تاریخ انتشار:۱۴۰۰/۰۸/۰۲ - ۲۰:۳۵ | کد خبر : 8478

چه کسی از ویرجینیا وولف نمی‌ترسد؟

۸۰ سال پس از مرگ زن خیال‌پردازی که برای همه می‌نوشت بود، در یک کتاب اخلاقی، کتک زدن زن حق مسلم مرد شمرده شده است. دخترها وقتی با پسر‌ها کل نویسنده و ادبیات می‌اندازند، بیشتر مواقع آن‌جا کم می‌آورند که قرار است چند نویسنده معروف و قدیمی را نام ببرند. پسر‌ها معمولا حافظ، مولوی، شکسپیر، […]

۸۰ سال پس از مرگ زن خیال‌پردازی که برای همه می‌نوشت

بود، در یک کتاب اخلاقی، کتک زدن زن حق مسلم مرد شمرده شده است.
دخترها وقتی با پسر‌ها کل نویسنده و ادبیات می‌اندازند، بیشتر مواقع آن‌جا کم می‌آورند که قرار است چند نویسنده معروف و قدیمی را نام ببرند. پسر‌ها معمولا حافظ، مولوی، شکسپیر، گوته، دانته و. . . را نام می‌برند و دختر‌ها حداکثر می‌توانند نویسنده‌هایی را نام ببرند که ۱۰۰ سال پیش به دنیا آمده‌اند و هرگز هم مثل این آدم‌‌ها معروف نیستند. ویرجینیا وولف که قرار است این هفته در موردش بنویسم، جواب خوبی به این پرسش دارد. از این به بعد می‌توانید حرف‌های او را بکوبید به صورت آدم‌هایی که می‌خواهند از این حرف‌‌ها بزنند. وولف می‌گوید: ‌«وقتی شکسپیر در حال نوشتن بهترین نمایشنامه‌‌ها و غزل‌هایش بود، در یک کتاب اخلاقی، کتک زدن زن حق مسلم مردان شمرده شده است. پدر و مادر‌ها برای دخترشان شوهر انتخاب می‌کردند و اگر دختری نمی‌خواست با آن مرد ازدواج کند، آن‌قدر کتک می‌خورد و گشنگی می‌کشید که حاضر بود هر کار دیگری هم انجام دهد تا دست از سرش بردارند. در این شرایط چون می‌توانیم یک نویسنده زن داشته باشیم؟»
ویرجینیا وولف در ۱۸۸۲ به دنیا آمد. او مثل خیلی از دختر‌ها با نوشتن یادداشت‌های روزانه شروع به نوشتن کرد. کاری که تا پایان عمر رهایش نکرد. در ۱۳ سالگی مادرش را از دست داد و دچار افسردگی شدیدی شد. این افسردگی هم تا آخر عمر دست از سرش برنداشت. او از همان زمان شروع به نوشتن اولین رمانش کرد. البته این رمان هیچ‌وقت تمام نشد. کمتر از ۱۰ سال بعد پدر ویرجینیا نیز می‌میرد. در همین سال او اولین مقاله‌اش را در گاردین به چاپ رساند و از سال بعد، یعنی ۱۹۰۵ در نشست‌های ادبی شرکت کرد. تی. اس. الیوت و ای. ام. فوستر از دوستان او در این محافل بودند. کمی بعد او برادرش را هم از دست داد و دو سال بعد، پسری به او پیشنهاد ازدواج داد. ویرجینیا به پسر پاسخ مثبت داد، اما پسر که لیتون استراچی نام داشت، روز بعد حرفش را پس گرفت. شاید هر کسی جای ویرجینیا بود، به جز داستان‌های آبگوشتی چیز دیگری نمی‌نوشت، اما او درست در همین دوران اولین رمانش را چاپ کرد. اسم این رمان ‌«سفر خروج » ‌بود.


وولف مرتب در جمع‌های اعتراض‌‌آمیز زنان شرکت می‌کرد. او اصلا حس خوبی نداشت. در همین روز‌ها در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد: ‌«از نویسندگی متنفرم. زندگی را هدر داده‌ام و هنوز هیچ کار مفیدی نکرده‌ام و خلاصه مثل دیوانه‌‌ها شده‌ام. ازدواج نکرده‌ام و منتظر چیزی هستم که شوق را به من برگرداند. آن روز ازدواج می‌کنم.» ‌یکی از خصوصیت‌های خوب ویرجینیا همین سادگی و صراحتش بود. او سال بعد، یعنی در ۱۹۱۲ با همان کسی ازدواج کرد که او را سر شوق آورده بود. بعد از این بود که اسم او را ویرجینیا وولف گذاشتند، دیگر ‌«استیون» ‌نبود. کمی بعد با همسرش یک موسسه و انتشاراتی راه انداخت و کتاب‌های ‌«شب و روز‌» و ‌«اتاق ژاکوب‌» (۱۹۱۹)، «خانم دالوی» (۱۹۲۴)، ‌«به فانوس دریایی» ‌(۱۹۲۷)، ‌«اورلاندو» ‌(۱۹۲۸)، ‌«خیزاب‌‌ها» ‌(۱۹۳۱) و… را کار کرد. او در مورد ‌«خیزاب‌‌ها» ‌می‌گوید:‌ «این رمان شش شخصیت اصلی دارد. بهتر بگویم شش ساز دارد. من این ساز‌ها را کنار هم گذاشته‌ام و دلم می‌خواهد مثل سمفونی‌های موتسارت صدا کنند.» وولف در ۱۹۳۸ کتاب‌ «سه گینی» ‌را چاپ کرد. این کتاب نفس همه را گرفت. ویرجینیا در این کتاب در مورد نژادپرستی و تبعیض جنسی نوشته بود: ‌«مادران شما با همان دلایلی می‌جنگیدند که شما هم به همان دلیل می‌جنگید. شما امروز در مقابل هیتلر و فاشیست‌‌ها می‌جنگید. چون آن‌ها با آزادی‌های شما مخالف‌اند. مادران شما هم با پدرسالاری جنگیده‌اند. مادران شما همان حسی را داشته‌اند که شما در جنگ با نازی‌‌ها دارید.»
ویرجینیا وولف اصلا جزو آن دسته آدم‌هایی نبود که پشت میزش بنشیند و بنویسد. او مدام در حال تحرک بود. تمام روز راه می‌رفت و بی‌قرار بود. در عوض می‌توانست خود را خیلی خوب جای دیگران بگذارد. وقتی خواهرش باردار بود، حالت‌های او را خیلی خوب برایش وصف کرد و در نامه‌ای برایش فرستاد. برای همین بود که همیشه در تلاطم بود. جای هزار نفر بود: ‌«درونم پر از سروصداست. آن‌قدر که نمی‌توانم تمرکز داشته باشم. این آخرین کتابم را که مثلا رمان است، دوباره خواندم. چرند است. اما لئونارد می‌گوید خوب است. ممکن است قاطی کنم.»
وولف با همسرش رابطه خوبی داشت و جزو آن دسته از فمینیست‌هایی نبود که مدام با شوهر‌ها یا مردهای زندگی‌شان دعوا دارند. او چند ماه قبل از مرگ به شوهرش می‌نویسد: ‌«تو باعث خوش‌بختی کامل من بودی. هیچ‌کس نمی‌توانست بیش از آن‌چه در حق من کردی، انجام دهد.» ‌در سال ۲۰۰۲ فیلمی بر اساس زندگی وولف ساخته شد. این فیلم بر اساس رمانی بود که مایکل کانیگهام در سال ۱۹۹۸ نوشته بود و «ساعت‌‌ها» ‌نام داشت. کارگردان ‌«ساعت‌‌ها» ‌استفان دالدری بود و نیکول کیدمن نقش ویرجینیا را در آن به عهده داشت. این فیلم سروصدای خیلی‌‌ها را درآورد. ویرجینیا در این فیلم زن بی‌قراری بود که مدام با خودش حرف می‌زد و مثل دیوانه‌‌ها بود. هرچند کیدمن خیلی خوشگل‌تر از او بود، اما خیلی از طرفداران وولف شروع به اعتراض کردند. آن‌ها می‌گفتند که «خانم دالوی» ‌به‌هیچ‌وجه درباره زندگی خصوصی ویرجینیا نیست و فقط یک رمان است. یکی از منتقدان مجله تایم نوشت:‌ «وولف عاشق نوشتن بود و نوشتن او را سرشوق می‌آورد. نوشته‌های او شبیه کشف بودند. حتی برای خودش. او با خیالاتش زندگی می‌کرد، اما دیوانه نبود. چطور یک دیوانه می‌تواند رمان‌های به این خوبی بنویسد. اگر او خودش را نقد می‌کند، دلیلی بر آن نیست که نوشته‌هایش خوب نیستند. رمان‌های او هنوز پرفروش است.»
کتاب‌های وولف را در ایران افرادی چون پرویز داریوش، صالح حسینی، محمد نادری، فرهاد بدری‌زاده و… ترجمه کرده‌اند. تقریبا همه کتاب‌های او به فارسی ترجمه شده‌اند.

چلچراغ ۸۱۵

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟