خیابان مال ماست، دیب گله داره
هر روز کلی آدم ماشینهاشان را میپوشند و میریزند توی خیابان. همیشه تصویر از خیابان همین است؛ جایی پر از ماشین. اما در واقع توی هر کدام از آن قوطیهای آهنی آدم یا آدمهایی نشستهاند که بعضیهاشان عاشقند. بعضیهاشان شاعرند، هنرمندند، کشاورزند، تحلیلگر سیاسیاند.
انگار آدمها مغز اصلی ماشینها هستند. فقط وقتی از ماشین پیاده میشوند، خیابان مال آدمها میشود.
خیابان مال ماشینهاست یا آدمها؟
انگار یک کشاکش شروع شده بین آدمها و ماشینها. تولیدکننده خودروها هر روز خودروهای بیشتری راهی خیابانها میکنند. اما هنرمندها و ادیبها و فیلسوفها و عاشقها و کشاورزها هم تازه فهمیدهاند باید بریزند توی خیابان.
باید نمایشهاشان را از سالنها بیاورند در خیابان. شاعر باید از توی دربار و انجمن بیاید وسط مردم شعر بخواند. کجا برای رقصیدن بهتر از خیابان؟ کدام صحنه برای خواندن و ساز نواختن بهتر از پیادهروی شلوغ در روزهای آخر سال؟ اینهمه مخاطب حاضر و آماده کجا پیدا میشود؟
نویسنده: محمدعلی مومنی
بخشی از قسمت اول پادکست رادیوچل