تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۲/۰۷ - ۱۸:۲۴ | کد خبر : 10555

عکس؛ دیگ نذری، پنجره چوبی، لباس کارگران و چند چیز دیگر

یکی از دیدنی‌های تراژیک روستاهای کوچک، روستاهای کنار جاده، روستاهای دورافتاده، قبرستان اون‌جاهاست.

یه وقت‌هایی خاطرات ما موقع تعریف کردن واسه دیگرون یا به یاد آوردن تو ذهنمون واژگانش دقیقا می‌افته روی پیکسل‌های یه تصویری که عینی یا ذهنیه. ما تو این صفحه تصویر و خاطره‌شو گذاشتیم. هرکی با این عکس‌ها خودش یا دوروبری‌هاش خاطره دارن، می‌تونه بیاد وسط و خاطره‌ش رو مثل کاربن بذاره رو تصاویر تا زنده‌تر و دقیق‌تر بشن.

دفتر ترمینال واسه خیلی خونواده‌ها مثل دفتر خاطراته. پیرترها تعریف می‌کنن یه زمانی می‌رفتن ترمینال و از اون‌جا به مقصد فرنگ حرکت می‌کردن. میان‌سال‌ها می‌گن می‌رفتن ترمینال و برای شهر و روستاشون با ترس و لرز بلیت می‌گرفتن، چون فلانی تو فلان سال تو جاده فلان تو اتوبوس یا قطاری که چپه شد، مُردن. جوون‌ترها معمولا ساکتن، چون یا راه مقصدشون بسته‌اس، یا مقصد پذیرش نداره.

دفتر ترمینال
دفتر ترمینال قدیمی – عکس: سهیلا عابدینی

قبل‌ترها مامان‌بزرگم برای خیلی چیزها و خیلی کس‌ها دعا می‌کرد. دعای خیر و عاقبت‌به‌خیری ورد زیر لبش بود. همه هم یادشونه که اوضاع وفق مراد می‌شده. ولی حالا یه طوری شده که مامان‌بزرگم برای این‌که دعای قبلی‌اش مستجاب بشه، دعا می‌کنه. روزگار ما یه طوری شده که یه تعدادی از خواسته‌هامون تو نوبته که آیا به وقت استجابت دعا برسن، یا بمونن برای یه وقت دیگه.

پیرزن نمازخوان
زنی در حال عبادت – عکس: سهیلا عابدینی

یکی از اتفاقات رنگارنگ تو کوچه بچگی ما این بود که هروقت شوهر سیمین خانم ماشینشو عوض می‌کرد، سیمین خانم با متر و تکه پارچه‌های رنگی دوروبر ماشین می‌چرخید که یه چادر براش بدوزه. معمولا هم برای ماشین مربعی، چادر مستطیلی می‌شد، برای ماشین مستطیلی چادر دایره‌ای. تا با کمک زن‌های همسایه‌ چادرو اندازه کنن، شوهر سیمین خانم ماشینو عوض می‌کرد.

بافت قدیمی محله
بافت قدیمی محله – عکس: سهیلا عابدینی
دیگ نذری
دیگ نذری – عکس: سهیلا عابدینی

یه بار یکی گفت سر نذری فلانی از طرف من نذر کن که فلان مشکل لاینحلم حل بشه. منِ ساده‌ هم یه نذری کردم واسه برآورده شدنش، هم اشکی چکوندم. ولی وقتی مشکل حل شد، یه باره برگشت و گفت اون نذر زیاده. منظورم یه چیز ساده بود. دیگه گردن ما از مو باریک‌تر شد واسه اداش، ولی پشت دستمونم داغ سنگین گذاشتیم واسه موارد مشابه اگه مشاهده شد.

معمولا تو روستاها یا شهرهای کوچک بعضی‌ها از تو خونه‌شون یا کنار خونه‌شون یه مغازه کوچکی می‌ساختن. معمولا هم به جز درِ اصلی، یه پنجره یا روزنه کوچکی رو به بیرون باز می‌کردن که از مغازه به بیرون و از بیرون به مغازه دید نداشت. طاقچه‌ای بود که اقلام مصرف‌شده رو می‌چیدن اون‌جا. یه ویترین دست‌نیافتنی‌طور مثلا. آدرس مغازه هم آدرس خونه اون آدم یا خود اون آدم می‌شد.

دیوار کاهگلی
ویترین دست‌نیافتنی بر دیوار کاهگلی – عکس: سهیلا عابدینی

در هر حالی و در هر حالتی می‌شه خوند. ایشون ‌که بساط ساده صبحونه و ناهار داره، هروقت سرش خلوته و از مشتری خبری نیست، روزنامه‌ای باز می‌کنه و می‌خونه. اون‌قد تو اون شلوغی صوتی و تصویری سه‌راه شمشیری حواسش جمع مطالعه است که باید برای وعده غذای درخواستی چند بار صداش کنین تا لقمه شما رو بگیره.

چرخ طافی
مردی با چرخ طافی – عکس: سهیلا عابدینی

بعضی مغازه‌ها طوری فقیرن که آدم‌ می‌گه یه چیزی بهش بده بلکم رونق بگیره. بعضی از همین مغازه‌ها یه صاحب‌هایی دارن که به یه راسته بازار می‌ارزه، چون حرفش حرفه و مرامش مرام. این‌ها برای هر عزایی و اعتصابی و اتفاقی کرکره‌ رو پایین می‌کشن. مثل پرچم نیمه‌افراشته همه اهالی چشمشون تو مواقع حساس به در این مغازه‌هاس. انگار هویت همه‌اس.

مغازه بسته
مغازه بسته – عکس: سهیلا عابدینی

یکی از دیدنی‌های تراژیک روستاهای کوچک، روستاهای کنار جاده، روستاهای دورافتاده، قبرستان اون‌جاهاست. یه تعدادی سنگ تخت افقی یا عمودی که بیشتر نوشته‌های روی اون‌ها پاک شده. البته اهالی مثل یه رمز، یه نشونه می‌دونن که کدوم تکه سنگ، سنگ مزار کیه. اتفاق تلخیه که این روزها هم هرازگاهی یه جاهایی همچین سنگ‌هایی به نشونه انسان ازدست‌رفته‌ای دیده می‌شه.

سنگ قبر قدیمی
سنگ قبر قدیمی – عکس: سهیلا عابدینی

کارگرها همیشه نشونه‌هایی دارن؛ دست‌هاشون، چین‌های پیشونی‌، نفس کشیدنشون، راه رفتن و دوییدن و نشست و برخاستنشون. معمولا محدوده کارشون رو این‌طور معلوم می‌کنن که یا لباسشون به بند رختی و میخی آویزونه، یا کفش‌هاشون جایی جفت و لنگه منتظره، یا سفره‌شون با روزی مقدر یا آمده بازه. کارگرها همیشه نشونه‌هایی جدی از زندگی همراهشون دارن.

لباس کارگران
لباس کارگران – عکس: سهیلا عابدینی

کسایی‌ که در و پنجره و روزنه خونه‌شون به سمت فصل‌ها باز می‌شه، بی‌شک هشیارترینن، چون فصل‌ها از هر ساعتی دقیق‌ترن. رنگ و روی فصل‌ها از هر بیانیه‌ای خوندنی‌تره. حالا شاعر باشی، می‌گی پادشاه فصل‌ها پاییز، خانه‌ام ابری‌ست. آدم معمولی باشی، با خودت حرف می‌زنی و باد به گوش هنرمندها می‌رسونه. اون‌ها صیقلش می‌دن و می‌برن تو قالب هنر و برش می‌گردونن به طبیعت.

پنجره چوبی
پنجره چوبی – عکس: سهیلا عابدینی

سهیلا عابدینی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۸۶

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: سهیلا عابدینی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟