تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۲/۲۹ - ۱۱:۵۶ | کد خبر : 4661

نسخه رئالیستی دکترمصدق

احسان شریعتی می‌گوید؛ اگر مصدق بود…  حامد توکلی مشکل اقتصادی داریم. از برجام دل خوشی نداریم و یکی از مهم‌ترین پایه‌هایش هم زیر پای آن را خالی کرده. وسط این بحران‌ها، نمی‌توانیم به وحدت و اتحاد هم بنازیم، چراکه سرشاریم از عصبانیت و ناراحتی. با توجه به شرایط این روزهای جامعه که همزمان شده با […]

احسان شریعتی می‌گوید؛ اگر مصدق بود… 

حامد توکلی

مشکل اقتصادی داریم. از برجام دل خوشی نداریم و یکی از مهم‌ترین پایه‌هایش هم زیر پای آن را خالی کرده. وسط این بحران‌ها، نمی‌توانیم به وحدت و اتحاد هم بنازیم، چراکه سرشاریم از عصبانیت و ناراحتی.
با توجه به شرایط این روزهای جامعه که همزمان شده با سالروز تولد دکتر مصدق، از احسان شریعتی یک سوال ساده پرسیدیم: اگر الان مصدق بود، چه می‌کرد؟ شریعتی از ملی‌گرایی مصدقی گفت و آگاهی ملی. او به تفکیک ناپذیری استقلال و آزادی از یکدیگر معتقد است و نسخه مصدق را برای این روزها موثر می‌داند.

با توجه به بحران‌ها و مشکلات اصلی که الان در کشور داریم، اگر مرحوم مصدق زنده بود و مسئولیت دولت را بر عهده داشت، چطور با آن‌ها مواجه می‌شد؟
یکی از مهم‌ترین بحران‌های حال حاضر که در آن می‌توانیم از دکتر مصدق درس بیاموزیم، موضوع روابط بین‌الملل است. همین مسئله خروج آمریکا از برجام را در نظر بگیرید. به‌هرحال ایران برای ورود به یک توافق بین‌المللی تلاش کرد و قدرت‌های جهانی هم توافق داشتند اما بعد، حالا می‌بینیم که آمریکا به صورت یک طرفه از آن توافق خارج شده است. درنهایت من تلاش نظام روابط خارجی‌مان در این مورد را شبیه به منش مصدق می‌بینم؛ به این معنا که تلاش کردیم تا مبتنی بر قانون و قوانین بین‌المللی و شکلی منصفانه، حقوقی و انسانی و در سطح بین‌المللی وارد مذاکره شویم تا حق و حقوق ملی‌مان را بگیریم. این تلاشی بود که در زمان دکتر مصدق هم انجام شد، با این‌که طرف مقابل بعدا از ابزار زور استفاده کرد، اما واضح است که یک شکست اخلاقی و سیاسی خورد. شکست اخلاقی و سیاسی‌ای که در تاریخ نفت و امپراتوری بریتانیا مستمرا نقل می‌شود و خواهد شد. به‌خاطر دارم در گزارشی که بی‌بی‌سی تهیه و پخش کرده بود، تاریخ معاصر بریتانیا به دو دوره پیش از مصدق و پس از مصدق تقسیم شده بود.
پس از مصدق، دیگر هیچ‌وقت بریتانیا نتوانست برای امپراتوری خود مثل قبل هویت‌سازی کند. دیگر هیچ‌وقت نتوانست مثل قبل در کشورهای مختلف غارت و از سرمایه‌های دیگران از قبیل نفت بهره‌برداری کند. آن ماجرا از نظر تاریخ یک پیروزی بود، ولو این‌که به سرنگونی دولت دکتر مصدق با کودتا منجر شد. با وجود کودتا اما مصدق از نظر اخلاقی از بریتانیا برد.
روشی که الان ما در برابر غربی‌ها در پیش گرفته‌ایم، تلاش آخر است. امیدواریم زور بر حق و قانون غلبه نکند، اما مهم این است که ادامه این روش درنهایت موجب منزوی شدن طرف مقابل می‌شود.
بحران مهم دیگری که به نظرم در حوزه خارجی داریم، این است که علاوه بر به رسمیت شناخته نشدن بسیاری از حقوقمان و اقتدارطلبی و استکبار طرف مقابل، اشتباهاتی در تاکتیک‌ها و روش‌هایمان داشته و داریم که بهانه دشمنان می‌شوند برای راه انداختن جنگ تبلیغاتی و سیاسی علیه ما؛ جنگی که به‌شدت در این ۴۰ سال ادامه داشته تا به انزوای ما بینجامد. بنابراین بسیار عاقلانه است اگر در شرایط کنونی از خط و مشی و سیاست خارجی و ملی مصدق استفاده کنیم.
سیاست داخلی مصدق یعنی که در زمینه سیاست داخلی از منظر منافع ملی به مسائل نگاه کنیم. منافع ملی فقط به معنای منافع یک ملت به‌طور مجرد نیست، بلکه به معنای منافع یک ملت در منطقه‌ای با همسایگان خود است. شرایط ایجاب می‌کند که منطقه‌ای بیندیشیم؛ هم ملی و هم منطقه‌ای. مثل اروپایی‌ها که هر کشور در آن، مثل فرانسه یا آلمان، هم ملی فکر می‌کند و هم قاره‌ای. یعنی آگاهی منطقه‌ای و ملی ما ایرانیان کمی ضعیف است. در نظام گذشته که کاملا قوم‌محور و نژادمحور بود و اقلیت‌های قومی داخل کشور را هم دربر نمی‌گرفت، چه برسد به منطقه و همسایگان.
باید یک دید ملی و مردمی تعریف شود که شامل همه گرایشات و انواع قومی، روانی، مذهبی و فرهنگی کشور باشد. این دقیقا همان سیاست ملی است که می‌توان از مصدق آموخت. در نظام گذشته و در برابر آن شوونیسم نژادپرستانه آریایی‌محور، که یک توهم نیز بیش نبود، نسخه دکتر مصدق یک نوع ملی‌گرایی واقعی و مردمی بود که ریشه در اصالت‌های فرهنگی، ملی، مذهبی و تاریخی ما داشت. این همان نوعی از ملی‌گرایی است که در حال حاضر برای حل بحران‌هایی که ما را تهدید می‌کنند، می‌توانیم در پیش گیریم، چراکه این یعنی ملی‌گرایی از نوع مصدق.
از طرف دیگر در نسخه مصدق، آزادی‌های ضروری نیز با مفهوم ملی‌گرایی آمیخته می‌شود؛ یعنی تنها بحث استقلال ملی نیست که اهمیت دارد، بلکه این استقلال و آزادی باید برای مخالفان و دگراندیشان نیز در دسترس باشد. این هم یکی دیگر از مشکلاتی است که ما داشته‌ایم، چراکه اگر انقلاب را تنها جناح‌های حاکم در اختیار داشته باشند، این انحصار به شکلی مضاعف برای جامعه مضر و آسیب‌زا می‌شود. این هم نقطه دیگری است که الگو گرفتن از مصدق در آن معنادار است؛ می‌بینیم که برخورد او با مخالفان و مطبوعات منتقد، جناح‌های چپ، مذهبی متنوع، با چه تساهل و تسامح فوق‌العاده‌ای همراه بود. این منش دموکراتیک می‌تواند به منزله یک فاکتور مکمل برای آن ملی‌گرایی تلقی شود.
به آگاهی ملی اشاره کردید. لطفا از این آگاهی ملی بیشتر بگویید.
آگاهی ملی‌ای که مصدق به دنبال آن بود، بر احساس ما بودنِ مردمی دلالت داشت که در یک سرزمین زندگی می‌کنند و دارای تاریخ مشترک هستند. آگاهی ملی اشتراکی درونی است که به هم‌دلی جمعی می‌انجامد. به تعبیر دکتر شریعتی، این حس اشتراک و ما بودن با عقیده نیز ممزوج شده است که یعنی یک فکر و اعتقاد مشترک هم در این آگاهی نقش برجسته ایفا می‌کند.
در تبیین ملی‌گرایی مصدق اشاره درستی به تهدید شوونیسم داشتید. برای تقویت ملی‌گرایی چه باید کرد که تبدیل به آشوبی از یک نوع شوونیسم فزاینده نشود؟ شوونیسمی که در نظام پیشین به‌طور واضح وجود داشت.
ایدئولوژی نظام گذشته مشخصا تحت تاثیر نازیسم و فاشیسمی بود که متاسفانه به برخی روشن‌فکران ایرانی هم سرایت کرده بود. به شکل فزاینده شاهد ایرانی‌گرایی آریایی و نژادی و باستانی و اسطوره‌ای و… بودیم. این در حالی است که ملی‌گرایی مصدق، به معنای یک استیل و سبک ملی است که ضمن به رسمیت شناختن فرهنگ‌های مختلف اقوام، مورد شناسایی متقابل واقع شده باشد. باید به دنبال سبکی برای ایرانی بودن، عرب بودن، ترک بودن و فرهنگ‌های مختلف باشیم که به‌هیچ‌وجه نافی یکدیگر نیستند، اما در عین حال نوعی تمایز ایجاد می‌کند که موجب گوناگونی و تنوع است و درنهایت، منتهی به غنای ملی و عمومی می‌شود. چندگانگی فرهنگی ایران که اتفاقا ویژگی مثبتی نیز هست، به همین موضوع دلالت دارد. اصلا ایران از ابتدا یک امپراتوری متشکل از وحدت و کثرت فرهنگ‌ها، ادیان، اقوام و زبان‌ها بود.
این وحدت مبتنی بر تنوع، در شکل واقعی و طبیعی و ملی و مردمی خود، نه اقتدارگرایانه است، نه خودمحور و نه حذف‌کننده دیگران.
برای جلوگیری از شوونیسم و نژادپرستی در ابتدا باید این را روشن کرد که اساسا نژاد بیشتر از یک توهم نیست؛ در مورد حیوانات و سگ و اسب و… می‌شود از نژادهای مختلف صحبت کرد، ولی در مورد انسان‌ها که یک پیشینه مشترک دارند و با هم آمیزش شدیدی داشته و دارند، به‌هیچ‌وجه نمی‌توانیم با رویکرد بیولوژیک از خلوص نژادی صحبت کنیم. در ادامه، چطور می‌توان انکار کرد که مفاهیم فرهنگی، نسبی و آمیخته هستند و همواره در دیالوگ معنا پیدا می‌کنند؟ به این معنا که اگر به شرق و غرب و ادیان مختلف نگاه کنیم، می‌بینیم همه‌شان هماهنگ از عناصر گوناگون هستند.
آن ملی‌گرایی رایج در نظام گذشته سرشار از عناصر نژادی، عام‌محورانه، کاذب و خودستایانه بود. تبدیل به یک عادت قدیمی شده بود. این مصراع را به‌خاطر دارید که هنر نزد ایرانیان است و بس. خود همین شعر کاملا بی‌معنی است. یعنی چه که هنر نزد ایرانیان است و بس؟ همه اقوام برای خودشان هنر دارند و اساسا معنی ندارد که خودمان را ابتدا به ساکن برتر بدانیم.
به مورد قوم بنی اسراییل که در قرآن نیز مورد اشاره قرار گرفته است، دقت کنید. در اصل به این شکل بوده که چون این قوم در زمان فرعون مورد ستم واقع شده بود، به‌خاطر تجربه همان تحقیرها و به استضعاف کشیده ‌شدن، خداوند می‌گوید من می‌خواهم شما را برتری ببخشم. همین برتری بعدا به‌عنوان یک نوع برتری قومی تعبیر شد، که به‌خاطر سوءتفاهم در اصل موضوع به وجود آمد. خودبرتربینی‌ای که از قوم بنی اسراییل به دشمنانشان که نازی‌ها بودند، در قالب خودبرتربینی نژاد آریایی منتقل شد. در ادامه می‌بینیم که همان خودبرتربینی درست مثل نازیسم، در همان چرخه معیوب حالا به صهیونیسم منتقل شده است. تمام این‌ها در حالی است که در اصل قضیه این بود که چون شما قوم بنی اسراییل پست‌ترین هستید، می‌خواهیم شما را برترین کنیم.
هرگونه برتری‌جویی و خود را نسبت به دیگران سرور دانستن، نشان‌گر ناسیونالیسم کاذب است؛ درحالی‌که ناسیونالیسم سازنده، مثبت، ملی و مردمی این است که وقتی به کشوری تجاوز و هویت آن نفی می‌شود، برایش حق دفاع از خود قائل باشیم و وجودش را نیز به رسمیت بشناسیم.
در مورد مرحوم مصدق به اهمیت آزادی اشاره کردید. به این‌که در مسیر توسعه نباید آزادی‌های فردی و شهروندی را زیر پا گذاشت.
آزادی‌های شهروندی آزادی تعریف انسان است، و ذات انسان با آزاد بودن او نسبت به سایر موجوداتی تعریف می‌شود که خودشان هستند و نمی‌توانند خودشان نباشند. انسان یک ذات از پیش ساخته و تعریف‌شده و پرداخته ندارد، بلکه خودش خودش را تعریف می‌کند، بنابراین می‌توان گفت که انسان محکوم است به آزادی. وقتی می‌توانیم بگوییم مدافع این ملت هستیم که درواقع به آزادی و استقلال تک تک شهروندان این ملت احترام بگذاریم. نمی‌توانیم بگوییم طرفدار ملتی هستیم و در عین حال آن را به اسارت بکشیم و بر گرده‌هایش سوار شویم و بعد بگوییم ما سرور این ملت هستیم، درحالی‌که ادعا می‌کنیم به دنبال سروری خود این ملت باشیم.
ملی‌گرایی‌ای اصالت دارد که با آزادی شهروندان و برابری آن‌ها در برابر قانون همراه باشد. چیزی که راه مصدق را از ناسیونالیسم خشک و خودبرتربین جدا می‌کرد، دموکراسی بود.
از اقدامات مصدق در مسیر آمیختگی دموکراسی و ناسیونالیسم بگویید.
آمدند به مصدق پیشنهاد دادند که می‌خواهیم برای مخالفانتان شنود بگذاریم. اما به دستور او سازمان اطلاعات به‌شدت با این موضوع مخالفت کرد و گفت باید این مسخره‌بازی‌ها را جمع کنیم.
مطبوعات به مصدق حمله می‌کردند، اما دولت دستور توقیف نشریه‌ای را نداد. با این‌که بسیاری از مطبوعات با او مخالف بودند، اما در قانون مطبوعاتی که گذراند، موجب تقویت آزادی بیان شد. این‌ها مواردی هستند که تاریخ گواهشان است. تنها نقطه‌ای که گاهی مخالفان مصدق به آن اشاره می‌کنند، انحلال مجلس است که می‌گویند خواست مجلس را منحل کند، چون اقتدارگرا بود. این در حالی است که انحلال مجلس در همه جمهوری‌ها وجود دارد؛ مثلا رئیس‌جمهور فرانسه تا به حال چندین بار مجلس را منحل کرده است تا دو اکثریت با هم هم‌خوانی پیدا کنند و تناقضشان از بین برود که نهاد دولت دچار دوگانگی اجباری نشود. انحلال مجلس یکی از اختیارات دموکراتیک رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر است و این مورد به‌هیچ‌وجه دلیلی بر دموکرات ‌نبودن مصدق نیست.
به نظر شما اگر مرحوم مصدق الان بر سر کار بود، چه چیزی می‌توانست بزرگ‌ترین مانع برای پیشبرد سیاست‌ها و رویکردهایش باشد؟
یکی از موانعی که ممکن است جنبش آزادی‌خواهانه مردم ایران را -که از زمان مشروطه وجود دارد- تهدید کند، این است که به یک نوع امنیت‌گرایی و رفاه‌گرایی و آزادی‌های اجتماعی تن داده شود، اما بدون آزادی‌های سیاسی، انسانی و استقلال ملی. این است که در مقابل رفتارها و گرایشات اقتدارگرایانه موجود، به شکلی عکس‌العملی خواستار یک نوع اقتدارگرایی‌های دیگری شوند. به این ترتیب است که می‌تواند مانع جدی وجود داشته باشد. وقتی که مردم مصالح و منافع خودشان را تشخیص ندهند، کار رهبری که می‌خواهد مردم‌سالار باشد و امور را با رأی مردم پیش ببرد، بسیار سخت می‌شود. می‌بینیم که بهار عربی هم کم‌وبیش به همین سرنوشت دچار شد. در بعضی از کشورها جنبش‌های مردمی‌ای که به‌حق خواستار تغییر و تحولات بودند، دچار انحراف شدند و حالا درگیر دخالت خارجی‌اند.
گاهی ممکن است جنبشی راه بیفتد که اکثریت مردم را هم به خود جذب کند، اما برخلاف مصالح مردم باشد. فاشیسم و نازیسم دقیقا همان جنبش‌هایی بودند که آرای اکثر مردم را با خود داشتند، اما کاملا خلاف مردم‌سالاری، آزادی و حقوق مردم عمل می‌کردند. این می‌توانست یک مانع واقعی باشد. اگر مصدق هم می‌بود، نمی‌توانست در مقابل اشتباهاتی که خود مردم ممکن است مرتکب شوند، کاری کند.
تا کجا می‌شود به بهانه مبارزه با تسلط بیگانه برخی حقوق و آزادی‌ها را از مردم سلب کرد؟
نمی‌شود گفت من باید به هر شرایطی تن دهم، چراکه این‌جا وطنم است. نمی‌شود گفت آزادی و امنیت و کرامت انسانی نداشته باشم، تنها به این خاطر که در وطن باشم و تحت سیطره بیگانه نباشم. این روند متناقض است. ما به این دلیل تمایل به ماندن در وطن داریم که در خانه خود آزادتر هستیم و انسان شایستگی و کرامت بیشتری نزد خود دارد تا در نزد بیگانه. اما اگر بخواهد عکس این باشد، یعنی دوست با دوست خود و با خودی خود همچون دشمن و بیگانه رفتار کند، چه بخواهیم چه نخواهیم، مردم از فرهنگ و مذهب و هویت و ملیت و… گریزان می‌شوند.
پس درنهایت می‌شود در نسبت با مبارزه با تسلط بیگانه برای آزادی اصالت قائل شویم؟ یا اساسا نباید به دنبال اولویت و ارجحیت بود؟
می‌گویند استقلال و آزادی دو مفهوم متفاوت هستند، اما درواقع استقلال نوعی آزادی در مقیاس خارجی است و آزادی، یک نوع استقلال در مقیاس داخلی محسوب می‌شود.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟