تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۱/۰۶ - ۰۳:۳۴ | کد خبر : 2061

هامپی ‌دامپی در سرزمین منطق

معماهای منطقی لوئیس کارور ابراهیم قربانپور تا جایی که به تاریخ ادبیات مربوط است، بهتر است ریاضی‌دان‌ها، بر خلاف حقوق‌دان‌ها، پزشکان و فلاسفه نوشتن داستان را در اولویت‌های آخر زندگی‌شان بگذارند. اگر به دنبال صنفی باشید که نتایج کارشان در داستان‌نویسی از ریاضی‌دان‌ها هم تاسف‌بارتر باشد، به جز سیاستمدارها، منطق‌دان‌ها هم گزینه‌های بدی نیستند. فضای […]

معماهای منطقی لوئیس کارور

ابراهیم قربانپور

964_0001_0030_300dpi

تا جایی که به تاریخ ادبیات مربوط است، بهتر است ریاضی‌دان‌ها، بر خلاف حقوق‌دان‌ها، پزشکان و فلاسفه نوشتن داستان را در اولویت‌های آخر زندگی‌شان بگذارند. اگر به دنبال صنفی باشید که نتایج کارشان در داستان‌نویسی از ریاضی‌دان‌ها هم تاسف‌بارتر باشد، به جز سیاستمدارها، منطق‌دان‌ها هم گزینه‌های بدی نیستند. فضای داستان‌نویسی با وجود این‌که نمی‌گذارد تحت یک حکم کلی مورد داوری قرار گیرد، هنوز بیش از آن آمیخته به تخیل است که به منطق، آن هم منطق خشک ریاضی، روی خوش نشان بدهد. بااین‌حال یک استثنای خیلی جدی در این میان وجود دارد. استثنا نه فقط به‌خاطر آن‌که توانسته است از دل دانشکده ریاضی و درس منطق، جایی در تالار افتخارات تاریخ ادبیات دست و پا کند، بلکه به این خاطر که مسند ادبی‌اش را در دور از ذهن‌ترین قسمت این تالار برپا کرده است. جایی میان تالکین، سویفت و مارتین؛ در میان برترین فانتزی‌نویسان تاریخ.
لوییس کارول، فانتزی‌نویس بزرگ ویکتوریایی، درحقیقت یک استاد کلاسیک دانشکده ریاضی بود که برای دانشجویانش منطق درس می‌داد. اگر توصیف‌های جامعه محافظه‌کار دانشگاهی آن زمان بریتانیا معتبر باشد، او در محیط تدریس استادی اتوکشیده و آرام بود و اصلا به نظر نمی‌رسید که در خلوت مشغول نوشتن متنی به اندازه «آلیس در سرزمین عجایب» و «آن سوی آینه» دیوانه‌وار و خیال‌انگیز باشد. امروزه تقریبا همه می‌دانند که او با دیدن آلیس، دخترک کم‌سن‌وسال و حاضرجواب رئیس دانشکده بود که شخصیت آلیس را الهام گرفت. معروف است که او بخش‌های زیادی از داستان را شفاهی و برای کودکانی که آن‌ها را سرگرم می‌کرد، تعریف کرده بود و با دیدن ذوق و شوق آن‌ها تصمیم گرفت داستانش را مکتوب کند. تحقیقات امروزی‌تر باور به اتوکشیده بودن کارول را تقریبا فراموش کرده است. گفته‌اند که کارول به وقت نوشتن داستان‌ها احتمالا کمی تحت تاثیر مواد مخدر یا محرک بوده است و سهمی از خیال‌انگیزی داستان را هم باید به یاری گرفتن از این مواد نسبت داد.
به‌هرحال قدر مسلم این‌که، مست یا هوشیار، تحت تاثیر مواد مخدر یا پاک، بخش منطقی ذهن کارول هنگام نوشتن داستان آلیس جای دوری نرفته بود. هر دو کتاب پر است از شوخی‌ها و معماهای قدیمی یا ابداعی منطقی. سوالات و تناقضاتی که عموما به ماهیت زبان بازمی‌گردند و علم منطق از گذشته با آن‌ها دست به گریبان بوده است. به بهانه زادروز و سالروز درگذشت لوییس کارول در ماه ژانویه نگاهی به این معماها و شوخی‌های منطقی انداخته‌ایم. شوخی‌ها و معماهایی که تنها بهانه‌های کوچکی هستند برای دوباره ورق زدن یکی از خاطراتی که پشت گذر سال‌ها مخفی‌شان کرده‌ایم. به «سرزمین منطقی عجایب» خوش آمدید.

۱
شوخی بامزه‌ای درباره علم منطق وجود دارد. در کافه‌ای مردی از مرد دیگر می‌پرسد که چه کاره است. مرد جواب می‌دهد منطق‌دان است. و بعد سعی می‌کند یک فرایند منطقی را از طریق مثال توضیح دهد:
– آیا شما در خانه گل و گیاه دارید؟
– بله.
– پس لابد جنگل را دوست دارید؟
– بله.
– با دوست‌دخترتان زیاد به جنگل می‌روید؟
– بله.
– پس شما به جنس مخالف علاقه دارید. این یک استدلال منطقی بود.
همان مرد پیش شخص دیگری می‌رود و سعی می‌کند تا فرایند منطقی را روی او امتحان کند.
– شما در خانه گل و گیاه دارید؟
– نه.
– پس شما به جنس مخالف علاقه ندارید.
این شوخی کوچک یکی از کلاسیک‌ترین خطاهای منطقی را نشان می‌دهد. خطای اشتباه گرفتن «هر…» یا سور عمومی با «وجود دارد» یا سور خصوصی. این خطا که به گزاره‌های غلط رنگ‌وبویی منطقی می‌دهد، مبنای چندتایی از شوخی‌های «آلیس در سرزمین عجایب» است. یکی از این شوخی‌ها مربوط به جایی است که گردن آلیس با خوردن یک قارچ به‌شدت بسیار دراز شده است، طوری که کنار یک لانه کبوتر قرار می‌گیرد. کبوتر به تصور این‌که آلیس یک مار است، به او حمله می‌کند تا از تخم‌هایش مراقبت کند.
آلیس گفت: «چرا این‌طوری می‌کنی؟ من که مار نیستم. من فقط یک دختربچه‌ام.»
کبوتر پرسید: «مگر تو تخم‌مرغ نمی‌خوری؟»
آلیس گفت: «بله، می‌خورم.»
کبوتر گفت: «می‌بینی؟ پس تو مار هستی.»
آلیس گفت: «ولی دختربچه‌ها هم تخم‌مرغ می‌خورند.»
کبوتر گفت: «اگر دختربچه‌ها هم تخم‌مرغ می‌خورند، پس آن‌ها هم مار هستند.»
از همین جنس شوخی در قسمت دیگری از کتاب هم استفاده شده است. در بخشی از کتاب که ورق‌های بازی شاه و ملکه شاهد بازی هاکی سربازها و ورق‌های دیگر هستند، سر گربه معروف خانم بزرگ ناگهان روی هوا ظاهر می‌شود. آلیس پیش‌تر توانایی گربه در ناپدید کردن بخش‌هایی از بدنش را دیده است. مسئله این است که شاه از این غیبت و ظهور مداوم گربه خسته شده است و این‌بار با خشم فرمان می‌دهد تا سر گربه را از تنش جدا کنند. سربازان در جواب استدلال می‌کنند که از این کار عاجزند، زیرا گربه فقط یک سر است و تن ندارد و برای جدا کردن یک سر از یک تن حتما به وجود یک تن هم نیاز است.
استدلال شاه درست برعکس سربازها است. «خیر حرف نباشد. هر چیزی را که سر داشته باشد، می‌شود بی‌سر کرد.»
این قبیل شوخی‌ها در طول داستان آلیس و بیننده را بسیار گیج می‌کنند. خود کارول در جایی از داستان جواب این گیج شدن را داده است. «تو حواست جمع باشد که از خودت مراقبت کنی؛ کلمات می‌توانند از خودشان مراقبت کنند.»

۲
در هر زبان معمولا واژه‌هایی وجود دارد که راه را برای ورود بازی‌های منطقی هموار می‌کند. منطق‌دان‌ها عموما از بیان گزاره‌ها و استدلال‌های منطقی با زبان غیرریاضی خودداری می‌کنند. زبان منطق، لااقل منطق پیچیده جدید، نمادهای ریاضی خشک و بی‌جانی است که امکان هرگونه خطا یا کم‌دقتی را از میان می‌برند. به همین خاطر وقتی استدلال‌های منطقی به حوزه زبان عمومی وارد می‌شود، شوخی‌ها و تناقضاتی را پیش می‌آورد. یکی از این واژه‌های غیردقیق و بحران‌زا واژه «هیچ‌کس» و «هیچ‌چیز» (nobody و nothing) است. در زبان انگلیسی پس از این واژه‌ها برخلاف زبان فارسی فعل به صورت مثبت استفاده می‌شود. (یعنی برای مثال به جای «هیچ‌چیز نداشت» می‌گویند «هیچ‌چیز داشت» یا همان «have nothing») درمجموع دو کتاب آلیس چندین بار با این تناقض شوخی شده است:
در قسمتی از کتاب «آن سوی آینه» آلیس در جواب پادشاه می‌گوید که در جاده «هیچ‌کس را می‌بیند» یعنی درواقع کسی را نمی‌بیند. پادشاه که به حسرت خوردن و اندوه عادت کرده است، می‌گوید: «تنها آرزویم این بود که چنین چشم‌هایی داشتم. آن هم از این فاصله دور! آه! من با این چشم‌هایم فقط می‌توانم آدم‌های واقعی را ببینم.»
در بخشی از «آلیس در سرزمین عجایب» سر میز چای اتفاق مشابهی می‌افتد:
مارچ هیر خیلی صمیمانه به آلیس گفت: «بیشتر چای بخور.»
آلیس با لحنی که انگار به او برخورده بود، گفت: «من هنوز هیچ‌چیز خوردم (درواقع چیزی نخوردم)، بنابراین نمی‌توانم «بیشتر» بخورم.»
هتر گفت: «این حرف به معنی آن است که نمی‌توانی «کمتر» بخوری. «بیشتر» از هیچ‌چیز خوردن خیلی آسان است!»

۳
اما یکی از اصلی‌ترین دست‌مایه‌های کارول برای ایجاد موقعیت‌های طنز و معمایی بازگشت به کارکرد اصلی زبان در ایجاد ارتباط است. این قضیه به همان اندازه که برای منطق‌دانان و فیلسوف‌های تحلیلی آن زمان و سال‌های پس از آن سوال بود، در کتاب‌های کارول هم به نکته‌ای اساسی تبدیل شده بود.
از همان فصل‌های آغازین کتاب اول، جایی که چند حیوان با هم و با آلیس سخن می‌گویند، اما به‌خاطر استفاده از اصطلاحاتی که تنها در بافت زبانی هر یک از آن‌ها معنا دارد، دچار سوءتفاهم یا کژفهمی می‌شوند این سوال برای آلیس پیش می‌آید که فایده زبان چیست اگر به کار ارتباط نیاید و اگر زبان ما تا این حد وابسته به شرایط خود ماست (طوری که دیگران با وجود داشتن زبان مشترک ممکن است آن را درک نکنند)، آیا به‌راستی قادر به ایجاد ارتباط با هم هستیم؟ در یکی از بخش‌های بسیار طنزآمیز کتاب شخصیت کلاه‌دوز برای آلیس معمایی را مطرح می‌کند: «کلاغ و میزتحریر از چه نظر به هم شبیه هستند؟» پس از یک مجادله منطقی عجیب درباره مفهوم زمان، آلیس از کلاه‌دوز می‌پرسد چرا خودش جواب معما را نمی‌گوید. کلاه‌دوز پاسخ می‌دهد: «چون بلد نیستم.» (بیشتر معماهای منطقی همین حالت را دارند!)
یکی دیگر از مشکلات مشابه در راستای همین ارتباط نسبت میان چیزی است که می‌گوییم و چیزی که منظورمان است. در این‌جا سخن از استفاده از استعاره یا کنایه نیست، بلکه پرسش از ذات زبان است. سوال این است که اگر زبان، همان‌طور که واقعا هست، یک قرارداد میان کسانی است که آن را به کار می‌برند، پس چه ربطی به چیزی که منظور ماست دارد؟ درواقع اگر تنها یک قرارداد باعث شده است که ما به فضایی که جای زیادی دارد بگوییم «بزرگ» و به فضایی که جای کمی دارد بگوییم «کوچک»، آیا می‌توانیم به صورت فردی این قرارداد را به هم بزنیم و آن‌ها را جابه‌جا استفاده کنیم. درحقیقت آیا کسی قادر است بگوید «اتاق کوچک است» و منظورش از گفتن این جمله آن باشد که «اتاق بزرگ است»؟ (دقت کنید که منظور استفاده از طعنه و کنایه یا استفاده از لحن کنایی نیست، بلکه کاملا معنای مستقیم عبارت مدنظر است.)
در یکی از درخشان‌ترین قسمت‌های کتاب «آن سوی آینه» یعنی جایی که آلیس با‌ هامپی‌دامپی حرف می‌زند، این خاصیت زبان به جدی‌ترین شکل ممکن به چالش کشیده می‌شود:
آلیس گفت: «نمی‌دانم منظورت از شکوه چیست؟»
هامپی‌دامپی با حالتی تحقیرآمیز گفت: «البته که تا به تو نگویم، نمی‌دانی. منظورم این است که استدلال دندان‌شکنی برای تو دارم.»
– اما «شکوه» که به معنی «استدلال دندان‌شکن» نیست.
– وقتی من واژه‌ای را به کار می‌برم، آن واژه فقط به معنی‌ای است که من می‌خواهم؛ نه بیشتر و نه کمتر.
– مسئله این است که آیا تو می‌توانی معنایی این‌قدر متفاوت به واژه‌ها بدهی؟
– مسئله این است که رئیس چه کسی است؟ فقط همین!
این قانع‌کننده‌ترین جواب ممکن برای هر سوال از زبان است. جوابی که مدت‌ها بعد از کارول کسانی مانند ژاک لکان به آن پی بردند: مسئله این است که رئیس چه کسی است، چون زبان سرکوب‌گر است!
***
در قسمتی از داستان، آلیس از گربه غیب‌شونده سوال می‌کند: «از کدام طرف بروم بهتر است؟»
– کجا می‌خواهی بروی؟
– نمی‌دانم.
– پس تفاوتی ندارد که از کدام طرف بروی.
این پرسش و پاسخ بی‌معنی احتمالا هنوز هم جدی‌ترین پرسش و پاسخ میان علم منطق و کسانی است که به آن پا می‌گذارند. در سرزمین منطق هیچ سوالی آن‌قدرها معنا ندارد؛ چون هیچ مقصدی وجود ندارد!

شماره ۶۹۴

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟