انگلیس از ایران، الیزابت گذاشتند. بلواری که روزگاری پاتوق صفحه فروشی‌های تهران بود.

426239482_84649

میدان فردوسی و اتمسفر رنگارنگ در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار خورشیدی: میدان فردوسی برای من نقش یک دارو را ایفا می‌کند، میدانی که نماد حضور کل در جز است، تهران فشرده، حرکت روی مسیر عجیبی که از ضلع جنوبی میدان و حال و هوای خیابان فردوسی و صرافی‌ها، نقره فروشی‌ها، سفارتخانه‌ها و بازارهای عتیقه تا داروخانه و ضلع شمالی با فرش فروشی‌ها و امتداد کریم‌خانی‌اش، احساس عاشقانه بانوی سرخ پوش، جای قدم‌های زنی که یاقوت نام داشت و روزی این‌جا در میدان فردوسی به یکباره زمانش را قفل کرد، ایستاد روی زمان عاشقانه، گویی که میدان توانست برای او نقش معشوق و مردی را بازی کند که سر قرار نرسید، میدان برای او دیگر همان مرد عاشقی بود که رسید، میدان فردوسی بخشی از تاریخ شاد زندگی من است، میدانی که شاعرانگی‌اش را تنها از مجسمه فردوسی‌اش نمی‌گیرد، این میدان در حقیقت ساحت عشق‌های در حال آمدن است.

شماره ۶۸۴

خرید نسخه الکترونیک

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟