تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۰۹ - ۰۷:۰۱ | کد خبر : 2396

چه مانده است در کفت؟

چند روایت از اعتیاد دانشجویی بنفشه چراغی «گل که توی هر اتاقی می‌کشند، به مود خودت برمی‌گردد، ظرفیتش را داشته باشی، می‌توانی تا روز آخر تحصیلت هم بکشی و گرفتار نشوی. کم مورد نداشتیم که طرف در عمرش سیگار هم نکشیده‌، اما تفریحی و هر بار به بهانه‌های مختلف، شب‌ها برود یکی از همین اتاق‌هایی […]

چند روایت از اعتیاد دانشجویی

بنفشه چراغی

«گل که توی هر اتاقی می‌کشند، به مود خودت برمی‌گردد، ظرفیتش را داشته باشی، می‌توانی تا روز آخر تحصیلت هم بکشی و گرفتار نشوی. کم مورد نداشتیم که طرف در عمرش سیگار هم نکشیده‌، اما تفریحی و هر بار به بهانه‌های مختلف، شب‌ها برود یکی از همین اتاق‌هایی که برنامه ‌است و کامی بگیرد…» روایت‌هایی از این دست را، پای صحبت هردانشجوی خوابگاهی دانشگاه‌های سراسری ـ‌ به‌ویژه صنعتی‌ها‌ ـ که بنشینی، با کمی بالا و پایین اما درهرحال تکان‌دهنده، خواهی شنید. این‌جا، اجماع صحبت‌هایی با چندتایی از همین بچه‌هاست، که انواع و اقسام دود و دم را در همین چاردیواری‌های تنگ اتاق‌های خوابگاهشان تجربه کرده‌اند. بگذارید از همین‌جا خبرتان کنم که حرف‌هایشان خیلی با کلیشه‌های معمولی که از این وقایع سراغ دارید، تفاوت دارد.
عملش سنگین است. خیلی لاغر شده و می‌گویند دیشب را تا صبح، بعد از مصرف شیشه‌اش توی دستشویی خوابیده‌، خودش خیال می‌کرده آن‌جا تخت‌خوابش است.

روایت اول
با مدال المپیاد آمده بود دانشگاه. سرکلاس‌ها نمی‌رفت، اما دست آخر وقت امتحان‌ها، از همه قوی‌تر بود. چندتایی ترم پایینی که از مدرسه او را می‌شناختند، «نوچه‌» وار همیشه کاپشن و کوله‌اش را برایش نگه می‌داشتند.
ترم‌های اول، استایل خودش را داشت و تنها کسی بود که پیپ می‌کشید.
یک روز که معافیت ِ «نخبگان» ـش را گرفت، همه‌مان را مهمان کرد. از آن بچه‌ باهوش‌های بامرامی که خیلی رفاقت سرشان می‌شود.
کم کم همه‌مان می‌دانستیم که یک‌چیز‌هایی می‌زند، تفریحی. خودش گاهی می‌گفت برای این‌که عملکرد ذهنی‌اش بهتر شود. هفته پیش بعد از یک سال دیدمش، اما نشناختم. دوستانش می‌گویند بعد از یک نقطه‌ حساس، یک شکست عاطفی که خیلی برایش مهم بود، به شیشه پناه برد.
آرام‌ آرام حرف می‌زند و به کندی حرف آدم را می‌فهمد، دندان‌هایش از ریخت افتاده‌اند و نگاهش دیگر آدم را مرعوب آن‌همه هوش پشت مردمک‌هایش نمی‌کند. هنوز اما با مرام است و اگر پای رفیق در میان باشد، پروژه می‌زند و حتی جای بچه‌ها می‌رود امتحان می‌دهد. دوستانش هوایش را دارند و نمی‌گذارند افت درسی‌اش کار را به اخراج بکشاند. قیافه‌اش روز‌ به روز تابلوتر می‌شود و پاتوق‌های همیشگی‌اش، راهش نمی‌دهند. هفته پیش که دیدمش و اول،‌ نشناختمش،‌ با لحنی بی‌حال و کشیده و خنده‌ای آن‌قدر تلخ که روح آدمی را سیاه می‌کند گفت: «تو هم نشناختی، نه؟ اشکالی ندارد، ‌کارت جایی اگر گیر بود و می‌دانستی می‌توانم کمکی کنم، خبرم کن.»

معمولا همه با وید شروع می‌کنند. وید و بنگ جنس‌هایی هستند که اصولا کار با آن‌ها شروع می‌شود. معمولا آرتیست‌ها مستعدترند و بیشتر می‌روند سراغ این داستان‌ها.

روایت دوم
اما یک داستانی هم در مورد دیگرانی که می‌آیند دنبال این فازها، وجود دارد. افرادی که ما اصطلاحا «کله‌خالی» می‌گوییم. یارو نفهم است و رنج هستی ندارد، همان آدم عادی است که هر شب مهمانی و پارتی‌اش را می‌رفته و حالا دلش تفریح جدیدی می‌خواهد می‌گوید خب بروم وید بکشم. این دسته عموما همان‌هایی هستند که گرفتار می‌شوند. اگر کسی حواسش باشد و جنس خوب بزند، دلیلی ندارد به دردسر بیفتد. من خودم در همه اجراهای مهمم وید می‌زنم و می‌دانم که عملکرد خیلی بهتری دارم وقتی که روی جنسم. اما کله‌خالی‌ها، آشغال می‌زنند و بعد از یه مدتی هم که زیاد مصرف کنند، دیگر آن فاز را نمی‌گیرد و همین می‌شود که جنسشان را سنگین می‌کنند. مثلا همین حالتی که توی دانشگاه ما زیاد است، طرف کله‌خالی بود، یک مدتی وید کشید و زیاده‌روی کرد و وقتی دیگر جوابگویش نبود رفت سراغ ای‌ام و اشک و مخدرها. طرف هدفی از تولید ندارد و پاهایش روی زمین نیست، صرفا می‌خواهد از آن دنیای وهم‌زده لذت ببرد و از دنیای واقعی کنده می‌شود. شروع می‌کند به مصرف شیشه، کراک و هروئینی که دنیاهای جذابی دارند، اصلا هرقدر جلوتر بروی، دنیاهای عجیب برایت خلق می‌شوند. توی خوابگاه پر از این آدم‌هاست. اصلا توی هراتاقی که آرتیست باشد که حتما بساط گل به راه است. آرتیست هم نباشد، من ضمانت می‌کنم که چند تاکله‌خالی دورهم می‌توانند پنج‌دقیقه‌ای از اتاق‌های شناس دیگر جنس بگیرند و حوصله‌شان که سر می‌رود، بروند بالا.
دوران آن قضایای کلیشه‌ای قدیمی که طرف از بدبختی روی می‌اورد به این جنس‌ها گذشته است. اقلا توی خوابگاه‌ها که این‌طوری نیست.
اصلا می‌دانید وید چقدر گران است؟ این‌طوری نیست که هرجا بدبختی و ناراحتی پیش بیاید طرف برود سراغ مواد. من یک هم‌اتاقی داشتم که دلش می‌خواست شبیه آرتیست‌ها باشد. این آدم کودکی سختی را پشت سرگذرانده بود و آن‌طوری که من فهمیدم، نه از روی گیر و گرفتاری، که برای تخلیه رنج درونش بود که شروع به مصرف کرد. اگر با این دیدگاه کسی بیاید سراغ مواد، خیلی خطرناک است. تو اگر واقعا رنج هستی داری، می‌توانی با خلق هنری و ادبی‌‌ات تخلیه‌اش کنی. آن‌هایی که به این بهانه و با این نگرش مواد می‌زنند، همان‌هایی هستند که کارشان به سرعت به شیشه می‌رسد و درنهایت هم نابود می‌شوند. خیلی‌ها وید را بهانه و واسطه می‌کنند برای «راحت‌تر» رسیدن به منظورشان از طریق هنر. این‌ها گرفتار نمی‌شوند، این‌ها می‌دانند چه می‌خواهند و یادشان نمی‌رود جایگاه هدف و منظور و وسیله در این مسیر به چه ترتیب است.
وید این روزها توی دانشگاه حکم چای دارد. نمی‌توانم بشمرم تعداد کسانی را که می‌دانم لب به سیگار نزده‌اند، اما مداوم وید می‌کشند. این نگاه که طرف صرفا دنبال لذت و تفریح است، خیلی نگاه ابلهانه‌ای است. قدیمی‌ترها همه مصرف‌کننده‌ها را شکل آن کله‌خالی‌هایی می‌بینند که خوشی زیر دلشان زده است.
خیلی‌ها را هم داشتیم که توی خوابگاه هروئین و شیشه می‌زدند و تهش یا اخراج شدند و یا خودشان درس را ول کردند. این‌طوری نیست که ما بگوییم هرکس سراغ مواد رفت تمام شد و نابود شد و فلان.
یکی از خط قرمزها اسید است که تقریبا ۲۰ـ۱۰ برابر وید خطرناک است. اثر وید اگر یک ساعت و نیم بماند، توهم اسید تا دورورز می‌ماند. اسید تریپ دارد و باید بیرون شهر و توی طبیعت مصرفش کرد. اسید زمان و مکان را برای مصرف‌کننده‌اش از بین می‌برد. آن‌هایی که توی خوابگاه اسید می‌زنند، واقعا به جنون می‌رسند و من یکی را می‌شناسم که راستی، دیوانه شده است.
اسید همان شکل قوی‌تر وید است، اما آرتیست‌الکی‌ها به سراغش می‌روند. همین بورژوا هیپسترها، «بوبو»‌هایی که اتفاقا بی‌نهایت زیاد هستند. آدم‌هایی ریش بلند با هزاران دستبند که با جیب پر و خیالی امن،‌ داعیه صلح جهانی دارند. این‌ها فکر می‌کنند با کشیدن ماده مخدر می‌توانند خودشان را متفاوت کنند. این‌ها اما با وجود این همه تناقض مضحک، کمتر توی خوابگاه‌ها پیدایشان می‌شود.
اکثرا بعد از وید به اسید روی می‌آورند. حشیش کمتر ترند است. از بین نعشه‌جات و توهم‌زاها، این روزها توهم‌زا‌ها، دست کم در فضای دانشگاه‌ها پرطرفدارترند. شکل جدید‌تر این ترندها «ترا» است. یعنی تلفیقی از این اعتیاد‌های روحی و جسمی.
این‌که این مواد از کجا می‌رسند، ساده‌ترین قسمت ماجراست. از پارک‌های دور و اطراف دانشگاه تا خود اتاق‌ها، اراده کنی انواع و اقسام جنس به دستت می‌رسد.
رفیق صمیمی من ترم پیش برای مصرف سنگین شیشه‌اش اخراج شد. عمرا هم حاضر نبود بیاید مشاوره و ترک و هیچ‌کدام از این‌ها.

روایت سوم
یک دختری را توی روستایشان می‌خواست. خیلی هم قضیه‌شان جدی بود. دختره دانشگاه ما قبول شد، این دوست ما اما دانشگاه و رشته بهتری پذیرفته شده بود، به هر دری زد و به خاطر او هرکاری می‌شد کرد تا با کارنامه سبزش توانست بیاید رشته-دانشگاه پایین‌تر از قبولی‌اش و هم دانشکده‌ای ما شد. ترم دوم که بودیم دختره شوهر کردو این دوست ما بدجوری ضربه عاطفی خورد. مسخره‌اش می‌کردیم. شروع کرد به سیگار کشیدن، اولین سیگارش را هم‌اتاقی‌اش بهش داد. تا یک ماه مفت‌کشی می‌کرد تا بالاخره یاد گرفت که نه، باید برود پاکت بخرد. ترم سه نرسیده، رسما سیگاری شد.
همان وقت‌ها بود که با ما آشنا شد. ما آن وقت‌ها گل می‌زدیم. دلش می‌خوست زیاد با ما بگردد، اما ما از همان اول هم می‌ترسیدیم بی‌جنبه باشد و زیاد در جمع راهش نمی‌دادیم، ولی خب وسوسه می‌شد. از ترم چهار قوی و سنگین وید کشیدن را شروع کرد. اخلاق خودش هم عجیب بود،‌ توی هرکاری زیاده‌روی می‌کرد. مثل همان دوست داشتنش. بچه فوق‌العاده باهوش و درسخوانی بود. تا ترم پنج، دیگر از ما هم گل نمی‌گرفت، کاسب خودش را پیدا کرد. در این حین شهر خودشان هم می‌رفت و همشهری‌هایش نقش مهمی در تشدید اوضاعش داشتند. آن‌جا بود که برای اولین بار به وید کشیدنش خندیدند و هروئین دستش دادند. آن وقت‌ها وید گرمی ۳۵ بود. این دوست ما هم هروئین، خیلی ارزان‌تر از ‌این‌ها به دستش رسیده بود و با آن ظرفیت کمی که در «چتی» داشت، ترم شش نرسیده خودش را گرفتار کرد. خیلی از ما سعی کردیم کمکش کنیم، اما کار از آن‌جایی خراب شد که خانواده‌اش خبردار شدند. نمی‌دانیم، بعضی‌ها می‌گویند دانشگاه خبرشان کرد و بعضی‌ها هم می‌گویند کار همان هم‌شهری‌هایش بوده. به هرحال از همه‌جا که رانده‌شد،‌ سنگین‌تر از همیشه به مواد پناه برد و حالا رسما معتاد است. از وقتی به اسید هم رو آورد،‌ بچه‌ها هم دورش را خالی کردند، این روزها رد داده است، اما ما هوایش راداریم، پایه‌اش نیستیم، ولی تمام سعیمان را می‌کنیم که ترکش دهیم. پارسال یک نمونه این‌طوری داشتیم که اخراج شد، یکی دیگر از بچه‌ها هم، توی یکی از همان اتاق‌های شناس بود که روی متادون اور زد و مرد. خدا رحمتش کند.
دو سال پیش بود که اساتیدی را به دانشکده‌هایی که معروفند به بیشترین مصرف مواد آوردیم،‌ تا برای بچه‌ها از پیامدهای اعتیاد و رویه کلی بگویند. اما برای دسترسی بچه‌‌ها و شرایط و مقتضیات دانشجویان خوابگاهی و بستر آماده‌ای که برای روی‌آوردنشان به اعتیاد فراهم است،‌کاری از دستمان برنمی‌آید. نه تا وقتی که هیچ آمار رسمی از اعتیاد دانشجویی در دست نیست، گرچه دقیق‌ترینش انجام گرفته، اما «محرمانه» بوده و اجازه دسترسی وجود ندارد. طرح سیمای زندگی دانشجویان دانشگاه‌های کشور که با جمعیت آماری ۸۰ هزار نفری، دو سالی است که به دقیق‌ترین شکل سلف-ریپورت انجام می‌شود، اما قرار نیست کسی از نتایجش خبر داشته باشد.
هوا بد است، تو با کدام باد می‌روی که ابر تیره‌ای گرفته سینه تو را؟

شماره ۶۹۹

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟