تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۰۷ - ۰۸:۱۶ | کد خبر : 1187

نوار کاست

مرتضی قدیمی دهه ۶۰ و ۷۰، اغلب عروسی‌ها توی خانه‌ها انجام می‌شد. مردانه طبقه پایین و زنانه بالا. گاهی هم مردانه توی یک خانه و زنانه توی یک خانه دیگر تو همان کوچه. واقعا همه چیز خیلی آسان بود و چقدر هم خوش می‌گذشت. مثل حالا نبود که مراسم حتما فلان تالار باشد یا فلان […]

مرتضی قدیمی

دهه ۶۰ و ۷۰، اغلب عروسی‌ها توی خانه‌ها انجام می‌شد. مردانه طبقه پایین و زنانه بالا. گاهی هم مردانه توی یک خانه و زنانه توی یک خانه دیگر تو همان کوچه. واقعا همه چیز خیلی آسان بود و چقدر هم خوش می‌گذشت. مثل حالا نبود که مراسم حتما فلان تالار باشد یا فلان باغ و دی‌جی و گروه کنسرت هزار و یک ماجرای دیگر هم باید باشد.
اگر ضبط صوتی بود که اغلب هم بود و از این بزرگ‌ها که بهش می‌گفتند استریو، خیلی خوب، اگر هم نبود، کار بزن و برقص با تمپو یا حتی یک دبه ترشی راه می‌افتاد و چه حالی می‌داد.
یکی از بخش‌های جذاب عروسی‌های آن دوران با وجود ضبط صوت که اشاره کردم، آوردن نوار کاست در مراسم بود. هر کسی فقط با آهنگ و ترانه خودش می‌توانست برقصد و به قولی حرکات موزون اجرا کند.
ماجرای بخش رقص در عروسی‌ها این‌طور بود که هر کسی را به نوبت و با زور و اصرار باید بلندش می‌کردند و او هم از کیف، جیب یا حتی از توی لباسش یک نوار درمی‌آورد و می‌داد به کسی که مسئول ضبط بود. نوار کاست، در آن دوران چیزی بسیار مهم و ارزشمند بود و به نوعی بخشی از دارایی‌های هر فرد محسوب می‌شد. آن‌قدر که بعضی‌ها برای از دست ندادن نوارهایشان یا به دست آوردن نواری ممکن بود هر خطری بکنند.
شاید باورتان نشود؛ آن دوران وقتی با دفترچه بسیج اقتصادی به خانواده‌ها به تعداد مشخص کره، سیگار، پنیر یا هرچیز دیگر که می‌دادند، نوار کاست هم می‌دادند. با توجه به همین جایگاه برای نوار کاست وقتی کسی برای رقصیدن بلند می‌شد یا بلندش می‌کردند، همان‌قدر که خوب و مرتب رقصیدن برایش مهم بود، به همان اندازه هم گرفتن نوار، پس از هنرنمایی. چراکه پیچاندن نوار در این مراسم اتفاقی رایج‌تر از دزدیدن دوچرخه در هلند بود.
عروسی دایی کوچیکه بود و چه ذوق و شوقی داشتیم و از چند هفته قبل شروع کردیم به آماده کردن خودمان برای هنرنمایی در مراسم. از همه بیشتر فریبرز برادر بزرگ‌ترم تلاش می‌کرد و با ترانه جدید «ای دختر صحرا نیلوفر» هر روز یکی دو ساعتی تمرین می‌کرد تا خودی نشان بدهد.
تقریبا همه خل شده بودیم از دست فریبرز، اما با وجود این ترانه به نوعی به او حق می‌دادیم، چراکه عاشق نیلوفر، دخترِ خاله بزرگه بود و مادرم هر وقت نیلوفر را می‌دید، می‌گفت: «عروس گلمون چطوره؟» از این حرف‌ها که عقدشان را در آسمان بسته‌اند.
بالاخره روز عروسی دایی کوچیکه رسید. مراسم، خانه پدربزرگ بود. مردانه طبقه پایین و زنانه بالا. البته تو عروسی‌های آن دوران رفتن جوان‌ها داخل زنانه بعد از این‌که داماد هم وارد زنانه می‌شد، منعی نداشت. همه زن‌ها چادر و روسری سرشان می‌کردند و عروس و داماد روی صندلی می‌نشستند و پسرها می‌آمدند جلوی آن‌ها هنرشان را به نمایش درمی‌آوردند. یکی بِرک می‌زد، یکی بندری می‌رقصید، یکی مثل مایکل و دیگری هم ادای وی جی در فیلم «شعله» را درمی‌آورد.
نوبت به فریبرز رسیده بود تا بر‌ای دختر صحرا به قول معروف بترکاند. با توجه به این‌که اول این ترانه کلی موزیک داشت، برای این‌که حوصله تماشاچی‌ها سر نرود، کمی نوار را جلو برده بود. وقتی نوبت به او رسید، به من که مسئول دادن و پس گرفتن نوار بودم، اشاره کرد. من هم نوار را به مسئول استریو دادم و گفتم سمت بی.
فریبرز وسط دایره‌ای که ایجاد شده بود، ایستاد و حتی کمی دست‌ها را بالا هم برده بود تا با شروع موزیک… که صدای دکتر شریعتی ریخت توی مراسم.
نوار اشتباه شده بود و هیچ کداممان نفهمیدیم چه کسی مقصر بود. خنده‌ جمع قطع نمی‌شد تا فریبرز سرخ شود و مراسم را ترک کند. آخر شب بود که برگشت خانه و تا چند روز با هیچ کسی حرفی نزد تا روزی که به مادرم گفت دیگر حرفی درباره نیلوفر نزنید لطفا. فریبرز چند وقت بعد دیپلم گرفت و رفت سربازی و بعد سربازی هم رفت آلمان و دیگر برنگشت… نیلوفر خاله بزرگه هم با آن‌که کلی خواستگار داشت، اما هیچ‌وقت عروسی نکرد.

شماره ۶۸۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟