تاریخ انتشار:۱۴۰۲/۰۳/۱۴ - ۲۲:۲۷ | کد خبر : 10967

کارگاه تجربه داستان – قسمت سوم

اگر می‌خواهیم داستانمان درست از آب دربیاید، باید اولین منتقد داستانمان خودمان باشیم و این خودانتقادی باید از همان گام اول شروع شود

داستان اگر مسئله نداشته باشد

گزاره‌ای غلط در داستان‌نویسی جا افتاده که برخاسته از ضعف بدنه داستان‌نویسی و ذهن داستان‌نویس ماست. هر جا بلد نیستیم بنویسیم، ارجاع می‌دهیم به گزاره که: «دو نمونه داستان دیده‌ام که نه مسئله داستانی دارد نه ماجرا. فقط یک حس را نوشته، همین! اگر داستانم ماجرا و جذابیت و کشش ندارد، خیالی نیست، این هم نمونه‌اش!» یا این گزاره: «این یک داستان‌واره است! پس خیلی سخت نگیرید که مختصات داستان را حتما داشته باشد!»

از قضا من می‌گویم باید سخت بگیریم! پیدا کردن دلیل برای این‌که بد بنویسیم، خوب نیست! این چاره کار نیست! اگر می‌خواهیم داستانمان درست از آب دربیاید، باید اولین منتقد داستانمان خودمان باشیم و این خودانتقادی باید از همان گام اول شروع شود؛ از جایی که نطفه داستان بسته می‌شود، از همان‌جا که تازه دارد ایده داستانمان شکل می‌گیرد.

در اولین مواجهه با داستانمان باید بپرسیم خب مسئله داستان چیست؟ بله، مسئله داستان. داستان باید «مسئله» داشته باشد. باید «قلاب‌» و «تعلیق‌» داشته باشد. فرقی نمی‌کند چه داستانی. داستان کوتاه، بلند رمان، داستان تصویری، گرافیک رمان، کمیک استریپ، داستان کودک، نوجوان… حتی داستان فیلم، نمایش و هر آن چیزی که بر روایت و داستان گفتن بنا شده. مسئله داستان «داش آکل» چیست؟ مواجهه یک لوطی میان‌سال با عشق ممنوعش نسبت به دختر نوجوانی که به امانت به او سپرده شده.

مسئله فیلم «آتلان» چیست؟ اسب قهرمانی که بعد از شش بار قهرمانی در بار هفتم از دپار خارج نمی‌شود و کل زندگی مالک و مربی و سوارکارش را به چالش می‌کشد.

کتاب نام گل
کتاب «نام گل» اثر اومبرتو اکو

در رمان «نام گل» اومبرتو اکو مسئله رمان مواجه شدن ویلیام کشیش جوان با قتل‌هایی مرموز در کلیسایی است که تازه به آن‌جا مامور شده.

مسئله داستان کودکان «گوزن شاخ‌دار فایده‌ش چیه» چیست؟ این‌که دختربچه‌ای یک گوزن شاخ‌دار را از جنگل آورد به خانه و برای نگه‌داری‌اش مجبور است به مادرش نشان بدهد این گوزن فایده‌اش چیست.

مسئله داستانی کمیک استریپ «اسب شاخ‌دار» از «ماجراهای تن‌تن» چیست؟ جست‌وجو برای پیدا کردن برگه‌های نقشه گنج در ماکت کشتی اسب شاخ‌دار.

حتی افسانه‌های فولکلوریک ساده و آشنایی مثل بزبزقندی هم واجد مسئله داستانی هستند؛ تلاش گرگ برای فریب و ورود به خانه سه بزغاله‌ای که در خانه تنها مانده‌اند…

حالا اگر بتوانی این مسئله داستانی را بر سازه‌ای قرص و محکم و استوار بنا کنی، داستان ساخته می‌شود. و اگر بتوانی ظرفیت‌های عاطفی و حسی را هم در آن بنا کنی، که نور علی نور است. اسکلت داستان بر همین مسئله داستانی بنا می‌شود.

به عنوان فرض اول، بپذیریم که داشتن مسئله برای داستان اصل است. و باور کنیم که یکی از ضعف‌های همیشگی داستان‌های ما، نداشتن مسئله داستانی و پرفشار شروع نکردن داستان از ابتداست. باید با سخت‌گیری و بی‌رحمی، برویم سراغ ایده‌‌هایی که به ذهنمان می‌رسد. اگر مسئله داستان درستی داشته باشیم، می‌توانیم نقشه یا پلات داستان را منطقی‌تر و قوی‌تر طراحی کنیم.

< قسمت دوم کارگاه تجربه داستان >

نقشه داستان از کجا می‌آید؟

اول این چند نمونه کتاب را ببینید:

Have you seen my duckling?: اردک با بچه‌هایش می‌رود گردش و می‌بیند یکی از جوجه‌ها نیست! داستان با همین مسئله شروع می‌شود و خیلی هم ساده است. اردک و جوجه‌ها در مسیر رودخانه می‌روند.

به هر کس می‌رسد، می‌پرسد اردک منو ندیدی؟ درحالی‌که مخاطب خردسال در تصویر کتاب جوجه بازیگوش را می‌بیند که دارد پشت درخت‌ها و علف‌ها بازی می‌کند. این‌جا مسئله داستان و نقشه و پلات آن، با توجه به تصویری بودن روایت، در کنش با مخاطب کامل می‌شود. یعنی ذهن و اکت مخاطب خردسال در مواجهه با تصویر و متن، مسئله و نقشه داستان را شکل می‌دهد.

وقتی اسب‌ها افسرده می‌شوند

داستان فیلم مستند داستانی «آتلان» ماجرای واقعی اسب قهرمانی است که ناگهان گویی افسرده می‌شود.

مسئله داستان فیلم آتلان
نمایی از فیلم «آتلان» به کارگردانی معین کریم‌الدینی

ایلحان اسبی که پنج بار قهرمان اسب‌سواری ایران بوده، ناگهان دیگر از دپار مسابقه در نمی‌آید. این همان مسئله اولیه داستان است. حالا برای پیرنگ داستان باید روی همین مسئله نقشه را ریخت. نقشه نیاز به یک انرژی مکمل دارد، به نیروی محرکه‌ای در سطحی تازه که مقیاس داستان و ماجراهای آن را به پله بالاتری منتقل کند. مثلا یک ماجرای موازی که با مسائل و ارزش‌های انسانی و اجتماعی داستان را پیوند بدهد.

علی، مربی ایلحان، محکوم به برنده شدن با ایلحان در کورس است. باید به هر شکلی که می‌تواند، کاری کند که اسب برنده شود، چراکه مخارج عروسی‌اش را فقط می‌تواند از طریق جایزه این کورس تامین کند. یعنی عملا ازدواج و زندگی او موکول به این کورس و پیروزی ایلحان در این کورس است.

طبیعی است که این مسابقه و این ماجرا در خلأ اتفاق نمی‌افتد. بر بوم‌زیست یک زندگی واقعی رخ می‌دهد. از همین روست که در مستند آتلان، ما زندگی و فرهنگ و باورها و اقتصاد جامعه ترکمن‌‌ها را در ترکمن صحرا و گنبد می‌بینیم و تازه آن‌جا مطمئن‌تر می‌شویم که زندگی و اقتصاد و حیات این مردم تا چه اندازه وابسته به اسب است. پس دویدن یا ندویدن ایلحان، برای یک پاگرفتن و تداوم یک زندگی چالش دارد. این طوری است که ما درگیر داستان می‌شویم.

این‌که در این نوع داستان‌ها، مسئله در پایان به صورت خطی، ساده، بدون فراز و فرود به سرانجام برسد یا نه و این‌که انتقال از یک سطح به سطح دیگر، از یک موقعیت داستانی به موقعیت داستانی دیگر اتفاق بیفتد یا نه، وابسته به هنر نویسنده است. انتقال به سطح انسانی، به حوزه اجتماعی و… به میزان فراهم بودن لوازم داستان‌گویی برای خالق اثر بستگی دارد. مثل کتاب Ferdinand به سمت تقبیح خشونت و جنگ برود یا نه؟… همه به نویسنده بستگی دارد و حرفی که می‌خواهد بزند و لوازم و مصالحی که برای داستانش فراهم کرده است.

داستان‌هایی که گشتالت داستانی‌شان درست است، «تم» و «محتوا» و «تعلیق» خوبی دارند.

شنیدن فرکانس‌های خاموش صدا از عمق زندگی

داستان معروف دکتر زئوس، هورتون فیله یا هورتون صدای هوو شنید Horton hears a who!

داستان یک فیل است که همیشه خوش و خندان است. روزی یکهو صدای عجیبی می‌شنود. به هم می‌ریزد و هی می‌گردد و می‌گردد دنبال صدا. مسئله: فیلی که یک زندگی معمولی داشته و داشته برای خودش زندگی می‌کرده، به تصادف صدایی می‌شنود و می‌فهمد که زندگی عجیب دیگری در دل یک گرده جاری است و موجوداتی که از او کمک می‌خواهند. حالا این فیل الکی‌خوش مهربان باید نجات‌دهنده این موجودات و شهرشان باشد.

در داستان The gruffallo (Julia donaldson) یک موش کوچک (کاراکتر اصلی داستان) دارد در یک جنگل تاریک گردش می‌کند که ناگهان برمی‌خورد به یک روباه گرسنه که می‌خواهد موش را برای ناهارش بخورد.

موش درجا فکری می‌کند و می‌گوید: من رو نخور. چون قراره ناهار گرافالو بشم. روباه که اسم این موجود من‌درآوردی را نشنیده، می‌پرسد: گرافالو کیه؟ موش می‌گوید: یک هیولای عجیب است که دندان‌هایش فلان است و پنجه‌هاش بهمان و… یک تصویر من‌درآوردی ترسناک ترسیم می‌کند از گرافالو. روباه از این تصویر می‌ترسد. موش به گردشش ادامه می‌دهد و در مسیر به هر حیوانی که می‌رسد که می‌خواهد بخوردش، همین را می‌گوید و قدم به قدم تصویر ترسناک‌تری از گرافالو ترسیم می‌کند.

ارنست همینگوی
ارنست همینگوی، سال ۱۹۵۴

حیوان‌ها همه از گرافالویی که موش ساخته، می‌ترسند و موش این‌طوری نجات پیدا می‌کند. اما گره‌گشایی و ضربه نهایی داستان آن‌جاست که درست در آخر کار موش مواجه می‌شود با گرافالویی که خودش ساخته. گرافالو دقیقا با همان مشخصه‌هایی که موش ترسیم کرده، جلویش ظاهر می‌شود! خب مسئله اصلی این داستان کودکانه چیست و قلاب اولیه کدام است؟

بعضی‌‌ها در ضرورت مسئله برای داستان تردید می‌کنند. گمان می‌کنند مسئله فقط برای رمان ضروری است، آن هم رمان بزرگ‌سال و نه کودک و نوجوان، یا داستان کوتاه. حتی بعضی داستانی مثل «گربه در باران» همینگوی را مثال می‌زنند. می‌گویند این داستان نه مسئله دارد، نه ماجرا و نه هیچ نقشه و پیرنگ و از این حرف‌ها! یک لحظه حسی ساده است و تمام. اتفاق داستان «گربه در باران» از این نظر و از هر نظر به عنوان یک داستان کوتاه کامل قابلیت آنالیز و تجزیه و تحلیل دارد.

شما می‌توانید داستان کوتاه «گربه زیر باران» را از لینک زیر دانلود کنید.

نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی

هفته‌نامه چلچراغ، شماره ۸۹۲

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟