در قسمتهای قبلی درباره موضوعهای مختلفی مثل مسئله داستان و نقشه داستان و حواس و فضا حرف زده شد. در اینجا کمی بیشتر از ستینگ setting داستان و ویژگیهای شخصیت حرف میزنیم.
امکانات ستینگ داستان برای ما
هتل ترانسیلوانیا (hotel Transylvania) را نگاه کنید. یک ستینگ عجیب، یک جهان خارقالعاده و شکوهمند. آیا این جهان را پیتر باینهام و رابرت اسمیگل، نویسندگان داستانش ساختهاند یا گندی تارتاکوفسکی کارگردان این انیمیشن شگفتانگیز؟ مهم نیست که کدام یک، آنچه که قطعی است، این است که الهامبخش فضای این جهان روایی جذاب، یک کاخ باشکوه، یک امارت عجیب بوده در رومانی. حتی نه الهامبخش، که اقتباس و شاید کپیبرداری، که این کپیبرداری هوشمندانه و هنرمندانه از ساختار معماری فضا، دیگر نه تنها مذموم نیست که بسیار هم ستایشانگیز و آموزنده است.
اما مهمتر از ساختن و خلق این فضا، این است که به فراست داستانی دریابی، نسبت این فضا در پیکره کلی داستان و در ارتباط پیکرمند و گشتالتی با سایر عناصر اصلی و فرعی داستان چیست و چگونه و چه مایه تأثیر بر هر کدام از آنها میگذارد و تأثیر میگیرد؟ آیا در معماری چنین فضایی، شخصیتها دقیقا همانهایی هستند که از پیش فکر کرده بودیم؟ و یا اینکه باید شخصیتهامان تغییر کنند.
زاویه دید چهطور؟ قبلا فکر کرده بودید که داستان از نگاه یکی از شخصیتهای داخل عمارت روایت شود؛ حالا چی؟ آیا بهتر نیست شخصیتی که امکان رفت و آمد مستمر به داخل عمارت را داشته باشد، راوی داستان باشد. یا اصلا شاید بهتر باشد داستان را یک ناظر دانای کل روایت کند، نه شخصیتی در درون داستان. اصلا بهتر نیست با توجه به رازآلودگی عمارت، مثلا داستان با کشف یک دفترچه خاطرات زیرخاکی کشف شده در امارات، روایت شود؟… و اصلا بهتر نیست ماجرا و پیرنگ داستان را از یک ماجرا و پیرنگ خطی به ماجرایی پیچیده و مرموز و تاریخی و ماورای طبیعی تبدیل کنیم؟
میبینید! اینها امکاناتی است که عمارت به ما داده. ستینگ داستان. این همان کاری است که نگرش گشتالتی با داستان شما میکند. این که داستان را حاصل جمع عناصرش نبینیم، حتی حاصل ضرب خطیاش نبینیم، بلکه نوعی حاصلضربی دکارتی ببینیم. عمل ضربی ترکیبی که در آن همه عوامل و عناصر، به صورت مشبک و چند وجهی، در هم ضرب میشوند. آنچه گشتالت به ما میگوید، این است که بتوانیم داستان را پیکرمند ببینیم و نه چیدمان و پازلی گرد آمده از عناصر داستان. و بتوانیم عناصر را در پیکره داستان معنا و خلق کنیم.
نگاهی به داستان داش آکل
برای روشن شدن مفهوم ضرب دکارتی، عناصر و نگره گشتالتی به خلق داستان، نگاه کنیم به داستان «داش آکل» صادق هدایت:
ماجرای لوطی خوشنامی به نام داش آکل که پیرمردی، هنگام مرگ، سرپرستی دختر نوجوانش، مرجان، را به او میسپرد. لوطی دلباخته مرجان میشود، ولی این عشق را خلاف رویه جوانمردی و خیانت در امانتی میبیند که به او سپرده شده. مرجان را به خانه بخت میفرستد و روزها درد هجرانش را برای طوطیاش میگوید.
سرانجام سرگشته و حیران، با کاکا رستم، لوطی بدنام محله، که از مدتها پیش کینه داش آکل را به دل گرفته، گلاویز و به زخم دشنهاش کشته میشود. عصر همان روز، در حالی که مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته و به آن نگاه میکند، طوطی راز دل صاحبش را برملا میکند: «مرجان… تو مرا کشتی… به کی بگویم… مرجان… عشق تو… مرا کشت.»
C شخصیتها: داش آکل، مرجان، کاکا رستم، طوطی
P پیرنگ: همان متن بالا ( ماجرای رویارویی قدیمی دو لوطی که یکی در میانه راه گرفتار دِینی اخلاقی و عشقی ناگزیر میشود.)
T فضا/ زمان: اواخر دوره قاجار
L فضا/ مکان: محله سردزک شیراز
V زاویه دید: دانای کل محدود، همراز شخصیت اصلی (داش آکل)
Th مضمون: قربانی کردن عشق در پای جوانمردی و اخلاق
در داستانی که عناصر آن جزیرهای و پازلی چیده شدهاند، هر عنصر در تناظر با یک یا دو عنصر دیگر تعریف میشود. در حالی که در نگره گشتالتی و پیکرمند به داستان همه عناصر در تناظر با هم پیش میروند. داش آکل با کاکا رستم و مرجان و ماجرای عشق و رویارویی، در محله سردزک شیراز در آخر دوره قاجار و … با همگی در تناظر قرار میگیرد. آنچنان که اگر یکی- فقط یکی – از این عناصر دستخوش تغییر شود، این تغییر، همگی بقیه عناصر را تحت تأثیر قرار میدهد.
مثلا اگر فرض کنیم بخواهیم، همین داستان را با تغییر یک عنصر مثل T «زمان» دوباره روایت کنیم، این تغییر باید در تمامی ۳۰ خانه ماتریس پیکره داستان دیده شود، که این یعنی همه عناصر دیگر را تحت تاثیر قرار میدهد. اینکه مثلا زمان داستان را از آخر دوره قاجار به زمان حاضر منتقل کنیم، تمامی عناصر دیگر از جمله شخصیتها ( خانه شماره ۱۱)، ماجرا و پیرنگ (خانه ۱۲)، ستینگ و مکان ( خانه ۱۳)، حتی مضمون (خانه ۱۵)، و چه بسا زاویه دید (خانه ۱۴)، محکوم به تغییر خواهند بود.
داش آکل، لوطی محله سردزک شیراز، در زمان ما شاید باید به هکر اخلاقی کلاه سفید یا کلاه قرمزی تبدیل شود و کاکا رستم به هکری کلاه سیاه و مخرب. اگر ستینگ ما، به معنی کلانش، فضای سایبری و ماجراهایش شود، در این صورت مفهوم عشق هم، در این میان و شخصیت مرجان و … همگی متناظر با پیکره تازه داستان میشوند و چه بسا زاویه دانای کل محدود نیز در فضای سایبری ستینگ داستان مدل و شاکله مدرنتر و ابداعیتری بیابد.
حالا اگر به عنوان یک تمرین، با تغییر کوچکی در ستینگ همین زمان تغییر یافتهی جدید، از فضای رویارویی سایبری به فضای رویارویی و رقابت سیاسی یا اقتصاد هولد کنیم، تمامی عناصر از شخصیت تا مضمون و زاویه دید، الزاما نوسازی میشوند.
پیکرمند دیدن داستان
در عصیان ۱۹۲۴ (یوزف روت) کار رئال است، ولی شخصیت یک پا دارد و همه چیز از دید این «یک پا» روایت میشود. این که راوی پا است، تمامی عناصر دیگر در تناظر با این راوی قرار میگیرند.
پس برای آنکه داستان درستتر و روایت همه جانبهتر و منطقیتری داشته باشیم، ناگزیریم داستان را گشتالتی و پیکرمند ببینیم. اینجا قرار نیست به عنوان یک اجبار مقدر در کارگاه داستاننویسی، فقط از عناصر داستان صحبت کنیم. ما قرار است بگوییم چه کنیم داستان خوبی نوشته شود.
من میخواهم داستان خوب بنویسم، نه فقط یک ماجرای خوب تعریف کنم یا setting خوب! من نمیخواهم فقط زاویه دیدنویس خوب و شخصیتنویس خوب بشوم! من میخواهم داستاننویس خوب باشم، داستان خوب بنویسم. حالا اگر یک عنصر در داستانم و سبک نوشتنم، قویتر و درخشانتر بود، چه بهتر! به مزیت اصلی و نقطه قوت و شاخصه داستانم تبدیل میشود. داستانم و قلمم شناسه و شاخصه پیدا میکند.
«همینگوی»، غول داستاننویسی جهان است که در دیالوگنویسی شاهکار است، شاخصه داستانهایش دیالوگهای قوی است. «مارسل پروست» یک غول دیگر است که استاد کشف و نوشتن حسهای درونی است. آلبرتو موراویا حسها و عواطف را عالی توصیف میکند. نیل گیمن فضاهای فانتزی و ماورایی را عالی مینویسد. استاد لغزاندن داستان از فضای رئال به فضای فانتزی است، بی آنکه تو بفهمی کی و چگونه اتفاق افتاد!
هیچکدام اینها فکر نکردهاند و تصمیم نگرفتهاند که تمرکز را بگذارند روی آن عنصر خاص. آنها داستانشان را نوشتهاند، به داستانشان به عنوان یک پیکره کلی، فکر کردهاند نه پازلی، نه جزیره جزیره. اینها همه نتیجه پیکرمند دیدن داستان است، گشتالتی دیدن داستان.
از کجا بفهمیم، داریم گشتالتی میبینیم یا زدیم جاده خاکی؟
برگردیم به جدول و ماتریس بالا، و اسمش را بگذاریم ماتریس پیکره یا ماتریس گشتالت!
حاصل ضرب دکارتی چیست؟ ما یک ماتریس داریم، که اسمش را گذاشتیم ماتریس گشتالت داستان، و یک سری مجموعه. نمیگویم عنصر. عنصر کافی نیست، برای حمل بار این بحث. بحث را فرومیکاهد به بحث خطی در حالی که هر عنصر، هر آنچه که اسمش را گذاشتهایم عنصر داستان، را هم باید پیکرهای ببینیم، باید مجموعهای ببینیم.
شخصیت، مجموعهای از شخصیتهاست که همگی اجزای این مجموعه برای پیشبرد داستان باید در تناظر با مجموعهها (عناصر) دیگر باشند. زمان یک مجموعه است. دوره زمانی که وقایع داستان در آن میگذرد، زمان خاصی که واقعه رخ میدهد: صبح، ظهر، شب، تابستان، زمستان یا پاییز یا بهار؟ هر کدام اینها تأثیر متفاوتی روی پیشروی داستان در تناظر با عناصر دیگر دارد.
ویژگی شخصیت
پس یک مجموعه از عناصر مجموعهای ما، میشود «شخصیت» (آن هم نه فقط یک شخصیت، تمام شخصیتها) که هر کدام با مجموعهای از اجزا تعریف میشود، که هر جزو آن تاثیر متفاوتی روی سایر عناصر دیگر دارد.
ویژگیهای ظاهری: قد، مو، چشم و ابرو، وزن، زیبایی و زشتی چهره، رنگ مو، سختی دست، سایز پا، قد، دور کمر، بلندی انگشت، لباس پوشیدن و خوشتیپی، مدل مو، شلختگی و…
خصلتهای اخلاقی: خسیس، شهوتران، هوسباز، نجیب، شریف، آرام، ملایم، مهربان، سنگدل، بیرحم
حسهای موضعی: صداهای بلند عصبانیش میکند، از فلان موسیقی لذت میبرد، زود از کوره در میرود، اشکش دیر در میآید، [حسهای موضعی دفعتا در اثر مواجهه با موضوعی در انسان ایجاد میشوند.]
صد تا ویژگی میتوانید برای شخصیت ردیف کنید. هر چهقدر بیشتر بهتر؛ بهتر شخصیتتان را میشناسید و در تناظر طبیعیتری با عناصر دیگر قرار میگیرد، بدون تصنع و اجبار نویسنده! شکلات دوست دارد. بستنی دوست ندارد. ورزش دوست دارد. به کجا رسیده یا نرسیده. ویژگیهای درونی و بیرونی و احساساتش مهم هستند.
رؤیا یا خوابهای تکرار شوندهاش مهم هستند و مؤثر در بازنمایی شخصیت. یکی همیشه خواب میبیند از پرتگاه میافتد! (من خودم همیشه وقتی در معرض انتخاب سختی هستم، خودم را در آخرین امتحان جبر خطی ۳ دانشگاه میبینم که گیر کردهام، یا واحدهایم برای فارغالتحصیلی کم است). خوابهای تکرارشونده از گم شدنها در معبرهای تودرتو و تاریک، در معرض خطر قرار گرفتن مدام و تکرار شونده و فریادهایی که از حلقوممان در نمیآیند، شنیده نمیشوند و…
فروید و یونگ میگویند خوابهای تکرار شونده را، چه زمانهایی ممکن است ببینید. در کدام حالتهای روحی و روانی؟ و چه نشانههایی را با خود حمل میکنند این خوابها. اینها همه متریال و مواد لازم ماست، برای داستان. مجموعه بعدی «فضا»ست با دو مؤلفه ۱- setting مکان (آنچه که بهش میگویند لوکیشن) و زمان. ۲- حس و حال و هوای سازنده فضا.
اهمیت مکان
مختصات فضا را اینطوری مینویسی که خانه است؟ مزرعه است؟ جنگل است یا قعر دریا؟ زمین است یا کرهای دیگر؟ چه کشوری؟ کجا بودنش، نهتنها امکانات و پتانسیلهایش فرق دارد، بلکه در ساختن داستان مؤثر است؛ در کشور مثلا ایران، آمل فرق دارد با تبریز یا یزد. چه منطقهای؟ کوچه؟ قدیم یا جدید؟ مدرن یا سنتی؟ در و پنجره خانه؟ فرشش؟ کف زمینش، موزاییک است یا سنگ یا موکت؟ شیشههای رنگی؟ گرما یا سرما؟ سرمای اتاق عمل در چه شهری؟ و زمان هم مهم و مؤثر است. زمستان یا تابستان؟ صبح یا عصر؟ چه ساعت روز؟ با چه تابش نوری؟ آفتاب صبح با عصر فرق میکند، و سایهای که ایجاد میکند، و حال و هوایی که این سایه روشن در ایجاد اتمسفر یا حال و هوای فضا دارد.
[چکمه در داستان هوشنگ مرادی کرمانی فقط در آن شهر و آن محله و آن خانواده و برای آن دختربچه میتواند به مساله اصلی داستان تبدیل شود.]
اهمیت زمان
۱۰ صبح با ۵ صبح و ۱۲ ظهر و ۵ غروب با هم متفاوتاند. صداهای محیطی و بوق ماشینها و ازدحام آمد و شد حتی، متفاوت است در روزها و ساعتهای مختلف.
[مثلا: خانه ما پنجرهاش به خیابان اصلی بود. این خیابان دو طرف شرقی و غربی محله را به هم وصل میکرد، یک خیابان یکطرفه پررفت و آمد. اول صبح صدای بچهمدرسهایها و بوق ماشینها و سرویس ادارهها و… بود. ساعت ده یازده، صداها کم میشد. ظهر صداها عوض میشد. غروب باز اوج میگرفت. با شنیدن صداها، میتوانستی التهاب بیرون و ازدحام و عجله و حالات مردم را تصور کنی. شنبههای آن خیابان با همه روزها فرق داشت. شلوغتر و پرازدحامتر بود همیشه. اما یکی از شنبهها وقتی بیدار شدیم، هیچ صدایی نبود. تاحدود ظهر اصلا صدای هیچ ماشینی نبود! سکوت مطلق! شنبه بعد از انتخابات ۸۸. انگار بهتی شهر را گرفته بود! از روی صدای محیطی میفهمیدی انگار شهر دارد با بیصدایی حرف میزند. پیام میدهد…]
اما حس و حال: ضرب setting (زمان و مکان) × (در) حس و حال و هوایی که صحنه و شرایطش دارد، بسیار مهم است.
کلا فضای غمبار دارم، فضای شاد دارم،… برای این غم و شادی و عصبیت باید ازش مؤلفه دربیاوری و در مجموعه فضا بنویسی.
مجموعه بعدی «درام یا ماجرای داستان» است.
حالا با ضرب دکارتی چه میکنیم؟
شخصیت: تک پا، با درد عمیق در پا
فضا: غروب زمستان سرد
منطقه: حیاط، پشت بام، نزدیک بخاری؟
حاصل ضرب دکارتی یعنی، ضرب تک تک عناصر مجموعههای گفته شده در هم.
تمام مؤلفههای شخصیت را با تمام مؤلفههای فضا در تناظر قرار میدهیم. هیچ عنصری در شخصیت نباید معطل و بیاستفاده بماند.
تکپا در فضای خیابان و ماجرای دزدیده شدن کیف: ناچار نیاز به کمک خواستن!
هیچ عنصر فضا هم نباید بیهوده باقی بماند.
۳۰ تا ضرب داریم پس: فضا× شخصیت، فضا × ماجرا، شخصیت × ماجرا و … TP/ PV/ CL/
فایده این مجموعهها و ضربها چیست؟ در اینکه داستان را به صورت گشتالتی ببینیم. به صورت مجموعههای درهم تنیده، نه سیگما! حالا این تنیدگی شخصیت و فضا و ماجرا، اختصاصی داستان من میشود. حالا همهچیز در نسبت با دیگری و در نسبت با کل داستان معنا دارد.
تمرین
به ایدهای فکر کن، به یک ماجرا یا شخصیت و فضا …
حالا در همین ایده صد ویژگی برای شخصیت بنویس، صد مختص برای فضا و…
حالا در حدی که میتوانی در تناظر با هم قرارشان بده. جزئیات را عوض کن و هر بار ببین این تغییر جزئی، تو را مجبور به چه تغییراتی در عناصر و اجزای دیگر میکند.
برای خواندن قسمتهای قبلی این مجموعه، روی لینک کارگاه تجربه داستان کلیک کنید.