تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۲/۰۷ - ۱۶:۴۰ | کد خبر : 6434

گشت و گذاری در خانه جلال و سیمین، خانه‌ای جامانده از گذر زمان لذتی که حرفش بود

«لذت یعنی همین‌که در متن کاری باشی که آن را دوست داری.» این جمله را سیمین در کتابی که در وصف جلال نوشته، گفته است و خانه بن‌بست ارض که جلال به دست خودش ساخت، آیینه تمام‌نمای لذت صاحبانش در تمامی این سالیان است، از انجام کاری که آن را دوست داشته‌اند. سیمین آمریکا بود […]

«لذت یعنی همین‌که در متن کاری باشی که آن را دوست داری.» این جمله را سیمین در کتابی که در وصف جلال نوشته، گفته است و خانه بن‌بست ارض که جلال به دست خودش ساخت، آیینه تمام‌نمای لذت صاحبانش در تمامی این سالیان است، از انجام کاری که آن را دوست داشته‌اند.

سیمین آمریکا بود که جلال خانه را ساخت؛ اما جلال خودش نقشه خانه را کشید و برایش فرستاد تا نظرش را بداند، کمی بعدتر درست در روز کودتای ۲۸ مرداد به آن نقل مکان کرد. خودش بعدها گفت آن روز به قدری سرگرم خانه شدم که نفهمیدم کودتا شده است.

اینجا شبیه خانه‌های امروزی نیست. پر از در و اتاق‌ها و گوشه‌هایی است که در لحظه اول ورود، تمام خودشان را به تو عرضه نمی‌کنند. باید وقت صرفشان کنی، بگردی و پیدایشان کنی. هرکجا که باشی، نور خورشید پیدایت می‌کند و با قدرت تمام بر تو می‌تابد.

در این خانه انگار زمان متوقف شده است؛ از در که وارد می‌شوی، اولین چیزی که توجهت را جلب می‌کند، کفش‌ها و روسری و مانتوی اتوخورده سیمین است که کنار در آماده‌اند. جلوتر که می‌روی، وارد فضایی می‌شوی که جلال آن را در نقشه، اتاق نهارخوری نامیده و در آن میز نهارخوری با دو بشقاب انتظار صاحبان خود را می‌کشد. در اتاق پذیرایی عصا و لیوان خالی و جعبه سیگار جلال را می‌بینی که انگار صاحبشان چند دقیقه پیش، موقتا به حال خودشان رهایشان کرده تا سر فرصت که از کار مجالی پیدا کرد، به سراغشان بیاید، اما اینطور که پیداست، چندین سال است که برای تمام کردن کار نیمه تمامش فرصتی پیدا نکرده است. اولین جلسه کانون نویسندگان که سیمین رئیس آن بود هم در همین اتاق برگزار شد.

دو قدم جلوتر از میز نهارخوری، اتاق جلال است. بین قفسه‌های کتاب، نردبانی چوبی است که به سطحی بالاتر از کف اتاق و جایی بین زمین و هوا می‌رسد؛ جلال آنجاست، پشت میز کوتاهش تکیه زده. دوست داری فکر کنی خودش است که احتمالا دوست داشته بالاتر از سطح اتاق بشیند تا با نگاه تیزبینش همه چیز را تحت نظر داشته باشد، اما خودش نیست. به‌عنوان نمادی از او، مجسمه‌ای مومی را جای او نشانده‌اند؛ اما من فکر می‌کنم ظاهر نبود که جلال را جلال می‌کرد، که جریانی دائمی بود در پس پیشانی‌اش.

سمت چپ خانه اتاق خواب سیمین است. یک مجسمه مومی هم از سیمین کنار در ایوان نشسته که با دیدنش ممکن است جا بخوری و بترسی. روبروی آینه اتاق می‌ایستم و فکر می‌کنم این آینه احتمالا سال‌ها چه آدم‌های مهمی را به خود دیده است تا بعد از ۶۰ سال به من برسد و جلوی آن بایستم و دلم بخواهد از خودم سلفی بگیرم، ولی از آینه و حافظه تاریخی‌اش خجالت بکشم.

چهل و نه سال است که از رفتن جلال می‌گذرد، اما تصور او که به قول سیمین با مهارتی که دستانش بود، به برق ور می‌رفت، سیم کشی می‌کرد، چراغی تازه در گوشه‌ای تاریک می‌کشید و اصلا خانه را می‌ساخت باعث می‌شود شعفی برای دقت کردن به تک‌تک جزئیات خانه پیدا کنی، با این تصور که شاید روزی جلال ساعتی را برای تعمیر و ساخت آن با دستان خودش، وقت گذاشته باشد و فکر می‌کنم یعنی سیمین به‌عنوان شاهد تمام این وقایع، در این ۴۰ سالِ بی جلال، سختش نبوده؟

آشپزخانه‌ای که به حیاط می‌رسد، نقطه عطف خانه است، اما میبینم که دونفری که از کنارم رد می‌شوند می‌گویند آشپزخانه دیدن ندارد. چطور می‌شود جایی که یکی از بزرگترین نویسندگان قرن، مثل تمام زن‌های دیگر آن زمان در آن کارهای روزمره خانه‌اش را انجام می‌داده، دیدن نداشته باشد؟

 حیاط زیباست. دوست دارم فکر کنم آخرین بار جلال بوده که گل‌ها را آراسته و به گلخانه برده، موهای گوشه حیاط را هرس کرده، شاخه‌های خشک درختان را زده و لذت برده از دیدن ماهی قرمزهای مورد علاقه‌اش در حوض کوچک وسط حیاط و به خاطرشان کلاغ‌ها و گربه‌ها را فراری داده و وقتی درباره زنبورها می‌نوشته، دوست داشته گوشه دیگری از حیاط زنبور پرورش بدهد و سیمین نذاشته چون می‌ترسیده که جلال کم کم به فکر نوشتن از حیوانات بزرگتر بیفتد و خانه را تبدیل به باغ‌وحش ‌کند!

از سمت دیگر آشپزخانه، پله‌های بلند و پیچ در پیچ تو را به اتاق کار سیمین می‌رساند که بعد از جلال اتاق خوابش هم شده بود اما در اواخر عمر، همین پله‌ها کار خودش را کرد و سیمین در اتاق پایین می‌ماند. مثل بقیه خانه در این اتاق هم در حدی حضورش را حس می‌کنی که ناخودآگاه دوست داری مودبانه یک گوشه بایستی تا سیمین از پله‌ها بالا بیاید، پشت میزش بشیند و عینک به چشم بزند و لطف کند و ایرادات داستانی که نوشتی را به تو بگوید.

موقع ترک خانه دوباره از ذهنم می‌گذرد که لذت یعنی در متن کاری باشی که آن را دوست داری و حالا بیشتر لذتی که سیمین صحبتش را کرده بود، می‌فهمم. لذتی آنقدر قوی که اثرش بعد از سال‌ها هنوز در تمام این خانه پیداست.

نویسنده:الهه صالحی

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟