فیلمنامههای فیلمنشده فراواناند. در این شکی نیست. اما فقط برای بعضی از آنها میشود غصه هم خورد. این چند یادداشت درباره فیلمنامههایی است -از ناصر تقوایی، داریوش مهرجویی و علی حاتمی- که برای ساخته نشدنشان غصه خوردهایم. شکل ساخته شدهشان را پیش خودمان تصور کردهایم و احساس کردهایم اگر ساخته میشدند، دوستداشتنی یا مهم از آب درمیآمدند.
ناصر تقوایی – چای تلخ
بدی زندگی همیشگی در شرایط استثنایی این است که شخص بعضا یادش میرود روال منطقی امور در باقی نقاط دنیا از چه قرار است. مثلا بیایید به این قضیه فکر کنیم. فیلمسازی داریم که اهل مناطقی است که در آنها جنگ هشتساله با عراق اتفاق افتاده است. فیلمساز مورد نظر یکی دو تا از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای کشور را ساخته است. از قبل تواناییاش در ساخت صحنههای جنگ و درگیری را با سریالی، که ناجوانمردانه از دست او گرفتند، نشان داده است. یکی از بهترین نویسندگان فیلمنامههای اقتباسی در سینمای ایران است و نشان داده است بهخوبی میتواند داستانهای خارجی را با فضای بومی ایران انطباق دهد. شخصی با این مشخصات از روی یکی از بهترین داستانهای سامرست موام، نویسنده بزرگ انگلیسی، فیلمنامهای جنگی اقتباس کرده است. با او چگونه رفتار میکنید؟
قاعدتا جواب این است: تمامی امکانات در اختیارش قرار میگیرد تا هر طور دوست دارد، عمل کند و فیلمش را بسازد. نام فیلمسازی که توصیفش کردیم، ناصر تقوایی است و فیلمی که قرار بود از روی داستان «شکستناپذیر» موام اقتباس کند، «چای تلخ». حالا میتوانید حدس بزنید که چه اتفاقی افتاد. تقریبا تمامی سنگهای ممکن و ناممکن بر سر راه تقوایی قرار گرفت. از ممیزی گرفته تا بحث بودجه و زمانبندی و همه قسم کارشکنی دیگر و دست آخر این فیلم هم مثل بسیاری از کارهای دیگر تقوایی ناتمام ماند و هرگز ساخته نشد.
داستان «چای تلخ» درباره سرباز عراقی متجاوزی است که به یکی از بومیان مناطق جنگزده نزدیک میشود و با دختر آنها ارتباط میگیرد. اما حقیقت این است که متجاوز تا ابد متجاوز باقی میماند و گذشت زمان به این سادگی چیزی را عوض نمیکند. در داستان موام سرباز آلمانی است و دختر فرانسوی، ولی حقیقت این است که جنگ جنگ است و جغرافیا بیشتر واقعیت را درباره آن تغییر نمیدهد.
سینمای جنگ، یا به قول متولیانش دفاع مقدس، سینمای جذابی است، اگر کسی دست و پایش را نبسته باشد. کسانی هستند که دغدغه آن را دارند و میتوانند آن را از حال و روز فعلیاش نجات دهند. اما چه میشود کرد که در ایران ما حتی ساختن فیلم جنگی هم نیازمند تایید صلاحیت است.
داریوش مهرجویی – خانه باید تمیز باشد
چشمهایتان را ببندید و به یک، فقط یک تصویر از سینمای ایران فکر کنید. یقین دارم برای خیلیها این یک تصویر، همان تصویر معروف فیلم «گاو» است. حتی کسانی که خود فیلم «گاو» را ندیدهاند هم اینقدر آن عکس را دیدهاند که با شنیدن نام سینمای ایران به یاد آن بیفتند. ترکیب طلایی که آن فیلم را به پرده سینما برد و آن تصویر جاودانه را خلق کرد، فیلمنامه و داستانی از غلامحسین ساعدی بود با کارگردانی داریوش مهرجویی. همین ترکیب به فاصله کوتاهی یکی دیگر از فیلمهای خوب سینمای ایران را هم ساخت؛ «دایره مینا». به نظر میرسید این ترکیب میتواند برای مدتی طولانی فعال باشد و بسازد و بسازد، اما با وقوع انقلاب معادلات تغییر کرد.
غلامحسین ساعدی ناچار به خروج از کشور شد و داریوش مهرجویی معلق میان رفتن و ماندن سرانجام در ایران ماند و با «اجازهنشینها» به سینما برگشت. اما پیش از بازگشت، او و ساعدی مدتی روی فیلمنامهای از ساعدی کار کردند که باز هم بر اساس داستان کوتاهی از او نوشته شده بود؛ داستان کوتاه «خانه باید تمیز باشد» از مجموعه «آشفتهحالان بیداربخت».
ساعدی اسم فیلمنامه هرگز ساختهنشده را «مولوس کورپوس» گذاشت. داستان زوجی جوان که برای تحویل گرفتن خانهای که تازه آن را خریدهاند، به شهرکی ویلایی میروند. مرد جوان و یکی از اهالی محلی برای دیدن خانه میروند، اما متوجه میشوند که خانه غرق در حشرات و موجودات موذی است. آنها تصمیم میگیرند با کمک هم خانه را پاکسازی کنند. اما هر چه بیشتر تلاش میکنند، بیشتر معلومشان میشود که قضیه به این سادگی نیست. جانورانی عجیب و غریب در خانهاند. موجودات کوچکی که خیلی بزرگ شدهاند و موجودات بزرگی که به سایز مینیاتوری درآمدهاند. جانورانی ترکیبی یا منقرضشده. جانورانی ناشناخته و هرگز دیدهنشده و…
دست آخر به کمک جرثقیل و تفنگ و بمب، مرد ارادهاش را به خانه تحمیل میکند و آن را مطابق میل همسرش بازسازی میکند. اما روز بعد از مهمانی نقل مکان باز هم سروکله جانوران موذی پیدا میشود.
رئالیسم جادویی (تا وقتی کسی اسم بهتری پیدا نکرده باشد، ما به همین اسم صدایش میکنیم) موجود در بعضی داستانهای ساعدی برای اولین بار به این فیلمنامه او هم رسیده بود و این میتوانست اتفاقی مهم برای سینمای ایران و کارنامه داریوش مهرجویی باشد. اما مهرجویی ترجیح داد راهی امنتر و سادهتر را انتخاب کند. به فاصله کوتاهی بعد از این ناکامی غلامحسین ساعدی درگذشت.
علی حاتمی – به اتفاق بانو
در دنیایی که بهرام بیضایی و ناصر تقوایی در آن زندگی میکنند، حسرت خوردن برای یکی از فیلمنامهها، یا درواقع ایدههای فیلمنشده علی حاتمی کار سختی است. حاتمی هر چند زود از دنیا رفت و لابد هنوز هزار باده ناخورده در رگ تاکش بود، دستکم تا بود، توانست کار کند و چه پیش و چه پس از انقلاب کسی کار زیادی به کارش نداشت. میدانست چطور کاری به کار خطوط ممیزی نداشته باشد و کارش را جلو ببرد و به هر ترفندی وضعیت مالی کارهایش را تنظیم کند. اما همین که اجل مهلت کاری را به کسی ندهد هم به خودی خود دلتنگکننده است.
یکی از نوشتههای حاتمی که در حد ایده باقی ماند، «به اتفاق بانو» بود. البته گفتوگوهایی که مرحوم حاتمی برای بخشهایی از آن نوشته است، نشان میدهد به جد به ساختن آن فکر میکرده است. ایده «به اتفاق بانو» از این سرچشمه میگیرد که بعد از فرمان کشف حجاب پهلوی اول، یکی از رجل سیاسی دولت، مهدیقلیخان هدایت که اعتقادش نمیگذاشت به این کار تن دهد، از شرکت در ضیافتی به اتفاق بانو سر باز زد و نامهای نوشت با این مضمون که عیال ما برای مجلسآرایی مقبول طبع باقی مدعوین نیست.
ایده حاتمی البته با این اتفاق تفاوتهایی دارد، اما اصل داستان آن همین است. مردی که به فرمان مافوقی، که از قضا او را قبول هم دارد، باید کاری کند که اعتقادش بههیچوجه حاضر نیست زیر بار آن برود. در داستان حاتمی، سرهنگ نقشه عجیبی میکشد و میشود حدس زد که فیلم خالی از شوخی و مطایبه هم از کار درنمیآمده است.
راستش فارغ از اینکه با کار مهدیقلی هدایت موافق باشیم یا نه، برای من همیشه آن مدتی که او مشغول بالا و پایین کردن جواب بوده است، همیشه جذاب است. و چه بهتر اگر میشد آن را با گفتوگوهای حاتمی شنید. و چه حیف که مرگ کاری با آرزوهای ما ندارد.
یادداشتی از ناصر اردلان
مجله چلچراغ، شماره ۸۹۵