تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۱۲/۰۷ - ۰۳:۴۲ | کد خبر : 2373

«نفس بریده» به کنجی صم بکم…

گزارش میدانی چلچراغ از لابه‌لای گرد و غبار خوزستان محمدرضا امین داور «اگر از اول مردم شهر ایستادگی می‌کردند و حقشان را طلب می‌کردند، شاید کار به این‌جا نمی‌رسید. اگر فقط به‌ صورت لحظه‌ای جوش نمی‌آوردند و سریع آرام نمی‌شدند و به جایش پی‌گیرانه حقشان را مطالبه می‌کردند، امروز همه‌مان هوایی را نفس می‌کشیدیم که […]

گزارش میدانی چلچراغ از لابه‌لای گرد و غبار خوزستان

محمدرضا امین داور

«اگر از اول مردم شهر ایستادگی می‌کردند و حقشان را طلب می‌کردند، شاید کار به این‌جا نمی‌رسید. اگر فقط به‌ صورت لحظه‌ای جوش نمی‌آوردند و سریع آرام نمی‌شدند و به جایش پی‌گیرانه حقشان را مطالبه می‌کردند، امروز همه‌مان هوایی را نفس می‌کشیدیم که هیچ گرد و غباری ندارد. اما چه می‌شود کرد؛ خون‌گرم که باشی، زود جوش می‌آوری و زود آرام می‌شوی.» این تمام حرف امروز مردم خوزستان است. مردم سرزمینی که شاید نماد مقاومت، صبر و ایثار باشند، اما امروز سهمشان از نگاه آن‌ها که دستشان به جایی می‌رسد، تنها خاک باشد و محرومیت. برای درک بهتر داشتن از شرایط مردم خوزستان، نمی‌شود در تهران و پای سایت‌های خبری نشست. باید در کوچه پس‌کوچه‌های ناهموار اطراف کارون قدم زد و سینه که به خس‌خس افتاد، آبی که برای خوردن نبود و اگر شب باشد، زمانی که برقی برای روشنایی پیدا نشد، به حال و روز مردم این شهر فکر کرد.
کوله‌پشتی همیشگی‌ام را با عجله آماده کردم که بعد از یک ماه دوباره به شهری که تک‌تک مکان‌هایش برایم خاطره است، سفر کنم و تمام خاطراتم را مرور کنم. نه این‌که من بگویم، هرکس گذرش به این دیار خورده باشد، می‌داند هیچ فردی نمی‌تواند دست به انکار سابقه تاریخی، مهمان‌نوازی و حتی خون‌گرمی مردمانش بزند.
به حکم ترافیک روزهای بارانی سه ساعت قبل از پرواز با عجله به سمت فرودگاه مهرآباد حرکت کردم که نکند پرواز را از دست بدهم و من بمانم و خاطراتم. به محض رسیدن به فرودگاه، اطلاعات اعلام کرد که به علت وجود ریزگردها و کاهش دید، پرواز با تاخیر مواجه است و حالا این‌که چند ساعت تاخیر را باید تحمل کنیم، هیچ‌کس نمی‌دانست. من بودم و مسافرانی که هر کدام به طریقی از این وضع شکایت داشتند، اما بالاخره بعد از دو ساعت تاخیر سوار هواپیما شدیم.
نزدیک به اهواز شدیم. تمام مسافران از پنجره‌های هواپیما بیرون را نگاه می‌کردند و جالب این‌جا بود که دقیقا چه چیزی را می‌دیدند؟ همه‌اش سرخی بود و خاک. برای اولین بار استرس تمام وجودم را گرفت که نکند کاهش دید باعث اتفاقی شود که هیچ‌وقت نتوانم شهرم را ببینم. اما خوشبختانه از هر چیزی شانس نیاوردیم، از خلبانانمان شانس آوردیم و به‌آرامی به زمین نشستیم.
از هواپیما پیاده شدم. نمی‌دانستم خوشحال باشم که یک بار دیگر می‌توانم در این هوا نفس بکشم، یا ناراحت باشم از این‌که چنین هوایی در این شهر جریان دارد. تاکسی گرفتم تا چرخی بزنم و با هم‌شهریانم گپ و گفتی داشته باشم. تا نشستم و فهمیدند که مسافرم، شروع کردند به گلایه که این چند وقت خیلی به ما بد گذشت. نه آبی داشتیم، نه برقی و نه حتی هوایی. راننده گفت: «تو جوانی و گذشته را یا ندیدی یا خیلی سن و سالی نداشتی که متوجه باشی، اما وضع ما این نبود که الان داریم.» حرفش به قرارداد بین ایران و عراق برای کنترل صحرا و خاک‌ها رسید. قراردادی که سال‌ها پیش به اتمام رسید و پس از دولت نهم دیگر تمدید نشد. از طرفی حرف و حدیث‌ها در مورد بحران خوزستان چندان به مذاق اهالی شهر خوش نمی‌آید. گپ و گفت با بومی‌ها می‌گوید چندان خوشایند نیست که کسی در جایی بسیار دورتر بنشیند و بگوید این‌که مردم خوزستان خاک کربلا را می‌خورند، موجب شادی است، یا حتی صرف ابراز هم‌دردی شاید رفتاری پسندیده باشد، اما دردی دوا نمی‌کند.
نکته قابل توجه ماجرا این‌جاست که جرقه اعتراض‌های مردمی و به خیابان آمدن‌هایی که پی‌درپی از سوی رسانه‌های رسمی، مورد چشم‌پوشی قرار گرفت، به علت قطعی آب و برق استان بود و اگر این‌طور نمی‌شد، نه اعتراضی بود و نه شکایتی. البته این‌جا وقتی از آب صحبت می‌کنند، منظورشان آن مایعی که از شیرهای پایتخت و دیگر شهرستان‌ها پایین می‌آید، نیست. این‌جا آب همان خاک است، تلخ‌تر، بدمزه‌تر. رفتارها طوری بوده که مردم خوزستان دیگر گرد و خاک را جزئی از سرنوشتشان می‌دانند؛ حتی اگر به قیمت مشکل تنفسی و مرگ تمام شود هم چاره‌ای نیست. باتلاق‌های اطراف اهواز شاید بدون آینده‌نگری لازم خشک شد تا نفت بیشتری استخراج شود و شاید مردم در امن و آسایش زندگی کنند. نفت حق همه مردمان کشور است، اما بهایش را اهالی خوزستان می‌دهند؛ بهایی به قیمت جانشان. با این همه هنوز هم کسی به فکر ریزگردها نیست و به دنبال تدابیری برای برق هستند. انگار که مدیریت بحران جزء جدایی‌ناپذیر این روزهای ایران باشد. حرف از دوراندیشی و آینده‌نگری می‌زنیم، اما مدیریت بحران در اولویت قرار دارد و خاک نفس کشیدن سهم مردم خوزستان است.
ماجرا فقط به این‌جا ختم نمی‌شود؛ مشکل شهری با این سابقه و پتانسیل توریستی و اقتصادی بیش از این حرف‌هاست. این را من هم با ۲۶ سال سن به‌خوبی یاد دارم که آب کارون به حدی بالا می‌آمد که مناطق اطراف به زیر آب می‌رفت، اما این حجم از آب کجا رفت؟ سد پشت سد؟ آن‌چه درنهایت پشت این سد‌ها ذخیره شد، جان مردم خوزستان بود.
مسیری مشخص در حوالی کارون را طی می‌کنم. با مردم عادی و موسپیدکرده‌هایی که آماده‌اند تا برای یک مسافر درددل کنند، گپی می‌زنم. توضیح می‌دهم روزنامه‌نگارم و برای نشریه چلچراغ از خوزستان می‌نویسم. می‌گوید این‌ها را بنویس: «بوی تعفن کارون را چه کرده‌اید؟ خاطرتان نیست که کشوری پیشنهاد این را داد که با هزینه خودشان اقدام به لای‌روبی از کارون خواهند کرد و در ازایش فقط آن رسوبات و خاکش را با خود می‌برند. حالا به چه منظور من نمی‌دانم. اگر یادتان نیست، من دقیقا خاطرم هست که دست رد به سینه آن‌ها زدید. به این دلیل که تازه متوجه منبع غنی داخل کارون شدید. ادعا کردید خودمان اقدام خواهیم کرد تا همه منافعش شامل خودمان باشد.» پیرمرد ضرب‌المثلی می‌گوید که شاید نباید نوشت، اما منظورش این است که نه خودمان توانستیم استفاده کنیم و نه با کسی به توافق رسیدیم. تنها سرمایه این خاک و جان مردم بود که تلف شد. به این‌جا رسیدیم که در فصل گرما از بوی بد کارون حال آدم به هم می‌خورد و توقع داریم توریست‌ها از این شرایط لذت ببرند.
گشت زدن در اهواز کار آسانی نیست. لااقل برای کسی که مدت‌هاست در این فضا تنفس نکرده است. چیزی که کم داریم، فکر است و هم‌دلی، والا مشکل تا دلتان بخواهد وجود دارد. لااقل به استانی که یکی از قطب‌های توریستی- نفتی کشور است، با نگاه اقتصادی بنگریم و بدانیم هرچه انجام دهیم، بازگشتش به نفع تمامی مردمان کشور خواهد بود.

شماره ۶۹۹

 

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟