تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۱۲/۰۳ - ۱۹:۴۳ | کد خبر : 10545

قصه یک عکس؛ تعطیلات

دنیا را از پشت عینک‌های آفتابیِ درشتِ خاکستری‌رنگی می‌بینیم که یک فیلتر خوش‌رنگ انداخته روی تصویر شهر جدید.

شهر زیر پای ماست. دنیا را از پشت عینک‌های آفتابیِ درشتِ خاکستری‌رنگی می‌بینیم که یک فیلتر خوش‌رنگ انداخته روی تصویر شهر جدید. هوا آفتابی است و آسمان، آبیِ روشن. نقشه‌ شهر جدید را مثل یک نقشه‌ گنج قدیمی زیرورو می‌کنیم؛ گنجی که قرار است دنیایمان را زیرورو کند. نه دیروزی هست و نه فردایی؛ هر چه هست، همین‌جاست؛ توی همین کافه دنجِ مرکز شهر و میز و صندلی‌های چوبیِ گوشه‌ پیاده‌رو و پاهای خسته از بالا و پایین کردنِ سربالایی‌ها و قهوه‌ نیمه‌گرمِ روی میز و بوی شیرینِ وانیل و دارچین.

نقشه را پهن می‌کنی روی میز و مقصد بعدی را انتخاب می‌کنی. حیفِ این آفتاب گرم و این آسمانِ صافِ خوش‌رنگ است که توی تاکسی و مترو و اتوبوس از دست برود. پیاده نیم ساعتی راه داریم. افتاده‌ایم توی سراشیبی کوچه و قدم‌هایمان حسابی تند شده. بعد از هزار سال دست می‌اندازم دور بازویت و پابه‌پای هم کوچه‌ بلندِ آفتابی را گز می‌کنیم. لبخند می‌زنی و روی گونه‌ چپت چال می‌افتد. حرف نمی‌زنیم؛ الان فقط نوبت تماشاست.

عکس از مارتین پر
قصه یک عکس – عکس از Martin Parr

دم غروب است. شهر جدید آهسته‌آهسته توی تاریکی غرق می‌شود. شب آخر است. تازه به بوی شهر عادت کرده‌ایم که باید با آن خداحافظی کنیم؛ چمدان‌ها را پر کنیم و صبحِ اول وقت، خواب و بیدار، راهی فرودگاه شویم. با قدم‌های کند، نفس‌نفس‌زنان از مسیر سربالایی هتل بالا می‌رویم. عینک‌های آفتابی و نقشه‌ها را چپانده‌ایم توی کوله‌پشتی‌هایمان. دیگر از مقصد جدید خبری نیست؛ هر چه را که هست، قبل از این هزار بار دیده‌ایم.

برمی‌گردیم به شهر قدیمی و خیابان‌ها و کوچه‌ها و خانه‌ها و اتاق‌ها و روز و شب‌های تکراری. برمی‌گردیم و بوی شهر جدید، کم‌کم برایمان خاطره می‌شود. ما می‌مانیم و چمدان‌های خالیِ خاک‌گرفته توی انباری و سوغاتی‌های جاخوش‌کرده گوشه و کنار قفسه‌های کتابخانه و خاطره‌ آفتاب و لبخندِ کم‌رنگ و چالِ روی گونه‌ چپت و شهری که آسمانش با همه‌ آسمان‌ها فرق داشت.

نویسنده: مریم عربی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۸۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: مریم عربی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟