تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۰۸ - ۰۶:۲۴ | کد خبر : 1191

کوزت در سرزمین عجایب

گزارش میدانی «چلچراغ» از وضعیت خوابگاه‌های دانشجویی در تهران آرمیتا شفیعی «سالم بیرون آمدن از خوابگاه سخت، اما شدنی است.» این را یکی از خوابگاهی‌های ورودی جدید دانشگاه سراسری معروفی در غرب تهران می‌گوید. تهران بزرگ‌ترین کلان‌شهر ایران است که زندگی در آن برای یک ترم اولی که به‌طور میانگین ۱۹-۱۸ سال سن دارد چندان […]

گزارش میدانی «چلچراغ» از وضعیت خوابگاه‌های دانشجویی در تهران

آرمیتا شفیعی

«سالم بیرون آمدن از خوابگاه سخت، اما شدنی است.» این را یکی از خوابگاهی‌های ورودی جدید دانشگاه سراسری معروفی در غرب تهران می‌گوید.
تهران بزرگ‌ترین کلان‌شهر ایران است که زندگی در آن برای یک ترم اولی که به‌طور میانگین ۱۹-۱۸ سال سن دارد چندان آسان به نظر نمی‌آید. برای بررسی چالش‌های مختلفی که در این زمینه پیش می‌آید، در چند خوابگاه حاضر شدیم تا از روزگار دانشجویان مطلع شویم.

خوابگاه شماره ۱؛ خیابان علامه
این‌جا خوابگاهی در شمال غرب تهران است. خوابگاهی سرسبز وخوش‌آب‌وهوا که دانشجویان آن برای خودشان یک پا مخ علوم انسانی محسوب می‌شوند.
هنگام ورود به خوابگاه با دو بلوک چهارطبقه مواجه می‌شوم که به نظر قدیمی می‌رسند. هر یک از این ساختمان‌ها چند سوییت دارند که در هر کدام از آن‌ها یک اتاق چهار نفره، یک آشپزخانه و یک حمام و دست‌شویی قرار دارد.
دیوار‌ها شیری‌رنگ هستند و هر اتاق چهار نفره، یک کمد دیواری گردویی دارد. نشیمن به نظر کوچک می‌رسد؛ آن‌قدر که یک سمت از میز صبحانه‌خوری دونفره به دیوار چسبانده شده تا محل عبور باز شود. کف اتاق را موکت تیره‌رنگی پوشانده است.

مدارا به شیوه تبعیض جنسیتی
مهدیس دختری با قد متوسط، صورت پر و موهای خرمایی‌رنگ است که کتاب حقوق اساسی‌اش را دستش گرفته و به من لبخند می‌زند. او از ورودی‌های جدید امسال یا همان ترم اولی‌هاست و از یزد به تهران آمده. مهدیس می‌گوید: «هفته اول برام خیلی سخت گذشت. اولین حس ناراحت‌کننده‌ای که سراغم اومد، دل‌تنگی برای خونه‌مون بود. ولی خب باید عادت کنیم به این قضیه. نمی‌شه که تقی به توقی بخوره شال و کلاه کنم برم شهرمون.» از مهدیس درباره شرایط خوابگاه و چیزهایی که بیشتر با آن‌ها مواجه می‌شود، می‌پرسم. «ما یک روال چرخشی برای تمیز کردن اتاق و راهرو روبه‌روش داریم که هفته‌ای یه بار نوبت یکی‌مون می‌شه که کوزت شیم و اتاقو جارو کنیم. جارومونم مشکل داره البته. قدرت مکشش کمه، مجبوریم همه تلاش بازومون رو ضربدر دو کنیم و حسابی جون بکنیم تا اتاق جارو شه.
یا مثلا به ازای هر چهار نفر یه کمد کوچیک توی اتاقا هست. ما هم مجبور شدیم هرچی رخت و لباس داریم، به شیوه ورود به مترو بچپونیم توی کشو. بعد بعضی روزا بیدار می‌شیم هول هول که داریم آماده می‌شیم، می‌بینیم مقنعه و جوراب و مانتومون نیست، چون یه نفر دیگه پوشیده رفته بیرون. یه مسئله دیگه‌ای که خیلی باعث زیر منگنه قرار گرفتن ماهاس، ساعت ورود به خوابگاهه که حتی اگه پنج دقیقه از ۹ بگذره، اجازه ورود بهت داده نمی‌شه و باید به فکر پتو و بالش برای خودت باشی، اونم توی یه شهر غریب که ممکنه هر دقیقه آدرس رو گم کنی یا توی ترافیک گیر کنی. حتی این‌جا هم دست از تبعیض جنسیتی برنمی‌دارن. پسرا تا ساعت ۱۱ می‌تونن وارد خوابگاه بشن.»

صمیمیت‌های افراطی
نغمه از قدیمی‌های خوابگاه است و مدیریت می‌خواند. او قد کوتاهی دارد، میانه‌اندام است و صورتش جدی به نظر می‌رسد. نغمه به فکر ترک خوابگاه و اجاره یک خانه نقلی نزدیک دانشگاه است. او می‌گوید: «خوابگاهی که برای دانشجوهای دانشگاه در نظر گرفته شده، خیلی از دانشگاه دوره و از این‌جا تا دانشگاه ۴۰ دقیقه تا یک ساعت اونم با وسیله شخصی راهه، چه برسه با اتوبوس سرویس دانشگاه. حتی بعضی وقتا که از دانشگاه برمی‌گردم، ساعت حوالی هشت و نیم می‌شه. حتی خیابونی که خوابگاه ما توشه، هیچ دسترسی به وسایل نقلیه عمومی نداره و به نزدیک‌ترین ایستگاه تاکسی تا این‌جا حدودا ۲۰ دقیقه راهه.» او در ادامه حرف‌هایش اضافه می‌کند که دانشجویان ساکن خوابگاه بهتر است هرازچندگاهی اندیشه‌های فلسفی خود را در حمام دنبال کنند و حداقل ظرف‌های غذایشان را خودشان یک آبی بکشند تا روی سینک ایفل درست نشود.»
نغمه در مورد روزهای اولی که به خوابگاه آمده بود هم می‌گوید: اولش برام عجیب بود که ۱۰ نفر از یه لیوان آب می‌خورن یا ساندویچ به شیوه من با دهنی خیلی هم اوکی‌ام، وارد معده مبارک می‌شه و این صمیمیت‌های بیش از حد برام تازه بود. حتی آهنگ گوش دادنای ساعت ۱۲ به بعد و خندیدنای بلند بلند بقیه موقع درس خوندن برام سخت بود، اما کم‌کم با گذشت زمان آدم متوجه می‌شه که استایل زندگی‌اش داره هم‌گام با زندگی خوابگاهی عوض می‌شه و دیگه اون آدم سابق نیست.»

گشنگی و خوابگاه
«برای خوردن ناهار باید شال و کلاه کنیم و در عین گرسنگی نیم ساعت پیاده تا سلف ساختمون چهارراه بعدی بریم؛ اونم با یه قابلمه توی دستمون.» این‌ها گفته‌های لادن ترم اولی است که روان‌شناسی می‌خواند. او دختری با قد بلند و پوست گندمی است که روی پاتختی‌اش چند پوستر از آدلر و فروید به چشم می‌خورد و حسابی از کمبود وسایل در خوابگاه شاکی است.
لادن می‌گوید: «برای اتو کردن مقنعه یا سشوار کردن موهام باید تا نمازخونه ساختمون بغلی پیاده برم. مسلما ترجیح می‌دم با موی خیس خیابونا رو متر نکنم تا سرما نخورم.»
او که به نظر می‌آید هنوز با خورد و خوراک خوابگاهی کنار نیامده، می‌گوید: «هفته‌ای یک بار صبحانه می‌دن، اما کفاف کل هفته رو نمی‌کنه و بازم احتیاج به سوپرمارکت پیدا می‌کنیم. هفته اول ناهار و شام با غذاهای سلف گذشت، ولی چون هفته بعدش هم دقیقا برنامه غذایی مثل هفته قبله ترجیح دادیم دست به ابتکار بزنیم و نیمرو و املت بخوریم. ولی روزهای بعدش رو با غذاهای نیمه‌آماده مثل ناگت و شنسل گذروندیم و الان حس می‌کنم دلم برای غذاهای مامانم تنگ شده… یکی از بزرگ‌ترین مشکلات ما محدودیت وجود شعله‌های گازه که فقط سه تا شعله داره و ما ۱۴ نفریم و فاجعه اون‌جاس که پنج‌شنبه جمعه‌ها به ما غذا نمی‌دن. بعضی شبا دور هم جمع می‌شیم و توی لپ‌تاپ فیلم می‌بینیم، چون حتی سالن تلویزیون هم نداریم یا پیاده تا پارک روبه‌روی خوابگاه می‌ریم یه بستنی هم می‌خوریم. خیلی جاهای دورتری هم نمی‌شه رفت، چون سر ساعت دوباره باید توی خوابگاه باشیم و همون آش و همون کاسه.»
خوابگاه شماره ۲؛ خیابان ولیعصر
از این‌جا تا خیابان ولیعصر دو، سه دقیقه راه است و فرق آن با خوابگاه قبلی دسترسی مناسب به وسایل حمل‌ونقل عمومی و داشتن اتاق‌های چهار یا شش نفره به جای سوییت است. شکل ظاهری و ابعاد معماری این خوابگاه درست مثل خوابگاه قبل به نظر می‌رسد. بعد از طی کردن پله‌های خوابگاه، با راهرویی طولانی برخورد می‌کنم. درهای هریک از اتاق‌های چهار و شش نفره با وجود سوییتی نبودن، بازهم دارای حمام و آشپزخانه مشترک است.

دریغ از یک پریز
مارال ترم سه علوم ارتباطات اجتماعی است. صورت سفید و چشم‌های عسلی دارد و انگار هنوز وقت نکرده ریشه موهایش را هم بلوند کند. می‌گوید از شیراز به تهران آمده: «روز اول که اومدم این‌جا متوجه شدم که تختم شکسته است و به تاسیسات این مشکل رو گفتم و حدودا سه چهار روز روی زمین خوابیدم تا تختم درست شه. بعضی شب‌ها که ممکنه خیلی یهویی آدم تشنه‌ش بشه و دلش بخواد که یه لیوان آب از یخچال برداره، تا بخواد از نردبون تخت بیاد پایین صدای قیژ قیژ تخت اونی رو که طبقه پایین تخت خوابیده از خواب می‌پرونه. روز اولی که این‌جا اومدم، چاه دست‌شویی گرفته بود و تا تاسیسات بهش رسیدگی کرد، ما چند روز از دست‌شویی سوییت‌های دیگه استفاده کردیم. کم بودن پریز که همیشه خدا اشغاله هم از مشکلات اساسی منه و همیشه وسط خیابون گوشیم بدون شارژ می‌مونه و عاقبت خاموش می‌شه.»

لزوم رعایت عدالت در توزیع امکانات رفاهی
هستی دانشجوی دیگر این خوابگاه است. او دانشجوی فلسفه و حکمت اسلامی است و تازه از دانشگاه به خوابگاه رسیده. هستی درحالی‌که کتاب‌هایش را از کوله‌پشتی‌اش درمی‌آورد، درباره وضعیت خوابگاه می‌گوید: «خوابگاه اسمش روشه دیگه، جایی که فقط سرتو بذاری رو بالش و بخوابی. هرچند ما که حتی درست و حسابی هم نمی‌تونیم بخوابیم این‌جا. مثلا یکی می‌خواد بخوابه، یکی می‌خواد همون موقع درس بخونه، یکی داره تلفن صحبت می‌کنه، یکی داره غذا درست می‌کنه… این عدم سنخیت زمانی، قشنگ خواب ما رو مختل کرده. کمبود بعضی از امکانات رفاهی هم یه مقدار سخت کرده جریان رو. مثلا به نظرم «به ازای هر ۱۴ نفر آدم یک حمام و دست‌شویی» ازون چیزایی هستش که باید روش تجدیدنظر شه، یا مثلا رعایت کردن عدالت توی توزیع همین امکانات. توی اتاق‌های دانشجوهای ارشد برای هر نفر یه کمد وجود داره، یا حتی یه اتاق‌هایی هستن این‌جا که حتی کمد ندارن و مسئولان گفتن که قراره براشون کمد تهیه بشه. حتی توی سوییت دانشجوهای ارشد اتاق‌های دونفره هم وجود داره و این تبعیض‌ها به نظر ناعادلانه میاد. من فکر می‌کنم هر دانشجویی به نوعی یک سرمایه انسانی محسوب می‌شه و هر هزینه‌ای که برای رشد بیشتر اونا صرف بشه، یه روزی دوباره به خود جامعه برمی‌گرده و این به نوعی در آخر به نفع خود محیط اجتماعی تموم می‌شه.»
این مشکلات این روزها تنها اختصاص به یک خوابگاه خاص ندارد. مشکلاتی از قبیل کمبود امکانات رفاهی معیشتی، نابرابری‌های اجتماعی و اعمال نکردن برخی از شاخص‌های تخصصی توسعه خوابگاهی. به گفته بچه‌های ساکن در خوابگاه‌ها، لفظ مناسب‌تر برای این مکان‌ها ترکیبی مثل «پادگان نظامی» است. با تمام این‌ها درددل‌های دانشجویان خوابگاهی حرف‌هایی از جنس دل‌تنگی، خستگی و مشکلات است. اما در عمق همه آن‌ها شعله‌ای از امیدواری و آرمان‌های دور و دراز روزگار کودکی به چشم می‌خورد.

شماره۶۸۳

 

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟