تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۹/۲۹ - ۱۸:۲۲ | کد خبر : 5402

ژله اناری

سارا می‌ماند و چند دختر دیگر. اگر دستانش یخ نزده ‌بود و می‌توانست تندتر بنویسد حتما او هم به نمازخانه می‌رفت تا کرسی درست کند.

«بچه‌ها را چطوری به مدرسه بفرستیم؟»/خبر آنلاین
این روایت با الهام از این خبر نوشته شده‌ است.

نسیم بنایی

این اولین شب یلدایی است که به مدرسه می‌رود. کلاس اولی است و اول راه. قرار است برایشان کرسی درست کنند. از مامان می‌پرسد کرسی چیست و مامان می‌گوید: «کرسی مثل یه میز بزرگه که روش لحاف انداختن و همه دورش می‌شینن.» کوله‌اش را روی دوشش می‌اندازد و چون عجله دارد مقنعه‌اش را از زیر بندهای کوله بیرون نمی‌آورد، لی‌لی‌کنان از در خارج می‌شود و به سمت خانه سارا می‌رود. می‌داند که سارا سرمایی است و الان دم در منتظرش ایستاده؛ تندتر لی‌لی می‌رود تا زودتر به دوستش برسد. دست سارا را می‌گیرد و می‌گوید: «مامان به من گفت کرسی چیه!» با هم همان‌طور لی‌لی‌کنان به سمت مدرسه می‌روند. در راه به سارا می‌گوید کرسی چیست و با هم قرار می‌گذارند روز جشن که فرداست، کنار همدیگر دور کرسی بنشینند. به مدرسه که می‌رسند پرستو دختر خانم معلم به آن‌ها می‌گوید مادرش امروز در نمازخانه برایشان کرسی را درست می‌کند تا فردا دور آن بنشینند، عکس بیندازند و اولین یلدا را در مدرسه جشن بگیرند. سارا می‌گوید: «مامان من قراره توی ظرفای کوچولو ژله اناری درست کنه بیارم. منم کمکش می‌دم.» مهتاب دهانش برای ژله اناری آب می‌افتد. لب‌هایش را باز می‌کند چیزی بگوید که ناگهان صدای زنگ مدرسه به گوششان می‌رسد. صدایش در صدای زنگ گم می‌شود. سارا زود می‌گوید: «خیلی سرده بریم داخل کلاس»

زنگ اول ریاضی دارند. خانم معلم روی تخته برای دخترها چند مسئله نوشته و منتظر است بچه‌ها حلشان کنند. می‌گوید: «هر کی مسئله‌ها رو درست حل کنه زنگ که خورد می‌تونه با من بیاد کرسی درست کنه» دخترها در روپوش‌های صورتیِ مدرسه‌شان به تکاپو افتاده‌اند. سارا همانطور که نزدیک بخاری نشسته تا دستان یخ‌زده‌اش گرم شوند با مسئله‌ها کلنجار می‌رود. ریاضی‌اش خوب است، اگر دستان یخ‌زده‌اش بگذارد. مهتاب برگه را به خانم معلم تحویل می‌دهد و خداخدا می‌کند سارا زودتر برگه‌اش را برساند. زنگ می‌خورد؛ سارا می‌ماند و چند دختر دیگر. اگر دستانش یخ نزده ‌بود و می‌توانست تندتر بنویسد حتما او هم به نمازخانه می‌رفت تا کرسی درست کند. اما حالا باید به درست کردنِ ژله اناری با مامان در خانه رضایت بدهد. مهتاب نگاهی به سارا می‌اندازد و می‌گوید: «اشکال نداره؛ عوضش فردا با هم دور کرسی عکس می‌ندازیم و ژله اناری می‌خوریم» وقتی این‌ها را می‌گوید خانم معلم صدا می‌زند: «مهتاب میای نمازخونه؟ زنگ دیگه برمی‌گردیم سارا تا اون‌موقع مسئله‌ها رو حل کرده.» نمی‌داند چرا اما دلش نمی‌خواهد از دوستش جدا شود. به نمازخانه می‌رود و با خانم معلم و چندتای دیگر از بچه‌ها سرگرم درست کردنِ کرسی و تزئین آن‌جا می‌شود. چند دقیقه بعد بوی دود و آتش از زیر درهای نمازخانه به مشام‌شان می‌رسد. خانم معلم بیرون می‌آید تا ببیند چه خبر است ولی دستپاچه داخل می‌آید و به دخترها می‌گوید زود از در مدرسه بیرون بروند. همه جیغ می‌کشند. مهتاب دنبال ساراست اما او را پیدا نمی‌کند. خانم معلم دستش را می‌کشد و به حیاط مدرسه می‌برد. همه‌جا را زیر و رو می‌کند، خبری از سارا نیست. یادش می‌آید که وقتی زنگ خورد می‌خواست به سارا بگوید: «منم میام خونه‌تون کمک بدم ژله درست کنیم برای جشن» اما حالا سارای سرمایی دیگر نیست؛ دستان او از سرما یخ نزده تا نتواند مسئله‌ها را به موقع برساند و با او به نمازخانه بیاید. دخترک با روپوش صورتی‌اش در کنار بخاری جا مانده است و آرزوی درست کردنِ ژله اناری را برای همیشه بر دل مهتاب گذاشته.

  • گردسوز قبلی ناله نی بود و داستان جوانی که اعدام پیش رویش بود.

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: نسیم بنایی

نظرات شما

  1. سید کوشککی اصل
    30, آذر, 1397 22:24

    kh jaleb

  2. 40cheragh
    1, دی, 1397 00:03

    لطف دارید

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟