لوکیشن: تهران، منطقه ۱۶، ناحیه ۶، محله باغ آذری، گودنشینان سیدالشهدا
تاریخچه گود باغ آذری
در تاریخچه گود باغ آذری آمده است که در ابتدا زمین کشاورزی وسیعی بوده، بعد به کورهپزخانه تبدیل شده. زمانی که ناصرالدینشاه دستور داد دور شهر تهران حصار کشیده شود، برای ساخت این دیوار کورهپزخانههایی در اطراف درست شد. زمینهای باغ آذری هم برای این کار مورد استفاده قرار گرفت. کورهدارها از خاک محله برای درست کردن آجر استفاده میکردند و در مدت کمی گودالهای زیادی به وجود آمد. کارگران از شهرها و روستاهای مختلف برای کار در کورهپزخانهها میآمدند. کورهدارها برای کارگرها در کنار کوره چند زاغه و خانه کوچک ساختند. کمکم بعضی از کارگران اعضای خانوادهشان را آوردند و در همان خانهها ماندند.
به این ترتیب، خانههایی در گودها ساخته شد و محله شکل گرفت. بعد از ساخت تعدادی خانه، مهاجرانی به محله آمدند و خانه ساختند تا در کارخانههایی مثل روغن نباتی، چیتسازی، قند و شکر، سیلو و… کار کنند. بعد از مدتی بیشتر کارگران کورهپزخانهها شغلشان را عوض کردند و کمکم به فعالیت کورهها در کنار خانههای خود اعتراض کردند. کورهپزخانهها حوالی سال ۱۳۴۳ تعطیل و به شهرکهای اطراف مثل اسماعیلآباد، پاکدشت و قیامدشت منتقل شدند. زمینهای آن کورهها هم به پایانه جنوب، کاخ جوانان، پارک، خیابان و ایستگاه مترو و… تبدیل شد.
گودهای محله باغ آذری عبارت بودند از گود سید درویش، گود باغ آذری، گود عباس پشکلی، گود قاسم شکری، گود حسین کارگر، گود حاج ماشاالله و سیدامرالله، گود کریم نفتی، گود زهتابی، گود حاج محمدعلی فخار، گود افسر سیاه، گود فاطی دلاری، گود کریم نیا، گود علی گردهله، گود محمد دینجو و رمضان چنگیزپور و عسگری. در حال حاضر تنها گود مسکونی باقیمانده، گود سیدالشهدا است.
سیددرویش اولین کسی بوده که در گود سیدالشهدا خانهسازی را شروع کرده. او آدم خیرخواهی بوده که با ریشسفیدی و معتمد اهل محل بودن محبوبیتی در میان اهالی داشته. معمولا نامگذاری معابر برگرفته از نام مالکان و ساکنان قدیمی محله صورت میگرفته. هماکنون در این گود بیش از دوهزار نفر زندگی میکنند.
«گودنشین» کیه؟
اصطلاح «گودنشین» واژه مصطلحی است که بین متخصصان و عموم مردم محلی در خطاب قرار دادن ساکنان گود به کار میرود. گود نیز محدودهای است که بنا به دلایل مختلف از سطح محدوده اطراف خود پایینتر بوده و در این عمق، فعالیتهای مختلف که عموما مسکونی بوده، شکل گرفته. اختلاف سطح میانگین شش متر با معابر مجاور تبدیل به اختلافات عمیق در زندگی ساکنان گود سیدالشهدا شده.
در حال حاضر، گود سیدالشهدا به عنوان یکی از بافتهای ناکارآمد شهری است و به دلیل برنامهریزیها و تصمیمگیریهای اشتباه از سوی نهادهای دولتی باکیفیت زیست نامناسب و روبهزوال روبهروست. از طرفی، این بافت به علت شکل فیزیکی با مسائلی نظیر دسترسی نامناسب، دفع آبهای سطحی، زیرساختهای شهری، خدماترسانی شهری و… با مشکل مواجه است. وجود اتباع، کارتنخوابها و معتادان، دزدی و خفتگیری و مسائل اینچنینی هم محله را به نقطهای ناامن و ناکارآمد تبدیل کرده.
در طول سالهای گذشته به دفعات از سوی نهادها و سازمانهای دولتی و مردمنهاد پیشنهادهای متعددی برای گود باغ آذری مطرح شده که هیچکدام به مرحله عمل نرسیده. یکی از پیشنهادها ساخت مسکن جایگزین درون محله بوده که به گوش مردم رسیده و در طول این سالها عکسالعملهای متفاوتی را از قبول و رد و انتظار برای اجرای طرح ایجاد کرده.
برای تهیه گزارش پیشِ رو سری به گود باغ آذری زدیم و گپ و گفتی با بعضی از ساکنان داشتیم، که از چگونگی و چرایی گودنشین شدن گفتند، از خواستههایی که داشتند، آرزوهایی که دارند و روزهایی را که به امید بیرون آمدن از گود و جای دیگر سکنا گزیدن به انتظار نشستند.
گپ و گفتی با بعضی از ساکنان گود باغ آذری
به ما که رسید، بودجه تموم شد
گلثوم ساری: من خودم بچه اینجام. بچه همین گودی که الان پارک کردن! اون گودم دیدم. نزدیک ۶۰ تا پله میخورد! یعنی حساب کن قد یه ساختمون سه مرتبه پایین بود و پله میخورد میرفتیم پایین آب چاه میکشیدن. البته ما اونا رو ندیدیم. مادرمون و اینا آب چاه میکشیدن. گود سیدامرالله یا ماشاالله بود. ما مال اون گودیم. اونا رو پارک کردن. اینورم گود بود، دولت خرید کرد پارک کرد. به اینجا که رسید، بودجهاش تموم شد. بودجه رو بردن و خوردن! خب، اینجام یه کاری بکنن دیگه. داخل بعضی خونهها بری، خیلی افتضاحه! ببین اصلا ما اینجا خونه خوب و بد نداریم. خود گود مسئله داره. حالا تو دیوارهاتو طلا کن، ممکنه فرو بره!
اینجاها کورهپزخونه بود! من یادمه بچه بودم، تو اون گود نشسته بودیم، یه سماور نفتی داشتیم، خواهرم شسته بود، برق انداخته بود. ما رو پشتبوم خوابیده بودیم، یه نفر اومد زد زیر بغلش و افتاد پایین از پشت بوم و پا گذاشت به فرار. ردشو که گرفتن، اینجاها کورهپز خونه بود، تا اینجاها اومده بود. مادرم داد زد سر داداشام و داییام و گفت دیگه نرین تو اون گود. میگیرن سرتونو میبرن! سماورو بردن جهنم. ولش کنین دیگه! اینجا پله میخورد چقدررر! الان بعضی حیاطا رو شما اگه ببینین، با کوچه میزونه، اون حیاط بغلی اولش با کوچه میزون بود، ولی بعد که بقیه هی پر کردن و پر کردن و خونههاشون اومد بالا، اون یه طبقهاش موند زیر.
خونههای اینجا خیلی خطرناکه
گلین رجال: ۳۰ سال بیشتره که اینجاییم. دخترم مریم اینجا به دنیا اومده. از روی بدبختی اینجاییم. اینجا تموم شد عمرمون. میری بالای گود خونه بقیه رو میبینی، میگی خدایا اونا دارن زندگی میکنن، یا ما! چهجوری میخوای ما رو جهنم بندازی؟ عمر ما اینجا تموم شد. تو گود خاطرات خوبی نداریم. از زمان شاه اومدن عکس اینجا رو گرفتن، فیلم اینجا رو گرفتن. هر سال میگفتن درست میکنیم، سال بعد میگفتن میخواییم خراب کنیم، بهجاش خونه بهتون میدن، کو! میگن دولت پول نداره، خیلی هم داره، خوبم داره.
مردم اینجا خرجایی که واسه خونههاشون کردن، هیشکی واسه تعمیرات خونهاش نکرده. ۴۰ ساله ما نه گشتیم، نه درست و حسابی خوردیم، نه پوشیدیم! فقط اینجا خرج کردیم. من خودم تا الان همین حیاط کوچولو رو چهار بار موزاییک کردم. خونهام چهار، پنج تا چاه قنات داره که تازه یه بارم چاه باز شد. زیر خونه کلا چاهه! یه بارم کل خونه همسایه کناریمون رفت پایین! خونههای اینجا اینجوریه دیگه، خیلی خطرناکه!
هیشکی اینجا رو دوست نداره
شهین کبریتی: من ۶۵ سالمه و ۳۵ ساله که اینجاییم. از اول انقلاب بالای گود بودیم. ترقی کردیم، اومدیم پایین گود. مثل اینکه میخوان خونهها رو جابهجا کنن. چند ساله دارن سازش رو میزنن، هنوز هم خرابه. دولت بخواد آپارتمان ۸۰ متری بده بهمون از اینجا پاشیم، خدا رو خوش میاد؟ کار بخواد با مکاری پیش بره نه، نمیدم. همه جای محله رو هم خراب کنه، اینجا رو نمیذارم برم. یعنی آبشو قطع کنه، برقشو قطع کنه، هرکاری کنه، بازم میشینم همینجا. نمیذارم خونهمو خراب کنه. اینجا خوبیش اینه که حیاط داره. جام بزرگه. آقای قالیباف تازه شهردار شده بود، گفتیم تو رو قرآن تکلیف ما رو معلوم کن؛ یا آباد کن، یا قیمتشو خوب کن، ما بتونیم بفروشیم و بریم جای دیگه. گفت میخواستین عرضه داشته باشین، برین جای دیگه خونه بخرین. من که هیچوقت حلالش نمیکنم.
الان این پارک بعثت هست، ولی وقتی ما نمیتونیم ازش استفاده بکنیم، فایدهاش چیه؟ من وقتی نوهام رو میخوام ببرم پارک، پر از معتاد و قاچاقچی و پر از آمپول و فلانه. واقعا دلم میخواد اینجا رو بگیرن و بالای گود یه خونه به من بدن. نمیگم بهتر از این خوبتر از این، چیزتر از این، نه. یه چیز معقول که خدا رو خوش بیاد. خدا از سر تقصیرات شهردارمون نگذره ایشالله. خدا خیرش نده ایشالله. این پارکمون که نه نیروی انتظامیمون به دردمون میخوره، نه شهرداریمون. واقعا خداوکیلی جان هرکی میپرستی، به گوششون برسون. ما واقعا به عذابیم. شاید یه کسی اینجا رو دوست داشته باشه، مطمئن باش که اون قاچاقچیه. والا هیشکی دیگه اینجا رو دوست نداره.
اینجا عاقبتش خرابیه
اسدالله زنگویی: ما ۵۲ ساله تو این محلیم. این گود حدود ۵۰ ساله که تو خرابیه، ۵۰ سال. شهرداری میگه بودجه کلان میخواد. خونه ما ۵۵ متره. حقوق بازنشستگی دارم، منتها ۳۰ نفریم، با نوه و عروسا و دومادا. یه زن و شوهر اینجا تنها موندیم. بچههامون همه اینجا بودن. خدا کنه دولت خونهای بهمون بده که اقلا بتونیم زندگی کنیم توش. به خدا میریم. خونه ما نم میداد، نیم متر کندیم، مخلوط سنگ و سیمان ریختیم، الان دیگه رطوبت نیست. این جوب رو درست کردن تو کوچه. تا قبل از اون، آب میزد تو خونههای ماها. اینجا عاقبتش تو خرابیه. خونه همسایه چند سال پیش سوخت. موقعیکه تمام اثاث و زندگیش سوخت، از اونور شیلنگ آتشنشانی رو کشیدن آوردن و آتشنشانی تونست برسه به این خونه. ولی دیگه همه چیز سوخته بود. ایشالله که خدا کمک کنه و به حق علی و پنجتن یه جوری بشه که از گود نجات پیدا کنیم.
نصف بچههای این محل مُردن
اکبر جوانلو: از وقتی چشممو باز کردم، تا الان اینجاییم، یعنی ۶۴ ساله خونواده من اینجان. خونهمون ۸۰ متره. گود رو جابهجا کنن و زمین صاف خونه بدن، میرم. آپارتمان هم بدن، میرم. خونه مادرمم اینجاست. منم با زن و چهارتا بچهام. تراشکار بودم، بازنشسته شدم. اینجا دیگه پر عملی شده. اگه یه خرده هوا گرمتر بود، سر همین کوچه جلو مسجد مینشستن واسه مصرف هرویین و شیشه و عرق خوردن. زن و بچه مردم نمیتونن رد بشن. روز روشن این کارو میکنن ها. نه که فکر کنی تو شب باشه. من بچه بودم، میگفتن این گود رو میخوان خراب کنن، کو؟ باور نمیکنم، نه بابا. از خدا میخوام همین الان بهم بگن بیا اینجا رو تحویل بده، یه خونه بهت بدیم، الساعه تحویل میدم. راحت میشم از نگهداریش. نصف بچههای این محل مُردن، همهشون معتاد شدن. همسن خودم بودن. همبازی بودیم تو بچگی.
آخه این زندگیه ما داریم؟!
عینالله عباسی: آخه این زندگیه ما داریم؟! نزدیکه ۵۰ ساله! از نداری بود که اومدیم اینجا تو گود. خونهام دوروبر ۵۰ متره. دو خانواریم. چهارتا بچه دارم. سواد ندارم. دولت زودتر یه جاییو بسازه، بده ما از اینجا بریم. زندگی نیست که ما داریم میکنیم! مریض شدیم، پیر شدیم، پادرد، کمردرد،… خونهام نم داره. نوههام میان میگن عزیز فرشتون خیسه! خیسِ آبه! مورچهها چشممونو در میآرن بخدا. چند روز پیش باز دارو گرفتم! نوههام به دیوار با انگشت فشار میدن، دیوار سوراخ میشه، مورچه درمیآد! چند ساله اینجا نشستیم. هی گفتن خراب میکنیم. امسال نه، سال دیگه! نه، سال دیگه! هنوزم خبری نیست.
میخواستیم از گود بریم، ولی پول نداشتیم
ارسلان پرویز: خونواده من ۶۰ ساله گود میشینن. از میانه تبریز اومدیم. اون موقع پدرومادرمون بلند شدن اومدن اینجا. من ۵۷ سالمه. تحصیلاتم در حد خوندن و نوشتنه. پیک موتوریام. یه مدتی تو شهرداری کار میکردم، یه مدتی هم تو یه شرکتی کار میکردم. حقوق اونقدی نمیدادن. ۲۸۰۰ دستمزدم بود. شش نفریم، خونهمون ۵۰ متره. تو این سالا میخواستیم از گود بریم. الانم تو فکرشیم، ولی پول نداریم، کجا بریم؟ اینجا رو هم بفروشیم، از دست میدیم. بیرون گود خیلی گرونتره. چقدر بذارم رو پول خونهام که بتونم بیرون گود خونه بگیرم؟
اینجا بودنمون از بیچارگیه
علی صادقی: ۲۷ سال میشه تو گودم. از اولش مغازه داشتم. دوست داریم از گود بریم، ولی نمیتونیم. کجا بریم؟ اینجا رو نمیخرن. بخرن هم با این پول نمیشه جای دیگه رفت. خونه من بالای همین مغازهمه. خونه با مغازه ۴۶ متره. تو گود مشکلات زیاده، کوچههاش تنگه، یه ماشین از این سر کوچه بیاد، یکی از اون سر دردسر میشه. همهاش بافت قدیمی و فرسوده است. اینجا بودنمون از بیچارگیه. مجبوریه دیگه. فقط اینکه از مستاجری بهتره. دولت اینجا رو درست نمیکنه. لااقل این تیربرقا رو از وسط کوچهها بردارن. یه موقع آتشسوزی چیزی بشه، مشکله، ماشین آتشنشانی بخواد بیاد، مشکله.
دلم میخواد همین الان دراز بکشم و بمیرم
سکینه داداشزاده: من جوون بودم، دو تا بچه داشتم. بعد تو این گود شد چهارتا. قبلش خزانه مینشستم. خونهام یک طبقه بود که خریدم. بعدا به زحمت کردم سه طبقه. شوهرم تو شهرداری بود. گود رو دوست ندارم، ولی خب چی کار کنم؟ کجا برم؟ کجا برم هان؟ اگه جایی باشه که بتونم برم، حتما میرم. منم یکی مثل بقیه. من دیگه آخر عمرمه. تموم شد عمرم. مثل شما بودم، اومدم اینجا. الان ۸۰ و خردهای سالمه. دلم میخواد همین الان دراز بکشم و بمیرم. اون قدیما کوچهمون پر همساده بود. همه یا مُردن، یا رفتن. ما موندیم تنها.
میگن زلزله بیاد، اینجا دفن میشه
آقای فتحعلیزاده: حدود ۱۸ ساله گودیم. ولله خواهرِ من، اینجا رو از ما یه قیمت خیلی کم میخرن. طرف میگه اینجا بمونم، بهتره تا اینکه برم مستاجر بشم. البته ۲۰ سال پیش اینجا زیاد دعوا میشد. با چاقو همدیگه رو میزدن. صبح میدیدی رو زمین خون ریخته همینطور. الان الحمدلله کم شده. همسایه روبهروییمون خونهشو سنگ کرده. اکثرا سیمان سفید میکنن. من گفتم خدا رو شکر یه کم کلاس محله اومد بالا. میگن زلزله بیاد، اینجا دفن میشه. ولی الان ۲۰ ساله هیچی نشده. زلزله توی این سالایی که ما اینجا بودیم، دو، سه مرتبه تکون داد. ما هم نصف شب پا شدیم، ترسیدیم، ولی هیچی نشد. خونهها خراب نشد زیاد. تو باغ آذری خونه بسازن، بدن میریم. طرف زندگیش تبدیل به احسن بشه، نه اینکه هی عقب بره. همه دلشون میخواد پیشرفت کنن. همه دوست دارن به نحو احسن زندگی راحتتر و درآمد بهتری داشته باشن.
ما هیشکی رو اینجا نداریم
کبری خانوادی: ما ۱۰ سال خزانه نشستیم. خونه ورثهای بود. دیگه از رو نداری و بدبختی اومدیم اینجا! ۵۰ متره. سه تا بچه دارم. همسرم کفاشه. خونه تو هر جایی باشه، به نظر من بهتر از توی گوده! هر جایی باشه، زمین صافه. میدونیم از خونه میآییم بیرون، دیگه رو زمین صاف راه میریم! من ۶۹ سالمه. تا کلاس سوم رفتم اکابر! همسایهها دیگه همه رفتن. ته کوچه دو تا خونه رو انبار کردن. از کوچه پشتی کارگاهش کردن، چون خونههای این سمت به اون کوچه راه داره. اونور دسترسی به خیابون راحتتره. یکی تو کوچه ما اینطوری شد، ولی بقیه ندادن! اینجا همه با هم دوست و فامیلن. همسادهها خداییش از فامیل و خواهر نزدیکترن! ما هیشکی رو اینجا نداریم. فقط خدا رو داریم.
خونه پر از موش بود
معصومه امانی: تازه اینجا رو خریدم. سه ماهه اومدم. یه ارثی از پدرومادرم رسید، اومدم اینجا. این خونه ۵۰ متری رو فعلا گرفتم تا ببینیم چی میشه. از قدیم تو همین محل بودم. البته بیرون گود بودم، چند تا کوچه اونورتر. خب، وقتی امکانات نیست، وقتی نداریم، مجبوریم اینجاها بگیریم. به خدا اونجا تو خونهش پر موش بود! خرابه بود! یه چهاردیواری بود فقط! بیشتر کساییکه اینجا میآن و میرن، اینا یا مصرفکننده هستن، یا فروشنده. شوهر خودم مصرفکننده بود، فوت کرد.
فوکوس کردن رو گود
مهسا محمدی: اسم محل بد رفته! الان شما گوگل کنین، باغ آذری همش از معتادها میگن، از سرقت میگن! من تو دانشگاه نمیگم از کجا میآم. شما یه سرچ کنین، فقط عکسای گود رو گذاشتن. اصلا پارک نذاشتن. از آپارتمانای نوساز که تو باغ آذریه نذاشتن. فقط فوکوس کردن رو گود! آدم میکُشن، میآرن میندازن اینجا. چند سال پیش جنازه یه دختره اینجا پیدا شده! نمیدونم یه تیکه دست اینجا پیدا شد! شما بیا یه ماه خونه ما زندگی بکن، ببین دووم میآری! یه مشکل دیگه اینجا پلههاییه که برای گود ساختن. شیب زیاد داره، یعنی اگه یکی از بالا بیاد و ناآشنا به این شیب تند باشه، بیفته، پاش میشکنه!
یه دفعه خونهمون رفت پایین
معصومه طالبی: الان نزدیک ۴۰ و چند ساله که اینجاییم. اول مستاجرش بودیم، همین سرکوچه، بیرون گود. وقتی بچهدار شدم، صاحبخونه دعوا کرد و گفت زیاد شدین! دیگه اومدیم این ۵۰ متری رو خریدیم. بچه سه تا دارم. چند سال پیش زیرزمینمون یه دفعه اومد پایین. آتشنشانی اومد نوشت و زد به کنتور که باید از اینجا برین. اصلا اینجا نشینین! کجا بریم؟ کوچه رو داشتن درست میکردن، اینجا پایین رفت، یارو رفت تو چاله! دیگه اونایی که مجبورن، بدبختن، ندارن، اینجاها میشینن! اونایی که داشتن، رفتن دیگه! خیلیام رفتن مستاجری!
همسر من بیکاره، شغلش قصابی بود اول انقلاب، الان ۳۰ ساله بیکاره! از کار افتادهاس یعنی، چشمش نمیبینه! پسرم خرج ما رو میده! خودشونم پنج نفرن. الانه دیگه واسه ماها بیرون رفتن از این سرازیری و سراشیبی خیلی سخته! یه بار همسایه روبهروییمون داشت از سرازیری پایین میاومد، پاش پیچ خورد، چند دفعه خورد زمین! پاش شکست! یه بارم خودم چند سال پیش که برف اومد، تو این راه باریکه که اینور اونورشو برف پر کرده بود، خوردم زمین. چند تا شیر شیشهای و تخممرغ دستم بود که همه از بین رفت. برف و بارون بیاد، خیلی بده اینجا!
ما که عمرمون رفت و هیچی نفهمیدیم
ملکه علینژاده: ما ۲۵ ساله تو گودیم. شوهر کردم، اومدم اینجا. از همون روزی که اومدم اینجا، گفتن خراب میشه. هنوزم میگن که میخواد خراب شه و درستش کنن! خودم ۵۳ سالمه، چهار تا بچه دارم. خونهام ۳۰ متره. دو طبقهاس، یه اتاق بالاس، یه اتاق پایین. والا هیچ امیدی نداریم چیزی به نفع ما بشه. چون اینجا پایینه، اینجا گوده، هر کسی هر کاری که میخواد بکنه، میآد اینجا! به خدا خسته شدیم. یه روز دو روز که نیست! یه روز همه رو که از اینجا بلند کردن، گود رو بدن من، یعنی همه جاشو خراب میکنم، چهارتا درخت میکارم. مگه اینجا جای زندگیه؟ اینا رو بنویس، ببین، ضبط کن.
نه که ما بخواییم که ما رو ببرن بالا شهر ها. نه بابا، بالای شهر که مال ما نیست. میوه خوب مال اونا. جای خوب مال اونا. آب خوب مال اونا. آب فاضلابو تصفیه میکنن برای ما. معتادها رو بریزن اینجا برای ما. میوه گندیده برای ما. همه وسایل و امکانات خوشگذرونی برای اونا. استخر و سونا و جکوزی مال اونا. همه چی مال اونا. واقعا ما خسته شدیم دیگه. یه واحد ۴۰ متری، ۵۰ متری بدن، قسطبندی کنن! اگه میتونی بهشون بگو حوصلهمونو سر نبرن، بیان سریع! خسته شدیم. ما که عمرمون رفت و هیچی نفهمیدیم. بچههامون دیگه بدبخت بیچاره نشن!
تموم دنیا از بغل اینجا نون میبرن، به جز ما
نرگس همدانی: بابای بچهها آورد ما رو گذاشت اینجا و خودش رفت بهشت زهرا خوابید. ۱۰ ساله که اینجا میشینیم. خیلی وقت بود آذری بودم. اونجا مستاجر بودم. دیگه بودجه نداشتم، اومدم اینجا رو گرفتم. خونهمون ۵۰ متره. سه خونوادهایم. خونه رو سه طبقه کردیم، یعنی یه زیرزمین داره، یه اتاقم بالا. من هستم و هووم و پسرم. ماها عمرمونو کردیم، زندگیمونو کردیم. برای ماها دیگه مشکلی نداره که هرجایی برم زندگی کنم، ولی برای بچههامون مشکله. الان عروسمو عقد کردم. میگه اینجا زندگی نمیکنم. تو خونه ترشی درست میکنم. ما گودیا از اینجا بریم، اینجا پاساژ میشه. الان اون وقت وضع ما بغل این پاساژای تجاری اینه.
شبا که میخوابیدیم، امید نداشتیم صبح بلند شیم
رقیه ملکآرا: اون موقعی که میخواستن لولهکشی فاضلاب بکنن، مثلا اینجا دقیقا دم در خونه ما که تو گوده، کامله، هر کی اومد، گفت خونهتو تخلیه کن. خوب بودجه نداشتم که برم یه جایی زندگی کنم و خونه رو خالی کنم! همه همسایهها میدونن. حتی معاون شهردار اومد گفت خالی کنین برین! مستقیم آب اومد بالا. لوله ترکید، آب زیر خونه رو خالی کرد. آب فاضلاب بود! اونقدر زنگ زدیم اینور و اونور تا اومدن درستش کردن. شبا که میخوابیدیم، دیگه امید نداشتیم صبح بلند شیم. صبح که بلند میشدیم، میگفتیم خدایا شکرت زندهایم.
اصلا روم نمیشه بگم کجا میشینیم
سحر جراحی: من خودم هر روز مشکل دارم تو باغ آذری. به خدا من اصلا روم نمیشه بگم کجا میشینیم. دوستامو اصلا دعوت نمیکنم. هرچی میشه، میگم نازیآباد میشینیم. حتی میرم بانک اصلا آدرس باغ آذری رو نمیدم. قدیمیای باغ آذری حاضرن تو خونه خودشون زندگی کنن، ولی جای دیگه نرن. اون راضیه خانم، فاطمه خانم زلزله بیاد، خراب شه زیر آوار بمونن، ولی نمیرن جای دیگه.
نویسنده: سهیلا عابدینی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۸۶