تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۲۳ - ۰۷:۵۰ | کد خبر : 1357

ند استارک‌ها ناک‌اوت می‌شوند

  چرا تلویزیون کاراکترهای اصلی سریال‌ها را می‌کشد؟ نسیم بنایی دو آدم کوچولو بودند که روی صفحه تلویزیون اسلحه به دست می‌تاختند و جلو می‌رفتند تا به غول مرحله برسند، آن را ناک‌اوت کنند و به مرحله بعد راه پیدا کنند. هر مرحله‌ای که شروع می‌شد، این دو آدمک یکی با لباس قرمز و دیگری […]

 

چرا تلویزیون کاراکترهای اصلی سریال‌ها را می‌کشد؟

نسیم بنایی

دو آدم کوچولو بودند که روی صفحه تلویزیون اسلحه به دست می‌تاختند و جلو می‌رفتند تا به غول مرحله برسند، آن را ناک‌اوت کنند و به مرحله بعد راه پیدا کنند. هر مرحله‌ای که شروع می‌شد، این دو آدمک یکی با لباس قرمز و دیگری با لباس آبی با شات‌گان‌ها و تفنگ‌هایی که در دست داشتند، مسلسل‌وار شلیک می‌کردند و هر چه سرباز سر راهشان سبز می‌شد، می‌کشتند. درحقیقت دو بازیکن، دسته‌های کنسول بازی را در دست می‌گرفتند و آن‌قدر می‌کشتند تا به مرحله بعدی راه پیدا کنند. تمام هدف این بازی ویدیویی را می‌توان در یک جمله خلاصه کرد: «دشمن فرضی را بکش و به مرحله بعد راه پیدا کن.» اخیرا سریال‌های تلویزیونی هم همین صحنه را تداعی می‌کنند؛ گاهی اوقات مخاطب تصور می‌کند نویسنده داستان، قلم را مثل همان شات‌گان‌ها به سمت کاراکترهای اصلی سریال نشانه گرفته و ناغافل می‌زند و می‌کشد تا به فصل بعدی برسد. قسمت به قسمت و فصل به فصل به همین شکل می‌گذرد. کاراکترهای اصلی و محبوبی که مخاطب با آن‌ها رابطه عاطفی برقرار کرده، ناغافل به دست خالق سریال از بین می‌روند و مخاطب را در شوک مرگ خود روبه‌روی صفحه جعبه جادویی تنها می‌گذارند. البته اخیرا دیگر مخاطب حتی با کاراکتر آشنا هم نشده که ناگهان می‌میرد، یعنی یکی ناغافل و بی‌هدف سروکله‌اش در میانه سریال پیدا می‌شود و هنوز مخاطب نفهمیده فلسفه وجودی‌اش چیست که ناگهان می‌میرد. گویی خالق سریال مثل همان آدم‌کوچولوهای داخل بازی ویدیویی فقط مسلسلی به دست گرفته و کاراکترها را نابود می‌کند تا به مرحله بعدی برود. اما چرا این‌طور شد؟ چرا یک‌باره تلویزیون تصمیم گرفت کاراکترهای محبوب مخاطبان را جلوی چشمانشان تکه‌پاره کند؟ چرا کاراکترها می‌میرند؟ کاراکترهایی که در گذشته هفت جان داشتند و هر بار که اتفاقی برای آن‌ها می‌افتاد یا بلایی از آسمان بر سرشان نازل می‌شد، باز هم قهرمانانه جان سالم به در می‌بردند و با زندگی دوباره خود مخاطب را غافل‌گیر می‌کردند، اکنون بدون هیچ بلای خاصی ناگهان می‌میرند و مخاطب را با مرگ خود غافل‌گیر می‌کنند.

سلاخی شخصیت‌های محبوب
فیلم‌های هندی همیشه پر از کاراکترهایی بوده که تیر می‌خورند، از بلندی پرت می‌شوند، تصادف می‌کنند، نفس‌های آخر را می‌کشند، اما باز هم زنده می‌مانند تا مخاطب را از شدت تعجب به خنده بیندازند. حالا برعکس شده، سریال‌های آمریکایی، در حرکتی محیرالعقول، کاراکتر را به ضرب گلوله می‌کشند، یا جلوی چشم مخاطب قطعه‌قطعه می‌کنند و کاری می‌کنند که مخاطب جلوی صفحه تلویزیون خشکش بزند. طرفداران پروپاقرص این سریال‌ها تا چند وقت پیش با دلخوری دور هم می‌نشستند و با یکدیگر تحلیل می‌کردند که فلان شخصیت نباید می‌مرد، یا احتمالا در فصل بعدی زنده می‌شود. اما این مرگ‌ها آن‌قدر واقعی شد که طرفداران هم مایوسانه به این نتیجه رسیدند که احتمالا تلویزیون می‌خواهد آن‌ها را با واقعیت مرگ بیشتر آشنا کند و به آن‌ها واقع‌بینی را بیاموزد. برخی از طرفداران با دلخوری می‌گویند این سریال را که دیدند و تمام شد، دیگر هیچ سریالی نمی‌بینند. البته این بایکوت‌ها از طرف جامعه وابسته به سریال کمی بعید است، اما شنیدن این حرف خودش نشان از انقلابی پیچیده درون ساختار سریال‌ها دارد.

من می‌توانم، پس می‌کُشم!
تونی وانگ، تحلیل‌گر و گزارش‌گر تلویزیونی، در پاسخ به این پرسش که چرا سریال‌های تلویزیونی کاراکترها را می‌کشند، در یک جمله می‌گوید: «چون می‌توانند!» از نظر او خالق داستان و سریال می‌تواند هر بلایی بر سر داستان خود بیاورد. او این توانایی را دارد که شخصیت‌های داستانش را به هر مسیری هدایت کند و در مقابل شخصیت‌ها نیز برده و بنده او هستند و باید مطیعانه به مسیری که قلم او می‌چرخد، بچرخند. اما پرسش دیگری که به میان می‌آید، این است که خالق داستان در گذشته هم این توانایی را داشت؛ چرا این روزها بیشتر این توانایی‌اش را به رخ مخاطب می‌کشد؟ آیا انقلابی در روح خالقان آثار هنری و تلویزیونی به وقوع پیوسته؟ یا مخاطب منقلب شده و چنین مخلوقاتی را از خالق داستان طلب می‌کند؟ تونی وانگ در تحلیل خود نوشته است: «گاهی کاراکترها می‌میرند به این خاطر که خالق آن‌ها معتقد است این کاراکتر ماموریتش تمام شده و دیگر کاری برای انجام دادن ندارد، یا تصور می‌کند این کاراکتر ظرفیتش تمام شده و بیش از این چیزی برای ارائه کردن ندارد. پس به جای این‌که سر خود را به درد بیاورد و راه‌های خلاقانه‌ای برای ادامه زندگی او در داستانش پیدا کند، او را می‌کشد.» اما مرگ‌های داخل داستان همیشه به این خاطر نیست. گاهی کاراکتر هنوز می‌تواند حرف‌های بسیاری برای گفتن داشته باشد، اما خالق داستان می‌خواهد داستان را به مسیر دیگری هدایت کند، پس باز هم از قدرت خود بهره می‌گیرد و کاراکتر را می‌کشد تا تغییر مسیر بدهد. گاهی اوقات هم خالق می‌خواهد تمرکز خود را روی کاراکتر دیگری قرار بدهد، باز هم تبرش را برمی‌دارد و سر یک کاراکتر بی‌گناه دیگر را قطع می‌کند. مرگ کاراکتر، ساده‌ترین راه برای انجام همه این کارهاست که به کمترین خلاقیت نیاز دارد. یعنی نیازی نیست فکر کند چطور کاراکتر را از دور داستان خارج کند و در عین‌حال او را نکشد. به جای این‌که به فکر دست‌به‌سر کردن او باشد، جان او را می‌گیرد، همان‌طور که به او جان بخشیده است. اما باز هم هیچ‌کدام از این‌ها نشان از تحولی آن‌چنانی ندارد. یعنی همیشه خالق داستان به دنبال این مسائل بوده و این روزها به شکلی پررنگ‌تر نمود پیدا کرده است.
پس اگر تحولی در خالق آثار رخ نداده باشد، باید ریشه تحول را در مخاطب آثار پیدا کرد. شاید این مخاطب است که به دنبال مرگ کاراکترها یا چیزی متفاوت از گذشته است. هیچ‌کس نمی‌تواند این واقعیت را کتمان کند که تلویزیون بیش از هر زمانی شخصیت‌های حقیقی را می‌کشد. این مسئله به قدری برجسته شده که رسانه‌های مختلف به بررسی و تحلیل آن پرداخته‌اند. برخی مانند سایت ووکس، حتی کاراکترهایی را که در فاصله سال‌های ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۶ کشته شده‌اند، دسته‌بندی کرده‌اند تا به کمک تحلیل‌های محتوا و نشانه‌شناختی پی به ریشه این مرگ‌های سریالی ببرند. کشتن کاراکترهای اصلی همیشه خط قرمز فیلم‌ها و سریال‌ها بوده است که هیچ‌گاه از آن عبور نمی‌کردند. همیشه مخاطب می‌دانست که کاراکتر اصلی باید تا پایان داستان زنده باشد، حتی اگر تمام بلایای آسمانی هم بر سرش نازل شود. اما سریال‌هایی آمدند که پایشان را آن‌سوی خط قرمز گذاشتند؛ سریال‌های پربیننده‌ای مثل «بازی تاج ‌و تخت» که مخاطب را با مرگ کاراکترهای اصلی پشت سر هم غافل‌گیر کردند. اما نکته جالب توجه این است که تحلیل‌گر ووکس و بسیاری از دیگر تحلیل‌گران می‌گویند هرچند مخاطب شوک می‌شود، اما خواسته قلبی‌اش همین است. اما چطور می‌شود مخاطبی بعد از مرگ ند استارک در سریال «بازی تاج‌ و تخت»، عکس او را در صفحه اینستاگرام خود بگذارد و زیرش بنویسد: «دیگه بدون ند استارک این فیلم ارزش دیدن نداره.» و در عین حال هم خواسته قلبی‌اش مرگ این کاراکتر بوده باشد؟ تحلیل‌گران می‌گویند مخاطب مدرن به دنبال داستانی متفاوت است؛ یعنی خواسته قلبی‌اش همین داستان متفاوت است، هرچند با فهمیدن آن شوکه شود. پس مخاطب به دنبال مرگ ابرقهرمان‌ها و شخصیت‌های اصلی نبوده، بلکه به دنبالی جریانی متفات از همیشه بوده، به دنبال کاراکترهایی بوده که جان‌سخت نباشند و او را یاد فیلم‌های هندی نیندازند. اما تلویزیون این تفاوت را با مرگ‌های غافل‌گیرانه ایجاد کرده و اکنون کسی تصور نمی‌کند قهرمان اصلی همیشه باید زنده باشد. دیگر همه انتظار مرگ او را هم دارند.

خلأ اندوه در تلویزیون
اما آن‌چه تحلیل‌گران بر آن تاکید دارند، نوع مرگ کاراکترهاست. از نظر آن‌ها، چیزی که باعث شده مرگ برخی از کاراکترهای اصلی برای مخاطب غیرقابل قبول شود، این است که به‌درستی به آن نپرداخته‌اند. این روزها همه در صنعت تلویزیون سعی می‌کنند این تفاوت را در آثار خود ایجاد کنند، اما از آن‌جا که نمی‌توانند به‌درستی به آن بپردازند، مخاطب با آن کنار نمی‌آید. برخی از شبکه‌های تلویزیونی حتی نظرسنجی‌هایی برای ادامه داستان برگزار می‌کنند تا از این طریق مخاطب را بیشتر با خود درگیر کنند، اما باز هم شیوه‌ای که نظرِ نهاییِ مخاطب را اجرایی می‌کنند، باعث می‌شود در کار خود شکست بخورند یا به موفقیتی که مدنظرشان است، دست پیدا نکنند. نکته دیگری که وجود دارد، این است که حتی اگر تلویزیون هم به این مرگ‌ها به‌خوبی بپردازد، باز هم جای یک مورد در مرگ‌های سریالی خالی است: «اندوه». تلویزیون همیشه این فضای خالی را دارد و نمی‌تواند آن را برای مخاطب پر کند.
یکی از تحلیل‌گران نوشته است: «مشکل اکثر مرگ‌های کاراکترهای تلویزیونی این است که خیلی ساده رخ می‌دهند تا مخاطب را شوک کنند. اکثر آن‌ها هیچ معنا یا هدف خاصی را در متن سریال دنبال نمی‌کنند. شاید تنها هدف آن‌ها این است که موجی را در توییتر به راه بیندازند.» اصطلاحی که یکی از تحلیل‌گران استفاده کرده است، «حساسیت‌زدایی» است. او می‌گوید هرچه تلویزیون بیشتر به سلاخی کاراکترها روی می‌آورد، مخاطب بیشتر حساسیت خود را از دست می‌دهد. یعنی تنها دچار نوعی حس کسالت‌بار می‌شود. به این ترتیب تلویزیون هر بار تلاش می‌کند حساسیت را در مخاطب بالا ببرد و به این ترتیب مرگ‌های دل‌خراش‌تری برای کاراکترهای محبوب او به تصویر می‌کشد، غافل از این‌که هر چه این کار را شدیدتر انجام می‌دهد، مشکل برای مخاطب جدی‌تر می‌شود. هر بار مرگ‌ها با خون و خون‌ریزی شدیدتری همراه می‌شود، اما نتیجه، حساسیت‌زدایی بیشتر در ذهن مخاطب است. درواقع تلویزیون در تله‌ای گیر افتاده که خودش از ابتدا آن را به کار برده است. این مشکل هر بار با مرگ دل‌خراش کاراکترهای تلویزیونی شکل پچییده‌تری به خود می‌گیرد.
در گذشته اغلب کاراکترهایی می‌مردند که دیگر چیزی برای عرضه کردن به مخاطب نداشتند. خالق اثر هم وقتی می‌دید او به درد کار نمی‌خورد، او را می‌کشت. اما حالا اغلب کاراکترهایی می‌میرند که هنوز می‌توانند تا چند فصل در دل داستان باقی بمانند و حرف‌های بسیاری برای مخاطب داشته باشند. هرچه کاراکتری بمیرد که قابلیت ادامه زندگی داشته، مخاطب بی‌اعتمادتر می‌شود و دچار نوعی حس یأس می‌شود. اما با این حساب پس چه مرگی در کاراکترهای تلویزیونی خوب است؟ تحلیل‌گران می‌گویند مرگی خوب است که ناگزیر باشد؛ یعنی مخاطب سفری را با کاراکتر طی کرده باشد و اکنون فرجامی جز مرگ برایش متصور نشود. کاراکتر باید خودش را برای مخاطب تمام کند و بعد از دنیا برود، نه این‌که ناگهان به عشق خالق اثر، از سریال خداحافظی کند. مرگی که مخاطب آن را بپذیرد، باید از قبل برنامه‌ریزی شده باشد. یکی از مخاطبان می‌گوید: «دلم نمی‌خواهد کاراکتر با یک مرگ از بالا ناگهان از سریال برود. می‌خواهم او را در شرایطی ببینم که آماده مرگ شده است و راهی جز مرگ ندارد.» این یعنی مرگ باید به‌خوبی پرداخته شود. مرگ در تلویزیون وزن و معنایی دارد، نباید ناغافل و بدون مفهوم رخ دهد.

عصر امپراتوری مخاطب
مرگ‌های جدیدی که در سریال‌های تلویزیونی به تصویر کشیده می‌شود، درحقیقت این‌طور به مخاطب القا می‌کند که کاراکتر به سرنوشتی دردناک و محتوم دچار شده است. اما واقعیت همیشه این نیست. مرگ قرار نیست همیشه سرنوشتی دردناک باشد. در زندگی حقیقی؛ مرگ گاهی نوعی رهایی است و این مسئله‌ای است که در مرگ‌های جدید تلویزیونی به چشم نمی‌خورد. به‌هرحال تلویزیون به عصری رسیده که مخاطب امپراتور آن است. مخاطب تصمیم می‌گیرد تلویزیون چطور رفتار کند و چه آثاری را برایش خلق کند. اما اکنون تلویزیون در تله‌ای گرفتار شده که از خواست مخاطب ریشه گرفته و هیچ راه گریزی از آن نیست، مگر این‌که انقلابی جدید اتفاق بیفتد.

پرونده. شماره ۶۸۵

خرید نسخه الکترونیک

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟