تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۴/۰۱ - ۲۳:۲۴ | کد خبر : 11078

کارگاه تجربه داستان – قسمت چهارم

در طراحی فضا باید اشراف و آگاهی توپولوژیک از فضا داشته باشیم. فضای وقوع داستان ما در نسبت با کل هستی کجاست؟

فضای وقوع داستان ما در نسبت با کل هستی کجاست؟

نوشتن از مرگ! یکی می‌گفت: مسئله داستان من مرگ است، می‌خواهم در موضوع مرگ برای کودک کار کنم. چطوری بنویسم که هم جذاب باشد برای کودک و هم آن را درک کند؟

سوال پیشینی این است که مرگ موضوع داستانت است، یا مسئله داستانت؟ وقتی از موضوع حرف می‌زنیم، باید به یک‌سری از سوالات پاسخ بدهیم و وقتی از مسئله داستان حرف می‌زنیم، به سوالات دیگر. آیا می‌خواهی کودک بتواند با مرگ کنار بیاید؟ با فقدان یا مرگ کسی یا چیزی که دوست دارد؟ این می‌شود موضوع داستان. و آیا می‌خواهی داستان بنویسی، یا مقاله یا گزارش مستند روزنامه‌ای؟

تا وقتی در مرحله موضوع مانده‌ایم، همه این‌ها می‌تواند مطرح باشد. اما وقتی می‌خواهیم وارد داستان شویم، یعنی باید از موضوع گذر کنیم و به مسئله برسیم. مسئله داستانمان چیست؟ مثلا به داستان «پدر اسلاگ» (دیوید آلموند) نگاه کنید! دیوید آلموند نویسنده‌ای است اهل داستان‌های ماجرایی‌ و فضاهای جذاب و فانتزی عجیب و شگفت‌انگیز. مرگ را در «پدر اسلاگ» این‌طور روایت کرده، شروعش با این تصاویر روایی است، قبل از هر متن و کلمه‌ای.

تصویرسازی پدر اسلاگ
تصویرهایی از تصویرسازی داستان «پدر اسلاگ»

می‌خواهد با همان تصاویر روایی اولش ما را ببرد در دل داستان، در دل مسئله. یکی از درخشان‌ترین و کامل‌ترین افتتاحیه‌ها. شروعی درخشان برای داستانی از این‌گونه. یک افتتاحیه خوب می‌گوید ژانرش چیست؟ طنز؟ وحشت؟ علمی؟ مستند؟ رئال؟ ماورایی؟ لحنش چیست؟ شخصیت‌ها چه کسان یا موجوداتی هستند؟ فضا کجاست؟ و مهم‌تر از همه، مسئله داستان چیست؟ در توصیف و تبیین فضا خواهیم گفت ما ناچاریم در طراحی فضا یک اشراف و آگاهی توپولوژیک از فضا داشته باشیم. فضای وقوع داستان ما در نسبت با کل هستی کجاست؟… تا در روایت داستان دچار اشتباه نشویم.

در «پدر اسلاگ» نویسنده برای تبیین توپولوژیک فضا، مهندسی معکوس کرده. این مهندسی معکوس در این داستان، نوعی پز و فضل‌فروشی و به رخ کشیدن توانمندی هنری و ادبی نیست، در تراز با اقتضای داستان است، برآمده از یک نگاه گشتالتی به داستان. این نگاه که در داستان همه عناصر بر هم موثرند و انتخاب هر عنصر در نسبت با سایر عناصر شکل می‌گیرد، چه در مرحله خلق و چه در مرحله پرداخت و روایت. ستینگ و فضای داستان در نسبت با موضوع و مسئله و ماجرای داستان و در نسبت با شخصیت‌ها و حتی تم و مضمون و محتوای داستان ساخته و پرداخته می‌شود.

در «پدر اسلاگ» با پسری مواجه هستیم که مدتی قبل پدرش مرده و به آسمان رفته، اما گفته یک روز برمی‌گردم و در میدان فلان کوچه فلان تو را ملاقات می‌کنم. حالا بازمی‌گردیم به داستان و شروع داستان. این‌ها تصاویر شروع داستان است، بدون متن و کلمه. به عنوان ناظر و در عین حال مخاطب داستان، از بالا، از آسمان، گویی از کنار شانه پدر اسلاگ وارد داستان می‌شویم. آرام آرام به زمین نزدیک می‌شویم تا درنهایت به آن‌جا برسیم که اسلاگ نشسته است.

پدر اسلاگ
کتاب «پدر اسلاگ» نوشته دیوید آلموند

خب حالا مسئله داستان چیست؟ بچه‌ای که باباش مرده. رفتگر بوده و با آشغال‌‌ها که سروکله می‌زند، پایش عفونت می‌کند و سیاه می‌شود. پایش را قطع می‌کنند، ولی درنهایت معالجه نمی‌شود و می‌میرد. قبل از مرگ به بچه‌اش می‌گوید: «یه روز که هوا این‌جوریه، من برمی‌گردم! ناراحت نباش!» پس مسئله این است: بچه‌ای که پدرش مرده، براساس حرف پدرش انتظار می‌کشد پدرش یک روز برگردد و او را ببیند. با دوستش از مدرسه برمی‌گردد. ناگهان می‌ایستد و می‌گوید: «اون مرد رو می‌بینی؟ بابامه که برگشته!‌» ظاهر مرد و لباس‌هایش هم کاملا شبیه باباش است…

بهار از راه رسیده بود. من و اسلاگ تمام روز را آن دوروبر می‌گشتیم و دیگر داشتیم از گرسنگی می‌مردیم. داشتیم از میدان رد می‌شدیم تا به فروشگاه قصابی مایرز برسیم، که اسلاگ یک‌مرتبه خشکش زد.

گفتم: «چی شد؟»

با سر به آن طرف میدان اشاره کرد و گفت: «آن‌جا را ببین!»

-کجا را؟

آهسته گفت: «او بابام است!»

-بابای تو؟

-آره.

چشم‌هایم به اسلاگ خیره شد.

گفت: «آن مَرده، آن‌جا.»

-کدام مرده؟ کجا؟

-روی آن نیمکت. همان که کلاه سرش است. همان که عصا دارد.

به خاطر آفتاب دستم را سایبان چشم‌هایم کردم و سعی کردم او را ببینم.

این همان ضربه شروع داستان است. نیروی محرکه اولیه برای شناسایی مسئله و ورود به داستان.

شروعی جذاب و موثر، حاوی همه الزامات افتتاحیه داستان. بعد از آن معرفی خلاق ستینگ و فرود آرام بر زمین و کنار شخصیت، تعلیق با اولین دیالوگ شروع می‌شود: «اون بابای منه.» و قلاب داستان می‌افتد و خواننده را گیر می‌اندازد.

وین‌گونه به خشت می‌نهم خشت…

فضای وقوع داستان هری پاتر
هری پاتر و سکوی معروف ۹ و سه‌چهارم

برای ساختن جهان داستان، برای بنا کردن ستینگ قوی و قابل باور باید مثل یک معمار-بنا دانه دانه خشت بر خشت گذاشت و ساختمان داستان را بنا کرد. این آجرها و خشت‌ها فقط مربوط به مکان داستان نیست، بلکه هر رکن و عنصر داستان را باید خشت بر خشت خلق کرد؛ زمان و مکان، زمان واقعی یا فانتزی، گردآمده از ثانیه‌ها یا سال نوری، جنس مواد سازنده دیوار و زمین، معنی فاصله و حرکت و سرعت، مقیاس سرعت نور است یا صوت یا پای انسان، مقیاس هندسی و فیزیکی ابعاد جهانی که ساخته‌ایم، هندسه‌اش ریمانی است یا اقلیدسی، خطوطش منحنی‌اند و بیضی و هذلولی، یا خط راست.

فیزیک جهانت نیوتنی است، یا کوآنتومی، زمینش ثقل و جاذبه دارد، یا نیروی دفع‌کننده و رانش، در این فضا موجودی که راه می‌رود، سبک راه رفتن و حرکتش چیست؟ چه جوری راه می‌رود؟ مدل جابه‌جایی و حرکت اجسام چگونه است؟ حرکت یک ماشین و چرخ‌هاش چه جوری است؟ ساختمان‌‌ها چه شکلی‌اند؟ کروی، استوانه‌ای، مخروطی، متخلخل و اسفنجی، یا متصلب و سخت و نفوذناپذیر؟

حرکت موجودات زنده دیگر چی؟ آب چطور؟ در شیب روان می‌شود، یا مثل فواره سربالا می‌رود؟ درخت‌ها؟ اصلا موجوداتی مثل درخت و گیاه دارد، یا نه؟ درخت‌هایش چطوری‌اند؟ مثل درخت‌های جهان ما از آب‌وهوا و خاک تغذیه می‌کنند، یا مثلا گوشت‌خوارند، یا آتش‌خوار؟… می‌بینید؟ درباره همه چیز جهان داستانی‌تان اختصاصا و اختصاصا باید درباره داستان خودتان فکر کنید.

حتی اگر جهانتان خیلی متفاوت و فانتزی و نو است، بهتر است که برایش استوری‌بورد بکشید و مثل یک معمار طراحی کنید که خودتان در ادامه داستان سردرگم نشوید و به اشتباه و حتی تناقض دچار نشوید.

آموزش خلبانی با جاروی هری پاتر

برگردید به جهان هری پاتر. جهان هری پاتر الهام‌گرفته از اجزای همین جهان ماست، ضرب در تخیل خانم جی. کی. رولینگ. به دو مورد خلق فانتزی کلیدی و جذاب در جهان خلق‌شده هری پاتر اشاره می‌کنیم. یکی رد شدن از دیوار سکوی شماره نه و سه‌چهارم و دیگر پرواز با جارو. ماده خام جهان واقعی برای خلق سکوی شماره نه و سه‌چهارم سالن بزرگ فلان است در شهر لندن.

جاروی جادویی هری پاتر
جاروی جادویی در داستان هری پاتر

خانم رولینگ دریافته که این فضا برای خلق ستینگ سکوی جادویی مناسب است، پس مثل یک معمار که ابزارش هم متریال و مواد جهان واقعی موجود است و هم قدر فانتزی‌سازی خیالش، تغییراتی را که این سالن به اقتضای داستانش نیاز دارد، در اجزای واقعیت می‌دهد و واقعیت داستانی جدیدی بنا می‌کند.

در این ستینگ تازه، حالا همه چیز قانون خودش را دارد، دقیق و موثر و کارآمد. قانون این است که از تمام سکوهای این ایستگاه قطار، فقط سکوی شماره نه و سه‌چهارم برای جادوگرها قابل عبور است و نه حتی دو متر آن‌طرف‌تر، یا یک سکو این‌طرف‌تر.

و جارو. قانونی که خالق هری پاتر برای پرواز جارو بنا می‌کند، چه بسا برگرفته از نحوه پرواز موشک باشد، اما این قانون وقتی در ذهن و خیال نویسنده پردازش می‌شود، به مجموعه‌ای از مقررات نانوشته، محدودیت‌ها، مزیت‌ها، امکانات و توانمندی‌ها تبدیل می‌شود که اگر فقط همه آن‌ها با هم فراهم باشد، یک جارو به پرواز درمی‌آید و جادوگری که همه آن مقررات را بشناسد، می‌تواند مثل یک خلبان ماهر جارو را به پرواز درآورد و براند.

فریدون عموزاده خلیلی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۹۵

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟