تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۰۵/۲۸ - ۱۲:۱۴ | کد خبر : 5053

گزارش یک #براندازی

داستان سرنگونی نخست‌وزیر ایران حامد توکلی تابه‌حال چندین روایت از کودتای ۲۸ مرداد خوانده‌اید و احتمالا هنوز آن‌طور که باید و شاید، به یک خط سیر مشخص از آن نرسیده‌اید. در این گزارش سعی کردیم سرنگونی محمد مصدق را از نگاه روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر آمریکایی، استفان کینزر، بنویسیم. اطلاعات این گزارش از دو کتاب او […]

داستان سرنگونی نخست‌وزیر ایران

حامد توکلی

تابه‌حال چندین روایت از کودتای ۲۸ مرداد خوانده‌اید و احتمالا هنوز آن‌طور که باید و شاید، به یک خط سیر مشخص از آن نرسیده‌اید. در این گزارش سعی کردیم سرنگونی محمد مصدق را از نگاه روزنامه‌نگار و تحلیل‌گر آمریکایی، استفان کینزر، بنویسیم. اطلاعات این گزارش از دو کتاب او به نام‌های «براندازی، روایت یک قرن عملیات تغییر رژیم توسط آمریکا از‌ هاوایی تا عراق» و «تمام مردان شاه، یک کودتای آمریکایی و ریشه‌های ترور در خاورمیانه» استخراج شده‌اند.

واشنگتن علیه سرخ‌ها صف‌آرایی می‌کنند
وقتی که آمریکایی‌ها دوایت آیزنهاور را در ۱۹۵۳ به‌عنوان سی‌وچهارمین رئیس‌جمهور آمریکا انتخاب کردند، چند سالی می‌شد که ترس از کمونیسم تمام ایالات متحده را فرا گرفته بود. آیزنهاور یک جمهوری‌خواه وفادار به اصول سنتی این حزب بود و از همان زمان سخنرانی‌های انتخاباتی به‌وضوح نشان داده بود که تفاوت بسیاری با رئیس‌جمهور پیشین هری اس ترومن داشت. هشت سال از جنگ دوم جهانی گذشته بود و جنگ سرد به‌تازگی آغاز شده بود. جنگ سردی که هنوز جهان آن‌طور که باید و شاید، خود را به جهان نشناسانده بود و چیزی که دنیا از این پدیده می‌دانست، در یک گزاره بسیار کلی خلاصه می‌شد: آمریکا هر کار بتواند می‌کند تا از گسترش نفوذ شوروی در جهان جلوگیری کند، و برعکس.
بزرگ‌ترین وجه تفاوت آیزنهاور و ترومن را می‌شد به‌سادگی در وزرای امور خارجه این دو رئیس‌جمهور دید. دین آچسن مثل رئیس خود یک دموکرات به تمام معنا بود و حساسیتش به کمونیسم در نظر رئیس‌جمهور بعدی آمریکا و مخصوصا وزیر امور خارجه او، اصلا وطن‌پرستانه و کافی نبود. مشاوران انتخاباتی آیزنهاور برای کمپینش برچسب‌هایی طراحی کرده بودند که او را «دشمن سرخ‌ها» می‌خواند. دشمن مطلق کمونیسم. و کسی که قرار بود این سیاست مواجهه سرسختانه آیزنهاور با کمونیسم را در روابط خارجی دنبال کند، جان فاستر دالس بود. دالس مسیحی متعصبی بود که چند دهه از عمر خود را به‌عنوان یک حقوق‌دان صرف دفاع از حقوق کمپانی‌های بزرگ آمریکایی در کشورهای خارجی کرده بود. او یک متفکر بسیار منزوی و تک‌رو بود که اساس ذهنی خود را بر یک اصل استوار می‌دانست؛ تضعیف کمونیسم به هر قیمت. آن‌قدر از کشورهای کمونیستی متنفر بود که حتی اجازه نمی‌داد خبرنگاران آمریکایی به‌راحتی به چین سفر کنند. خوش‌بختی ایالات متحده در نظر جان فاستر دالس به‌هیچ‌وجه نمی‌توانست هیچ ارتباط مستقیمی با هیچ‌کدام از دوستان شوروی داشته باشد. یکی از زندگی‌نامه‌نویس‌های دالس بعدها درباره او نوشت: «درواقع هر قرینه‌ای از توافق آمریکا-شوروی، در هر مورد که می‌توانست باشد، او را آشفته‌خاطر می‌ساخت، زیرا باور داشت این امر فقط می‌تواند ترفندی طراحی‌شده باشد که باعث غفلت دنیای آزاد از حفاظت از خود می‌شود.»
سال ۱۹۵۳ برای هر کشوری که به اندازه دلخواه آمریکا با شوروی دشمنی نداشت، سال ناخوشایندی بود. دوایت آیزنهاور و جان فاستر دالس کسانی بودند که می‌خواستند مسیر تاریخ را در جهت تضعیف شوروی تغییر دهند و هیچ استعداد سازش و مصالحه نیز نداشتند. بسیاری معتقدند که اگر آیزنهاور از یک سال زودتر رئیس‌جمهور آمریکا شده بود، بریتانیا قطعا تابه‌حال ایران را از صفحه روزگار محو می‌کرد، چراکه وقتی نفت ایران توسط مصدق ملی شد، بریتانیا تصمیم جدی برای حمله به ایران داشت و کسانی که با تمام وجود جلویش را گرفتند، هری اس ترومن و دین آچسن رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه دموکرات ایالات متحده بودند. رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه‌ای که حالا جای خود را به دو جمهوری‌خواه سرسخت و مومن به رویای سیاسی آمریکا داده بودند.

بریتانیا به خاک سیاه نشست
حالا به ایران و مدتی پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات متحده برگردیم. محمد مصدق، نخست‌وزیر ملی‌گرا، توانسته بود نفت را ملی کند. ملی شدن نفت ایران یک کابوس به تمام معنا برای بریتانیای کبیر بود، چراکه تمام قدرت بریتانیا برای برنامه‌ریزی و توسعه نظامی و سطح زندگی شهروندانش عمدتا وابسته به نفتی بود که از ایران استخراج می‌کرد. ده‌ها سال پیش ملی شدن صنعت نفت در ایران، شرکت نفتی انگلیس-ایران که کاملا بریتانیایی بود، از فساد و ضعف رضاشاه پهلوی استفاده و قرارداد بسیار غیرمنصفانه‌ای را با او منعقد کرد که ذیل آن بریتانیا صرفا ملزم به پرداخت ۱۶ درصد از پول حاصل از فروش نفت به ایران بود. این ۱۶ درصد مقداری است که مشمول خوش‌بینی تاریخ شده و حقیقت احتمالا بیشتر از این نیز بود. نسبت درآمد بریتانیا از نفت ایران به پولی که از این درآمد به خود ایران می‌داد، آن‌قدر زیاد بود که تنها در سال ۱۹۵۰ درآمد این شرکت انگلیسی به مراتب بیشتر از تمام پول‌هایی بود که طی ۵۰ سال گذشته به ایران پرداخت کرد.
وضعیت برای بریتانیا اصلا خوشایند نبود. این کشور به معنای واقعی کلمه داشت در برآوردن نیازهای حاکمیتش کم می‌آورد، چون کیسه‌ای که ده‌ها سال پیش از آن برای نفت ایران دوخته بود، عملا دیگر هیچ کاربردی نداشت. این کشور طی سال بعد از ملی شدن نفت هر کاری که می‌توانست کرد تا مصدق را از اجرای این قانون منصرف کند. بریتانیا در تاسیسات نفتی آبادان خراب‌کاری کرد تا مصدق به این نتیجه برسد که فرایند اکتشاف و استخراج نفت را بدون حضور این ابرقدرت نمی‌تواند به سرانجام برساند. بریتانیا با محاصره بنادر ایران مانع ورود و خروج تانکرهای نفت‌کش شد تا باز هم مصدق را منصرف کند. بریتانیا حتی نقشه جنگ با ایران را هم کشید، اما ترومن و آچسن با سرسختی جلویش را گرفتند. هیچ‌کدام از این کارها برای تغییر نظر و تضعیف عزم مصدق کافی نبودند. بریتانیا حتی کودتایی را نیز علیه ایران ترتیب داد، اما در روزهای آخر از مصدق پاتک خورد و ناگهان سفارت خود در ایران را از دست داد. مصدق که از توطئه این کشور مطلع شده بود، روز شانزدهم اکتبر ۱۹۵۲ دستور بستن سفارت و کنسول‌گری‌های بریتانیا را صادر و تمام کارکنانشان را نیز از کشور اخراج کرد. او حتی عوامل اطلاعاتی بریتانیا را نیز همراه با کارکنان سفارت از ایران بیرون کرد.
این روزها و هفته‌های بعد از بسته شدن سفارت برای بریتانیا سیاه‌ترین و ناامیدکننده‌ترین روزگاری بود که بعد از تهدید لندن توسط هیتلر تجربه می‌کرد. در همین سیاه‌ترین روزها و هفته‌ها بود که انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا برگزار شد و مردم آن کشور آیزنهاور را انتخاب کردند. آمدن آیزنهاور برای بریتانیا روزنه امیدی ساخت.

Picture1

کودتا، برنامه مشترک بریتانیا و آمریکا
مقامات اطلاعاتی بریتانیا از کرمیت روزولت، رئیس عملیات سیا در خاورمیانه، خواستند تا در راه برگشتش از ایران به آمریکا، در لندن توقف کند. آن‌ها برنامه پیشنهادی خود برای ایران را به او توضیح دادند و برایش به‌خوبی روشن کردند که بریتانیا توان پیاده‌سازی آن را ندارد، چراکه تمام نقشه‌هایش نقش بر آب شده است. روزولت از آن‌ها خواست به او فرصت بدهند تا موضوع را با بزرگ‌ترهایش در واشنگتن مطرح کند، اما بریتانیا به این راضی نشد و خود نیز یک فرستاده مخصوص را به آمریکا گسیل داشت تا براندازی در ایران را برای جان فاستر دالس، وزیر امور خارجه رئیس‌جمهور جدید ایالات متحده، توجیه کند. کریستوفر فرمونتاگ وودهاوس همان فرستاده ویژه بریتانیایی بود. او نمی‌توانست به دالس بگوید ما از شما می‌خواهیم کمک کنید تا مصدق سرنگون شود، چراکه ایران نمی‌گذارد نفتش را تصاحب کنیم. وودهاوس زمانی که داشت به آمریکا می‌رفت، خوب برنامه‌اش را با خود مرور کرد و می‌دانست که برای راضی کردن دالس به کودتا در ایران باید چه کاری انجام دهد. او با این هدف به آمریکا رفت تا کودتا در ایران را بخشی از یک برنامه بزرگ‌ترِ تضعیف کمونیسم جا بزند. فرمونتاگ وودهاوس، فرستاده ویژه بریتانیا به آمریکا، به‌خوبی می‌دانست که قدرت حزب توده در ایران به‌هیچ‌وجه آن اندازه‌ای نیست که آمریکا را نگران کند، حتی تحلیل‌گرها و رئیس ایستگاه سیا در ایران هم همین نظر را داشتند و تمام تلاش خود را کردند تا به واشنگتن بفهمانند که قدرت و نفوذ کمونیسم در ایران اصلا نگران‌کننده نیست. اما حقیقت این است که وودهاوس توانست سرانجام به دالس بقبولاند که مصدق برای مبارزه غرب با کمونیسم یک خطر بزرگ است. جان فاستر دالس را ما به‌خوبی می‌شناسیم. او یک جمهوری‌خواه متعصب و کوته‌بین بود که دشمنی‌اش با «سرخ‌ها» مثل آتشی غیرقابل مهار در وجودش زبانه می‌کشید. وودهاوس توانست این دروغ بزرگ را برای دالس مثل یک حقیقت مهم و خطرناک جلوه دهد که: «اگر می‌خواهیم ریشه کمونیسم را در ایران بخشکانیم، باید مصدق را سرنگون کنیم.» جان فاستر دالس پذیرفت و این خبر خوبی نبود، چون او برای موفقیت در براندازی مصدق به کمک یک سازمان مهم نیاز داشت؛ سیا، و رئیس سیا نیز کسی نبود جز برادرش، آلن دالس.

یک‌میلیون دلار برای سقوط مصدق
آن‌ها توانستند آیزنهاور را نیز راضی کنند و این به معنای شروع رسمی برنامه کودتا در ایران بود. اولین کاری که آلن دالس، رئیس سیا و برادر وزیر امور خارجه، کرد، این بود که بعد از مشورت با همتایان بریتانیایی‌اش فضل‌الله زاهدی را به‌عنوان رهبر صوری کودتا برگزید، به‌عنوان کسی که بعد از موفقیت کودتا باید جای مصدق بنشیند. او بعد از انتخاب زاهدی و هماهنگی با او مبلغ یک‌میلیون دلار برای ایستگاه سیا در تهران فرستاد و تاکید کرد: «این پول باید در هر راهی هزینه شود که به سقوط مصدق بینجامد.» هم‌زمان با صدور این دستورها توسط آلن دالس، دو مامور اطلاعاتی کارکشته در هتلی در قبرس داشتند برنامه دقیق کودتا را طراحی می‌کردند؛ دونالد ویلبر از سیا و نورمن داربی شایر از اینتلیجنت سرویس بریتانیا. نقشه آن‌ها از این قرار بود: آمریکا باید ۱۵۰هزار دلار پول را برای تطمیع روزنامه‌نگاران، سخنرانان مذهبی و سردبیران جراید و باقی رهبران عقیدتی هزینه می‌کرد تا یک فضای بدگمانی و هراس از مصدق و دولت او میان مردم به وجود بیاید. بعد از این باید اراذل و اوباش به میان می‌آمدند تا از طرف مصدق به رهبران عقیدتی توهین کنند و آزارشان دهند. ۱۳۵ هزار دلار به فضل‌الله زاهدی داده می‌شد تا دوستان بیشتری را به کودتا جذب کند و ۱۱۰هزار دلار هم به صورت هفتگی برای تطمیع نمایندگان پارلمان ایران هزینه می‌شد. درنهایت در روز کودتا باید هزاران مزدور جلوی مجلس خواستار عزل مصدق می‌شدند و اگر هم نخست‌وزیر مقاومت می‌کرد، نیروهای مسلح وفادار به زاهدی باید اقدام به دستگیری‌اش می‌کردند. جان فاستر دالس این برنامه ویلبر و داربی شایر را بسیار پسندید، اما این طرح مخالفان خود را نیز داشت. درنهایت ولی همین طرح باید اجرا می‌شد.

نوه روزولت، مامور مخصوص کودتا
سیا یک مقام امنیتی اطلاعاتی کارکشته را به ایران فرستاد تا از نزدیک اجرای مرحله به مرحله برنامه را تحت نظر داشته باشد و مدیریت کند. این مقام اطلاعاتی کسی نبود جز کرمیت روزولت، رئیس عملیات سیا در خاورمیانه. او فارغ‌التحصیل ‌هاروارد و یک آقازاده بسیار باهوش بود. او نوه تئودور روزولت بود. کرمیت در ۲۸ تیر ۱۳۳۲ از یک نقطه دورافتاده مرزی وارد ایران شد و از روز اول شبکه‌سازی و هماهنگی را با عوامل مختلف کودتا آغاز کرد. فضای کشور به‌طور واضحی عوض شده بود. نمایندگان مجلس دست از حمایت از مصدق برداشتند و روزنامه‌ها نیز شروع به تخریب او کردند. دلارهای سیا داشت کارش را می‌کرد. سخنرانان مذهبی مصدق را منحرف می‌خواندند و بعضی آن‌قدر در این مسیر پیش رفتند که محمد مصدق را عامل امپریالیسم نیز معرفی می‌کردند. بسیاری معتقدند که مصدق باید از قدرت حاکمیتی خود برای مدیریت فضای کشور و سرکوب نفوذی‌ها استفاده می‌کرد، اما او این کار را نکرد.
البته مصدق بی‌کار ننشسته بود. او که از خیانت نمایندگان و همراهی آنان با نقشه سیا باخبر شده بود، یک ایده فوق‌العاده را اجرا کرد. مصدق به‌سرعت یک همه‌پرسی سراسری برگزار و این‌طور به مردم القا کرد که باید میان او و مجلس نمایندگان یک کدام را انتخاب کنند. بعدها بعضی از مورخان او را به خدشه‌دار کردن اصول دموکراتیک متهم کردند، چراکه برای موافقان و مخالفان صندوق‌های جدا از هم در نظر گرفته بود. اما به‌هرحال موقعیت به معنای واقعی جنگی بود و شاید ضرورت داشت که محمد مصدق با انحلال مجلس بتواند در کودتای آمریکایی سیا وقفه‌ای ایجاد کند. که موفق هم بود، اما نه به اندازه کافی. حالا دیگر مجلسی وجود نداشت که بتواند در روز اصلی کودتا نخست‌وزیر را عزل کند.

Picture2

شاه به براندازان می‌پیوندد
کرمیت روزولت باید فکری می‌کرد. حالا با انحلال مجلس هیچ‌کس نبود که بتواند مصدق را سرنگون کند، جز شاه. روزولت این را به‌خوبی می‌دانست و از طرف دیگر این را هم می‌فهمید که عزل نخست‌وزیر توسط شاه درست مثل انحلال مجلس توسط نخست‌وزیر یک اقدام شبه‌قانونی محسوب می‌شد. درنهایت چاره‌ای نبود. روزولت نیمه شب‌های بسیاری در یک اتومبیل در نزدیکی کاخ شاه با محمدرضا پهلوی به‌طور مخفیانه دیدار کرد، اما محمدرضا نمی‌پذیرفت. ترس اصلی او از شکست کودتا بود و می‌دانست که اگر کودتا شکست بخورد، دیگر نخواهد توانست لوث حقارت تلاش برای کودتا در کشور خود را از دامن خود پاک کند. سرانجام روزولت با مشورت دیگر عوامل ایرانی به یک تصمیم فوق‌العاده رسید. او باید از ژنرال شوارتسکف کمک می‌گرفت؛ کسی که به‌شدت مورد اعتماد محمدرضا بود. تاریخ شاهد است که این ایده خوبی بود. شوارتسکف یک شب در کاخ پادشاهی به دیدار محمدرضا رفت و درحالی‌که این دو نفر وسط تالار روی میز ایستاده بودند تا از شر وسایل شنود و استراق سمع راحت باشند، شوارتسکف به صورت درگوشی به محمدرضا فهماند که سرنگونی مصدق تصمیم واشنگتن و لندن است و او هیچ چاره‌ای جز قبول آن ندارد. شاه هم قبول کرد، اما با یک شرط. او گفت فرمان عزل نخست‌وزیر را امضا می‌کنم، اما همین فردا همراه با ملکه ثریا به استراحتگاهم در ساحل دریای خزر می‌روم و این را هم اضافه کرد که: «اگر از بداقبالی کارها آن‌گونه که باید پیش نرفت، من و ملکه با هواپیمای شخصی مستقیما به بغداد خواهیم رفت.» به زبان ساده، محمدرضا تصمیمش این بود که اگر آبرویش رفت و کودتا شکست خورد، او فرار را بر قرار ترجیح خواهد داد، چراکه نمی‌توانست زیر بار این بی‌آبرویی کمر راست کند.
فرمان عزل مصدق توسط شاه امضا و تحویل فرمانده گارد شاهنشاعی، سرهنگ نعمت‌الله نصیری، شد. شب ۲۴مرداد ۱۳۳۲ است و فرمانده گارد شاهنشاهی با یک گروه مسلح از افراد گارد به طرف خانه مصدق می‌رود، اما تا به مقصد رسیدند، متوجه شدند که باز هم از مصدق پاتک خوردند. تعدادی از نظامیان وفادار به نخست‌وزیر، نصیری و افرادش را محاصره و به دستور شخص نخست‌وزیر آن‌ها را بازداشت کردند. این یک موفقیت بزرگ برای دولت مصدق بود. صبح فردا رادیو این خبر را به شکلی پیروزمندانه مخابره کرد و محمدرضا هم به شرط خود عمل کرد. خیلی سریع دست ملکه ثریا را گرفت و به بغداد رفت و از آن‌جا هم عازم رم شد.

نباید حزب سیاسی را مسلح کرد
کرمیت روزولت اما تسلیم نشد. منطقی این بود که با شکست برنامه‌ها به آمریکا برگردد، اما او این کار را نکرد. تعدادی از عوامل ایرانی خود را جمع کرد و خیلی سریع برنامه دیگری ریخت. باید پول بیشتری خرج می‌شد تا شهر شلوغ شود. از روز بعد تهران صحنه تظاهرات اراذل و اوباشی بود که می‌گفتند «زنده باد مصدق و کمونیسم». خود مصدق هم که هنوز سرمست از دستگیری سرهنگ نصیری و شکست کودتا به زعم خود بود، تلاش خاصی برای مدیریت اوضاع نکرد و اعتقادی هم به سرکوب سخت نداشت. او صرفا از شهربانی خواست شهر را آرام کند و غافل بود از این‌که بیشتر فرماندهان شهربانی را روزولت با دلارهای درشت خریده بود. آرامش شهر بیشتر و بیشتر زیر سایه شلوغی اوباش می‌رفت و نخست‌وزیر بعد از گذشت دو سه روز فهمید که اوضاع اصلا بر وفق مراد نیست. همین ساعات و حدودا روز ۲۷ مرداد بود که رهبران حزب توده به مصدق گفتند اگر تسلیحات لازم در اختیارشان گذاشته شود، می‌توانند آرامش را به شهر برگردانند و دولت او را مستحکم کنند. مصدق اما قبول نکرد. با تمام وجود بر این عقیده بود که به هیچ قیمت نباید یک حزب سیاسی را مسلح کرد.

خداحافظ آقای مصدق
شاید همین پافشاری مصدق بر بعضی اصول بنیادین بود که وقایع را به این شکل علیه او رقم زد. روز اصلی کودتا حالا دیگر مشخص شده بود. کرمیت روزولت ۲۸مرداد را برای سرنگونی نخست‌وزیر تاریخ خوبی می‌دانست. واحدهای شهربانی هم تا صبح ۲۸ مرداد به تظاهرکنندگان پیوستند و در این معرکه وزارت خارجه، اداره شهربانی و قرارگاه‌های ارتش همگی تصرف شدند.
فضل‌الله زاهدی بعد از هماهنگی با روزولت در همین ساعت‌ها بود که سوار بر تانک شد و به ساختمان رادیو رفت. در رادیو به مردم گفت که از حالا دیگر به فرمان شاهنشاهی او نخست‌وزیر قانونی ایران است. هم‌زمان با همین پیام رادیویی زاهدی، نبرد نهایی کودتا برای تصرف خانه مصدق در جریان بود. سرانجام آن‌قدر آتش مسلسل و توپ بر خانه نخست‌وزیر ایران سنگین شد که مقاومت پایان یافت. دیگر تمام. کودتای سیا برای سرنگونی مصدق موفق شد. چند روز بعد وقتی کرمیت روزولت پیش از برگشتن به آمریکا به تالار اصلی کاخ شاه رفت تا با او دیدار کند، محمدرضا به او گفت: «تاج و تختم را به خدا، به ملتم، به ارتشم و به شما مدیونم.»
در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، فضل‌الله زاهدی نخست‌وزیر ایران شد و محمدرضا شاه هم چند روز بعد از رم به تهران برگشت.

Hamed Tavakoli

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟