ششمین درسی که جیمز باند بر آن تاکید میکند و شاید آن را واجب میداند، جرئت ریسک کردن است، دل به دریا زدن. بااینحال، من نه میخواهم یک فایل با نامهای جاسوسان در گروهکهای تروریستی را به دست بیاورم، نه با آدم خطرناکی که یکی از چشمهایش زخم است، مانند لالوشیفرین در بیفتم، یا حتی با تشکیلات بزرگی چون اسپکتر، میخواهم بروم در پارکینگ مجتمع، گوشه و کنار آن را بگردم و ببینم که این کامیونها کجا میروند، بله این تنها کاری است که خیالم را آسوده میکند. کمی هم درباره مجموعه فیلمهای جیمز باند یا همان مامور ۰۰۷ حرف میزنم برایتان.
به مناسبت اکران فیلم «زمانی برای مردن نیست»
۱
بعد از آنکه اسبابکشی کردیم و به مجتمعی به نام تهران دو که در شهر اصفهان قرار دارد آمدیم، در اولین برخوردی که با ساختمانهای بههمچسبیده این مجتمع داشتم، ناگهان برایم غریب، عجیب و دراماتیک جلوه کرد. آن بزرگی و پیچیدگیای که داشت، باعث شد اول گم شوم و بعد با هزار بدبختی بالاخره به واحدی که اجاره کرده بودیم، برسم. این واقعه در کنار خاطرات من از بچگی و کودکیام که فیلم زیاد میدیدم و بسیاری از فامیل و اطرافیان این کار را عیبی دانسته و هربار به رویم میآوردند که «اینها به خاطر اینه که فیلم زیاد میبینی»، باعث شد ایدهای در ذهنم ساخته شود پیرامون دو پسری که متوجه وقایع مشکوکی در مجتمعی میشوند. حرف آنها را هیچکس نهتنها باورش نمیشود، که مسخرهشان نیز میکنند. بااینحال، دست از تلاش برنمیدارند و همین شک آنها را وارد بازی خطرناکی میکند؛ داستانی که عنوانش این است: «بچههایی که زیاد فیلم میبینند، حرف چرت نمیزنند».
حالا این موارد چه ربطی دارد به این یادداشت؟ خب برای جذابیت و عمق بخشیدن به اثر، همینطور ایجاد مایههای داستانی بیشتر و ارجاعدهنده برای شخصیتهای اصلی و تقابل طنز آنها که یکی فن جیمز باند و دیگری دلباخته ایتن هانت است، تمامی فیلمهای «جیمز باند» و «ماموریت غیرممکن» را دیدم. اینجا قرار است نگاهی کلی به تمامی فیلمهای «جیمز باند»، بررسی دقیق سری دنیل کریگ، ویژگیهای مکرر و شخصیتهای این نوع آثار و چند نکته جالب توجه دیگر داشته باشیم.
۲
جیمز باند شخصیت داستانهای جاسوسی است که در سال ۱۹۵۲ به قلم نویسنده انگلیسی یان فلمینگ خلق شده و در ۱۲ رمان، دو داستان کوتاه و مجموعهای از فیلمهای سینمایی حضور داشته است. یان فلمینگ که خود مدتی در سازمان اطلاعاتی نیروی دریایی بریتانیا کار کرده بود، زمانی که تصمیم گرفت به جاماییکا برود و در ویلایش داستانهای جاسوسی بنویسد، با کتاب «کازینو رویال» داستانهای شخصیتی جذاب و تاثیرگذار به نام مامور باند را شروع کرد.
در مجموعه داستانهای «جیمز باند» او مامور مخفی کارکشته انگلیس و شماره ویژه سازمانی او و نام رمز خاصش ۰۰۷ است. تاکنون ۲۶ فیلم از مجموعه فیلمهای «جیمز باند» ساخته شده است که ۲۴ فیلم، ساخت شرکت ای.او.ان و دو فیلم دیگر سازندههای غیر از این داشتهاند. بیستوششمین فیلم از این سری، «زمانی برای مردن نیست» است که بهتازگی اکران شده و این یادداشت به بهانه اکران البته با تاخیر آن است.
۳
اولین سری فیلمهای باند با بازی شان کانری ساخته شد. بسیاری معتقدند در بازسازی و سریهای دیگر، هنوز آن وجه طنز و کمیک با بازی حیرتآور شان کانری تصویر نشده است:
«دکتر نو»، ساخته ۱۹۶۲ به کارگردانی ترنس یانگ / «از روسیه با عشق»، ۱۹۶۳ ترنس یانگ/ «پنجه طلایی»، ۱۹۶۴ گای همیلتون (سومین فیلم از سری فیلمهای «جیمز باند» که تاثیر بهسزایی بر فیلمهای بعدی داشت و برسازنده یک الگو بود؛ وجود یکه زنی با خصوصیاتی شاخص که در برابر باند میایستد و یک معشوقه که دست شروری، بهویژه در پایان فیلم کشته میشود. آنچه حتی تاثیرش قابل پیگیری است، همچون «کازینو رویال»، «ذرهای آرامش» و…) / «گلوله آتشین»، ۱۹۶۵ ترنس یانگ/ «تو فقط دو بار زندگی میکنی»، ۱۹۶۷ لوییس گیلبرت (فیلمی که در ژاپن بهشدت مورد استقبال قرار گرفت و محبوب شد، چراکه بخشهایی از فرهنگ رو به رشد ژاپن در فیلم به نمایش درآمد و برای اولین بار در داستانها (بهویژه اکشن جاسوسی) از هنرهای رزمی و عملیاتهای نینجایی پردهبرداری شد.
البته جدای از موضوع، به دو دلیل دیگر این فیلم مهم، منحصربهفرد است؛ یکی آنکه این فیلم پس از مرگ یان فلمینگ خلق شد و آغازگر دوران باند بدون فلمینگ است. دو، شان کانری بعد از این فیلم به دلیل نبود اشتیاق از نقشش کنارهگیری کرد)/ «در خدمت سرویس مخفی»، ۱۹۶۹ پیتر. ر. هانت (این فیلم از چند نظر جالب توجه است، یک، با آنکه نام شان کانری در پوستر به نام جیمز باند خورده بود، جورج لازنبی به جای او بازی کرد. دو، این فیلم را به عنوان یک خرقعادتی در فیلمهای باند عنوان می-کنند به این خاطر که در آن باند عاشق شده و ازدواج میکند. آنچه برای یک مامور امنیتی بسیار با دقت باید انجام بگیرد و خودش در فیلمهای جاسوسی داستانهایی دارد.)/ «الماسها ابدیاند»، ۱۹۷۱ گای همیلتون (آخرین سری جیمز باند با بازی شان کانری است که دیگر برای این نقش پیر شده بود).
دومین سری با بازی راجر مور کمی مخاطبان را شگفتزده کرد. او نه تلاش کرد مانند شان کانری باشد و نه جلوه خشمگین و جدی بدهد. او جیمز باندی زندهدل و شوخطبع بود. دو فیلم آغاز کار این سری انشعاب از داستان جیمز باندهای پیشین بود و بعد کمکم از سیگار و نوشیدنی تغییراتی شروع شد که هر بار بیش از پیش بیشتر شد؛
«زندگی کن و بگذار بمیرد»، ۱۹۷۳ گای همیلتون/ «مردی با اسلحه طلایی»، ۱۹۷۴ گای همیلتون/ «جاسوسی که دوست داشتم»، ۱۹۷۷ لوییس گیلبرت (این فیلم درخشان ظاهر شد و نامزدیهایی که در اسکار همان آن سال آورد، موید این موضوع است.)/ «ماهپیمایی»، ۱۹۷۹ لوییس گیلبرت (این فیلم که ادامه «جاسوسی که دوست داشتم» است، به خاطر بازیگری مناسب و کارگردانی منسجم بدل شد به یک شاهکار در ژانر جاسوسی، آنگونه که پرفروشترین فیلم راجر مور نام گرفت.)/ «فقط به خاطر چشمان تو»،۱۹۸۱ جان گلن/ «اختاپوس»، ۱۹۸۳ جان گلن/ «نگاهی برای کشتن»، ۱۹۸۵ جان گلن.
سومین سری منجسم و بهاصطلاح قابل اعتنا، سری تیموتی دالتون است. با اینکه دیر نپاید و در دو فیلم بیشتر هنرنمایی واقعگرا و جدی او را ندیدیم و بهسرعت پایان یافت، اما همین دو اثر برای آنکه نام سری بر آن گذاریم، کافی است: «روشناییهای زندگی»، ۱۹۸۷ جان گلن/ «مجوز برای کشتن»، ۱۹۸۹ جان گلن.
چهارمین سری با بازی پریس برازنان ساخته شد. کسی که شاید باید بسیار زودتر در نقش مامور اطلاعاتی نقشآفرینی میکرد، چراکه نهتنها دلباخته فلمینگ بود و بعد ماشین تحریر او را به مبلغ ۵۲ هزار دلار خریداری کرد که حتی در ۱۹۶۸ قرار بود مامور ۰۰۷ را بازی کند. اما سریالسازان مجموعه تلویزیونی رمینگتون استیل مانع از انجام ایفای این نقش در آن سال شدند و نقش به تیموتی دالتون رسید.
بههرحال او سپس در ۱۹۹۵ توانست در نقش باند جلوی دوربین برود: «چشم طلایی»، ۱۹۹۵ مارتین کمپل (پیرس باندی را ارائه کرد که سیگاری و دوستدار کتوشلوار ایتالیایی است، تغییر اساسی دیگری که در این فیلم انجام شد و در دیگر فیلمها نیز ثابت ماند، اضافه شدن جودی دنچ به عنوان رئیس ام بود که بازتابی از دنیای واقع و ریاست یک زن بر سازمان بود. درواقع آن سال استلا رمینگتون به ریاست یکی از بزرگترین سازمانهای اطلاعاتی نائل شد و بازتاب آن در فیلم جدید باند، همین ریاست یک زن در نقش ام بود که پایدار ماند و تا دوران دنیل کریگ ادامه پیدا کرد.)/ «فردا هرگز نمیمیرد»، ۱۹۹۷ راجر اسپاتیس وود/ «دنیا کافی نیست»، ۱۹۹۹ مایکل اپتد/ «روزی دیگر بمیر»، ۲۰۰۲ لی تاماهوری (این آخرین فیلم سری چهارم بود. برازنان پس از بازی در این فیلم از حضور در آثار آتی مرتبط کنارهگیری کرد و سازندگان را به مشکل انداخت. سرانجام پس درگیریهای متعدد دنیل کریگ انتخاب شد. همسر برازنان بعدها گفت که پس از این کنارهگیری برازنان بسیار افسرده شد.)
پنجمین سری، با تمام اعتراضاتی که به انتخاب دنیل کریگ شد، با او کلید خورد: «کازینو رویال»، ۲۰۰۶ مارتین کمپل/ «ذرهای آرامش»، ۲۰۰۸ مارک فورستر/ «سقوط آسمان» یا «اسکای فال»، ۲۰۱۲ سام مندس/ «اسپکتر»، ۲۰۱۵ سام مندس/ «زمانی برای مردن نیست»، ۲۰۲۱ کری فوکوناگا.
۴
اگر بخواهیم نگاهی واقعبینانه بیندازیم و به قضاوت بنشینیم، حتی اگر تصمیم داشته باشیم به تاثیرگذاری آثار نگاه کنیم، یا برایمان جوایز و افتخارات مهم باشد، پنجمین سری «جیمز باند» از سریهای دیگر بهتر است. از همین رو به بررسی جزئیتری از آن خواهیم پرداخت. اولین فیلمی که در آن دنیل کریگ به بازی در نقش باند پرداخت و بهخوبی و با خونسردی آن را درآورد، «کازینو رویال» است که مارتین کمپل یک سال بعد از ساخت «افسانه زورو» به کارگردانی آن پرداخت.
این فیلم از آن نظر دارای اهمیت است که یک بازراهاندازی است. این فیلم به هیچ عنوان دنباله سریهای پیشین نیست. خود شروعی دوباره برای ماموری به نام جیمز باند است؛ باندی که اینجا بیتجربه و آسیبپذیر مینمایاند و قرار است پس از آزمون و خطاهای مکرر قوام بیابد، غرورش را چون هامارتیای که باید حل شود، کنار گذارد و به بهترین شکل عمل کند.
آنچه دنیل کریگ خوب و تمیز میآفریند. در این فیلم باند ماموریت مییابد یک بانکدار را که پولهای سازمانهای تروریستی را در بازار جهانی سرمایهگذاری میکند، متوقف کند و این گروه را سرنگون سازد. فیلم بعدی، با نام «ذرهای آرامش» را فورستر کار کرد. شخصی که پیش از این کارگردانی فیلم-هایی چون بادبادکباز و مهمانی هیولا را در کارنامه خود داشت. این اثر با آنکه نامش با یکی از آثار یان فلمینگ همانند است، اما هیچ ربط و شباهتی از نظر محتوایی با آن اثر ندارد. این فیلم از پایان «کازینو رویال» شروع میشود؛ جایی که باند آقای وایت را در کنار دریاچه هدف قرار میدهد و حالا او را دستگیر کرده است. او هنوز از مرگ وسپر، زنی که عاشقش شده بود، ناراحت است و با عزمی بیشتر در تلاش است که هر طور شده، این ماموریت را به پایان برساند.
در بازپرسی از وایت معلوم میشود که سازمان بزرگ و مخوفی پشت ماجراست. باند برای پیدا کردن این گروه با باکامیل آشنا میشود؛ کسی که نقش او را اولگا کوریلنکو بازیگر اوکراینی بازی میکند. این مرد و زن بسیار به هم میآیند و هدفهایشان نیز یکی است. هر دو برای انتقام به سازمانی میرسند که فعالیتهای گسترده در آمریکای جنوبی و بولیوی داشته و میخواهد با کودتا منابع طبیعی را در کشور بولیوی و سپس در آمریکایی جنوبی به دست بگیرد. اما باند و باکامیل برای خنثی کردن نقشه آنها وارد عمل میشوند.
دو فیلم بعدی را سام مندس کارگردانی کرد؛ هنرمندی که سینما را کامل و جامع میشناخت و تجربههایی چون «زیبایی آمریکایی» داشت. او توانست بهترینهای جیمز باند را بر پرده نقرهای تصویر کند. در «اسکایفال» ساخته ۲۰۱۵ نقش منفی فیلم را خاویر باردم بازی کرد و توانست وجه دیگری از بازیگری خودش را اثبات کند؛ وجهی تاریک و نفرتانگیز، اما جذاب. فیلم با شکست باند در استانبول و ناپدید شدن او شروع میشود. سازمان این واقعه را به منزله مرگ او میگیرد. در همین حین مرکز سازمان اطلاعاتی مورد حمله قرار میگیرد و این همزمان است با بازگشت باند؛ باندی که از سوی ام با رفتاری سرد روبهرو میشود و گویی باید خودش را زودتر نشان میداده است.
با اینکه باند تازه برگشته، خسته و ضعیف است و آمادگی ندارد به ماموریت برود، ام او را راهی سفری دورادور جهان میکند تا یک هارد دسک کامپیوتری را که مشخصات واقعی تمامی ماموران عملیاتی سازمان در آن مخفی شده، پیش از شکسته شدن کد و خوانده شدن اطلاعات پیدا کند. در مقابل او، آنچه فیلمهای سری پنجم باند را متمایز میکند، ما میبینیم: تفاوتی که در شخصیتهای منفی دارد، اینجا خاویرباردم کسی نیست که غرور کاذب داشته باشد و بخواهد بر جهان تسلط پیدا کند. هدف او شخصی است. او خود روزی در جایگاه باند بوده است. مامور اطلاعاتی زخمخورده است که در برابر باند میایستد.
در کنار باند مامور سیاهپوست زنی است به نام ایو که نقش آن را نائومی هریس بازی میکند. او جفت زن همیشگی فیلمهای باند است که این بار هم در کنار او قرار میگیرد. این فیلم بیشتر برای ما رازهای از پشت پرده سازمان اطلاعاتی MI6 برملا کرده و به شناختن ام بیشتر از پیش تاکید می-کند. اینکه او یک مستبد تمامعیار، با شخصیتی پیچیده است. تاکنون «اسکایفال» شکیلترین و تروتمیزترین فیلم باند با حرکات دوربین خیرهکننده و میزانسن مناسب بوده است که رکورددار پرفروشترین فیلم از سری فیلمهای «جیمز باند» است.
فیلم بعدی «اسپکتر» نام دارد. داستان از این قرار است که نامهای عجیب از گذشته باند را به ماموریتی خطرناک در مکزیکوسیتی و سپس رم میفرستد؛ جایی که او با لوسیا سیارا که نقش او را مونیکا بلوچی بازی میکند، در یک دیدار محرمانه از هویت سازمان شیطانی که پشت تمامی این وقایع از کازینو رویال تا کنون بوده است، نائل میشود؛ سازمانی به نام اسپکتر. در همین زمان، مکس دنبای (اندرو اسکات) رهبر جدید سازمان، باند را بازخواست میکند و در پی یافتن ارتباطی است که شاید او با ام داشته باشد تا بتواند جلوی او را بگیرد. اما باند هدفش را رها نمیکند و به کمک کیو و مادلین سوئن که دختر دشمن قسمخوردهاش آقای وایت است، به دنبال رسیدن به هسته اصلی اسپکتر وارد میشود. هرچه پیش میرود، میفهمد که رابطهای شوم با دشمن مورد هدفش با بازی کریستف والتز دارد. گویی بوی همخونی میرسد که میتواند کل فیلمهای کریگ را یکپارچه به هم مرتبط کند.
تقریبا تمامی لحظات اکشن فیلم ادای دینی به فیلمهای مشهور این سری است. آنگونه که بسیاری معتقدند «اسپکتر» ترکیبی از جیمز باندهای تاریخ سینماست. آخرین فیلم با بازی دنیل کریگ، «زمانی برای مردن نیست» کارگردان بنامی دارد که بیش از پیش ما را به خود امیدوار میکند. کسی که کارآگاهان حقیقی را در کارنامه خود داشته است؛ کری فوکوناگا. از اسم فیلم میتوانیم به موضوع آن بپردازیم. به احتمال زیاد باند کنار کشیده و به زندگی عادیاش ادامه میدهد، اما برای یک مامور بازنشستگی معنا ندارد.
من به دلیل آنکه نسخه پرده فیلم در حال حاضر در دسترس است، آن را ندیدم، اما پیرامون آن به این نکته اشاره کنم که وقایع آن پنج سال بعد از پرونده «اسپکتر» است و باند در جزایر جاماییکا، جایی که اولین بار به قلم یان فلمینگ خلق شد، در حال استراحت است. زمانی که دوست قدیمی-اش به سراغش آمده و او را وارد بازی دیگر میکند.
۵
نشان بدهد، با بسیاری اعتراضات مواجه شد. طوری که تماشاگران دیدن فیلم «کازینو رویال» را تحریم کرده و حتی امضا جمع کردند. دلایل مخالفت ایشان یکی قد کوتاه و دیگری موهای بور بازیگر برخلاف باندهای پیشین بود. بااینحال، تمامی باندها از او حمایت کردند و تاکید داشتند تا زمانی که اکران فیلم شروع نشود، نمیشود قضاوت کرد. دنیل کریگ انتخابی درست بود، لااقل از هیو جکمنی که نقش را رد کرد، بیشتر پتانسیل وجودی باند را داشت. چراکه خودش با حال و فضای رمانهای جاسوسی آشنایی بهتری داشت.
اما این تنها هیو جکمن، رابرت دنیجونیور و… نبودند که نقش باند را از دست دادند، بلکه حتی کارگردانان بنامی چون هیچکاک که گزینه اول برای کارگردانی سری آغازین باند به جای ترنس یانگ بود، درخواست اشخاصی مانند یان فلمینگ را رد کردند. اگر هیچکاک میپذیرفت، به عنوان مثال، ریچارد برتون را در نقش باند میدیدیم. از هیچکاک تا امروزه، کسانی چون دنی ویلنوو و نولان نیز پیشنهادات کارگردانی سریهای متفاوت باند را بیشتر به دلیل تداخل با پروژه-های شخصی رد کردهاند. حالا سوال این است که آیا این بازیگران و کارگردانان ضرر کردهاند یا سود. قطعا بازیگر و کارگردانی کامل است که هر نقشی را بتواند خلق کند و نیروی پرداخت هر ژانری را داشته باشد.
۶
اولین فیلم جیمز باند با عنوان «دکتر نو» به کارگردانی ترنس یانگ است. تا امروز آخرین فیلم جیمز باند «زمانی برای مردن نیست» به کارگردانی کری فوکوناگا است. راجر مور طولانیترین باند تاریخ سینماست که در ۱۴ سال هفت بار در نقش باند ظاهر شد، یعنی هر دو سال یک باند را بر پرده نقرهای بازی کرد، و کوتاه-ترین بازیگر نقش باند، جورج لازنبی است که تنها یک بار در نقش باند ظاهر شد. جان گلن با پنج و گای همیلتون با چهار عنوان کارگردانی فیلمهای «جیمز باند» در این بحث رکورد دارند. در کنار آنان پنج کارگردان دیگر وجود دارند که هر کدام تنها یک فیلم از سری آثار باند را کارگردانی کردهاند.
۷
شخصیتهای منفی و زن آثار «جیمز باند» حائز اهمیت و بررسی هستند. تقریبا نامهایی که از بدمنها خواهم آورد، با اینکه بر اساس سری آخر جیمز باند است، اما نمودهایی از آنان در هر ۲۶ فیلم قابل رهگیری است. لالوشیفرین: بانکدار تروریستها، بیرحم، مامور روس آموزشدیده و شخصی که یکی از چشمهایش زخم خورده است. آقای وایت، مرد باهوشی است که از شکنجه میترسد و بالاخره گیر میافتد. رائول سیلوا، جذاب، خشن، یک جانی واقعبین که اهداف شخصی دارد و باید هم از او ترسید. بلوفلد شخصی تاریک و پنهان که تنها تاریکی او را قدرتمند جلوه میدهد و خود او از جسارتی که باید، برخوردار نیست. هر کدام از اینها باعث میشوند که جیمز باند ارتقا پیدا کند.
او در برخورد با شیفرین میفهمد که عشق چه قدرت انتقامی میتواند داشته باشد و اینکه باید به ضعفهای خودش شناخت پیدا کند. در مقابله با وایت باید خشم و عصبانیت انتقامی را که در گوشت و پوستش میجنبد، رفع کند. وقتی رائول سیلوا را کنار خود میبیند، باید بداند که غرور او را به زمین خواهد زد و در کنار دشمن همیشگی و پنهان خودش بلوفلد باید آرامش داشته باشد.
داستان زنان اما متفاوت است. در برخی موارد ازدواج پایانی بر ماموریتها و بازنشستگی مامور امنیتی است تا بهانهای باشد برای ایجاد هرجومرجی قدرتمند در جهان که با نبود مامور احساس شود و او را بهاجبار برگرداند. یک نکته مهمی که اما باید به آن اشاره کنم و درباره ماموران امنیتی دیگری نیز میتواند صدق کند، این است که جیمز باند و بهویژه تصویری که سری آخر از آن میدهد، مردی نفرینشده برای زنان است. هر زنی که او را میبیند و با هم آشنا میشوند، رو به سوی مرگ دارد.
در کادری متفاوت: لیا سدو، هنرپیشه فرانسوی در پایان فیلم «اسپکتر»، با اینکه دختر یکی از دشمنان سرسخت باند، آقای وایت، بوده است، اما با او به تفاهم میرسد و ازدواج میکنند. این شخصیت در یکی از شمارههای «ماموریت غیرممکن»، نقش یک آدمکش حرفهای به نام اسبین مورو را بازی میکند که در ازای گرفتن الماس آدم میکشد.
۸
در فیلمهای دنبالهداری چون «جیمز باند»، «ماموریت غیرممکن»، «چاقوکشی»، «جان سخت» و… بهتر است که کارگردانی واحد وجود داشته باشد. اگر نگاه کنید، فیلمهای بهتر و جذابتر به هم مرتبط شده و از نظر تصویری، طراحی، گرافیک و داستان با هم انسجام بیشتری داشتهاند، که یک کارگردان مشترک آنها را پرداخته است. این نکته مهمی است که استفاده از کارگردانان تکراری در فیلمهای باند را منطقی جلوه میدهد.
۹
فیلمهای جاسوسی، فیلمهایی که شخصیتهای اصلیاش ماموران ارشد سازمانهای اطلاعاتی چون جیمز باند و ایتن هانت هستند، میتوان فیلمهای دور دنیا در دو ساعت و اندی دقیقه نامید، چراکه این فیلمها تمام جهان را بازنمایی میکنند؛ از اسکاندیناوی تا خاورمیانه، از آمریکایی جنوبی تا روسیه، چیزی از زیر چشمان آنها پنهان نمیماند و هدفشان نیز واضح است؛ برای ایجاد جذابیت بیشتر.
گفتم: اینقدر بدم میاد از «ماموریت غیرممکن»، یک فیلم بهشدت فانتزی با اون تغییر چهرههای افسانهای. او گفت: بله عزیزم، فیلمهای جاسوسی و این مدلی باید هم عنصر غافلگیریش زیاد باشه، اوج فیلمهای شما اینه که یک تفنگ حسگردار بدین دست مامورتون که فقط اون بتونه باهاش شلیک کنه، هه.
از داستان «بچههای که زیاد فیلم میبینند، حرف چرت نمیزنند»، امیرحسین توکلی
۱۰
فیلمهای جاسوسی و اکشن به دو چیز زندهاند؛ یک: دستگاههای عجیب و غریب و دو: فیلمنامه قوی و داستانی منسجم و جالب. از جذابیتهای این نوع فیلمها، اسلحه، لوازم ماموریت و ماشینهایی است که در آن وجود دارد. این لوازم جانبی، در کنار ماموری شجاع و جسور اثری به تمام معنا اکشن میسازند. این لوازم باعث میشوند به خاطر آنکه ما ببینیم چگونه در حین فیلم از آنها استفاده میشود، قدم به قدم فیلم را پی بگیریم؛ وسایلی که از باند تا جانی انگیلیش بهانههای طنز و کمیک آثار را نیز فراهم کردهاند.
در سری «جیمز باند» این ابزارها و امکانات بیشتر بر ماشینها تعبیه شده است که از بهخصوصترین آنها استون مارتین دی-بی۵ یا آلفا رومئو ۱۵۹ است که در «اسپکتر» شاهد حضور آن هستیم. البته اسلحههای منحصربهفردی چون کلت حسگردار که تنها به دست شخص حق شلیک میدهد، گوشهای از خلاقیتهای سری آثار باند است.
اما از حق نگذریم، باید بگویم این وسایل و امکانات در «ماموریت غیرممکن» بیش از پیش نمایان است و اساسا این فیلم را به واقع باید اثری جاسوسی- فانتری نامید؛ چه از نماد فتیلهای که میسوزد و فیلم با آن شروع میشود و آدامس منفجرشونده تا جعبههای ارائه ماموریت که پس از اتمام دستور منفجر میشوند و قرص-هایی که برای پرش به تخت نرم بدل میشوند و بسیاری دیگر وسایل، همگی از نکات جذاب «ماموریت غیرممکن» است؛ فیلمی که آن را باید فیلم گریم و ماسک دانست.
۱۱
نکته جالب توجه درباره «ماموریت غیرممکن»، انسجام محتوایی و درونی آن است. در قسمتهای متفاوت این فیلم سفرهای متعددی است به مکانهایی که ورود به آنها به واقع غیرممکن است، اما ایتن هانت و گروه جذاب و دوستداشتنیاش، شامل یک هکر و بهترینهای سازمان (سازمان جاسوسی و اطلاعاتی)، به آنها ورود پیدا میکنند. آنها هر بار به جاهایی که ورود به آن غیرممکن است، وارد میشوند:
مرکز سیا در لانگلی
یک شرکت داروسازی فوق پیشرفته
واتیکان
کرملین
این نشان میدهد چگونه این فیلم جدای از فانتزی و طنزی که دارد، به ما نشان میدهد چرا اسم این فیلم «ماموریت غیرممکن» است. این ماموریتها با ورود موفقیتآمیز گروه به مکانهای با امنیت بالا شجاعت و نبوغ خودشان را به رخ ما میکشند. تام کروز به عنوان همهکاره این فیلمها یکتنه فیلمی تمامعیار، اکشن و دوستداشتنی ساخته است.
۱۲
یکی از مهمترین هنرهایی که فیلمهای جاسوسی و اکشن را ماندگار میکند، موسیقی آن است. خدا شاهد است که موسیقی تیتراژ شروع «ماموریت غیرممکن» در ذهن هر کسی که بگویید، حک شده است، چراکه از کارآگاه رشید تا فیلمهای بلاگران اینستا تکرار شده است. برای همین است که تیتراژهای شروع این آثار جالب توجه است و کمپانیهای آنها به اشخاص بزرگ و معروفی سفارش موسیقی میدهند. مانند همین «زمانی برای مردن نیست» که بیلی آیلیش موسیقیای به همین نام برایش آماده کرده است.
۱۳
در فیلمهای اینچنین، در آخرین لحظات شمارش معکوس بمب از حرکت میایستد و جهانی نجات پیدا میکند. یعنی فیلمی که تمام تلاشش را کرده است که ما را قانع کند جهان در حال فروپاشی است که این فروپاشی خود در جیمز باند داستانی زمینی و واقعیتر و مثلا در «ماموریت غیرممکن» امری فانتزیتر است، ناگهان ساده و حلشدنی مینمایاند. در این فیلمها هیچوقت بمب منفجر نمیشود و بعد از صفر خون و دود پخش نمیشود.
۱۴
بههرحال، کسانی چون من که تمامی جیمز باند را ذره ذره شنیده و دیدهاند، انتظار بالایی از «زمانی برای مردن نیست» دارند و این انتظار کاملا منطقی است. به امید قهرمانی اینچنین برای سینمای ایران.
نویسنده: امیرحسین توکلی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۳۶