تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۲۲ - ۰۹:۰۲ | کد خبر : 8879

پنجشنبه

مریم عربی می‌دانم الان از مدرسه برگشته و حسابی گرسنه است. یک نفر نیست یک لیوان آب بدهد دستش. کوله‌پشتی مدرسه را پرت می‌کند توی راهروی ورودی خانه و دست‌ورونَشُسته می‌دود سمت آشپزخانه. یخچال را باز می‌کند. لامپ یخچال دو سه ماه است که سوخته. کورمال‌کورمال طبقه‌ها را زیرورو می‌کند و قابلمه تفلون دونفره را […]

مریم عربی

می‌دانم الان از مدرسه برگشته و حسابی گرسنه است. یک نفر نیست یک لیوان آب بدهد دستش. کوله‌پشتی مدرسه را پرت می‌کند توی راهروی ورودی خانه و دست‌ورونَشُسته می‌دود سمت آشپزخانه. یخچال را باز می‌کند. لامپ یخچال دو سه ماه است که سوخته. کورمال‌کورمال طبقه‌ها را زیرورو می‌کند و قابلمه تفلون دونفره را از ته طبقه بالایی یخچال می‌کشد بیرون. تا نصفه پر از سوپ است. سوپِ جامانده از شام شب. قابلمه را می‌گذارد روی اجاق گاز جرم‌گرفته و زیر شعله را تا ته می‌دهد بالا. تا سوپ گرم شود، می‌پرد توی دست‌شویی. انگار دنبالش گذاشته باشند، با عجله از دست‌شویی می‌پرد توی آشپزخانه و قابلمه داغ را می‌گذارد روی میز آشپزخانه. بوی مشمای آب‌شده می‌پیچد توی دماغش. دستپاچه قابلمه را بلند می‌کند و زل می‌زند به سوراخِ گرد و درشتِ رومیزی چهارخانه یک‌بارمصرف. سوپ بدجوری ته گرفته و یک لایه کلفت رشته سوپ چسبیده کف قابلمه. ته‌مانده سوپ را برمی‌گرداند توی بشقاب. دوروبر بشقاب پر می‌شود از لکه‌های قرمز و سبز غذا. سه تا تکه نان تست بیات را می‌گذارد روی میز و مشغول خوردن می‌شود.
می‌دانم توی اتاقش از شلوغی جای سوزن انداختن نیست. لباس‌ها از ماشین ‌لباس‌شویی مستقیم چپانده می‌شود توی کشوها. صبح به صبح یک تی‌شرت چروک را از کشو می‌کشد بیرون و تنش می‌کند. کتابخانه نامرتب است و خرت و پرت‌ها گوشه و کنار اتاق، پخش‌وپلا. بعد از مدرسه، دو سه ساعت پای تلویزیون وقت تلف می‌کند و شکمش را با چیپس و ماست موسیر سیر می‌کند تا آمدن بابا. بابا ساعت پنج و نیم، شش خسته و کوفته می‌رسد خانه. نای تکان خوردن ندارد. چند دقیقه‌ای بابت ریخت‌وپاش خانه غر می‌زند و حرصش از صد تا رئیس و همکار را خالی می‌کند سر خانه و زندگی و بچه. چند دقیقه بعد، برای این‌که از دلش دربیاورد، دست می‌کشد روی موهای لخت و بور بچه. بچه که نه، مردی شده برای خودش. قرار می‌شود شام پیتزا سفارش دهند، پدر و پسری روی کاناپه جلوی تلویزیون لم بدهند و روی برش‌های بزرگ پیتزای سیر و استیک یک خروار سس کچاپ تند بریزند و با کیف بخورند و به روی خودشان هم نیاورند چقدر دلشان برای قرمه‌سبزی یک‌وجب‌روغن‌انداخته خانگی تنگ شده.
می‌دانم دلش لک زده برای این‌که وقتی می‌رسد خانه، یک نفر کوله‌پشتی‌اش را از دستش بگیرد و جای سوپ مانده و پیتزای بیات، برنج و خورش گرم و جاافتاده بگذارد جلویش. یکی صبح به صبح پرده‌های آشپزخانه را کنار بزند و برش‌های نان سنگک تازه بچیند روی میز. یکی که حواسش به لامپ سوخته یخچال و لباس‌های اتونکشیده باشد. می‌دانم می‌نشیند سر میز و همین‌طور که با سوپ ازدهان‌افتاده توی بشقاب بازی می‌کند، مثل من روزهای هفته را می‌شمارد به امید رسیدن پنج‌شنبه. همین‌طور که نان تست بیات را گاز می‌زند، توی ذهن کوچکش دنیایی را آرزو می‌کند که همه روزهای هفته‌اش پنج‌شنبه است.

چلچراغ۸۳۰

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: مریم عربی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟