چلچراغ از چند و چون گرانیها بعد از افزایش قیمت بنزین گزارش میدهد
پانیذ میلانی
در این چند روز بعد از حوادث بنزینی اخیر، اخبار زیادی شنیدیم از اینکه کالاها حق ندارند گران شوند، هیچکس حق ندارد گرانفروشی کند و… اما همزمان با همین اخبار، حرفهای ضدونقیضی درباره گران شدن بعضی کالاها میشنویم. از گوشهوکنار چیزهایی میشنویم که دقیقا برعکس آن اخباری است که در خبرگزاریها و روزنامهها میخوانیم. در این اوضاع و احوال تصمیم گرفتهایم به چند مغازه در نقاط مختلف تهران برویم تا ببینیم آن چیزی که از دور و اطرافیانم میشنویم، واقعی است، یا اخباری که میگویند گران شدن کالاها ممنوع است.
تاکسیهای پرنده
اولین نگرانی که همه از «اصلاح قیمت بنزین» داشتند، این بود که بقیه کالاها گران نشوند. ولی مسئولان قول دادند فعلا چیزی گران نمیشود. اما دقیقا یک هفته بعد از گران شدن قیمت بنزین از همکارم میشنوم که گوجهفرنگی را کیلویی ۱۳هزار تومان خریده است.
همکار دیگرم که خانهاش حوالی جنوب غرب تهران است اما میگوید قیمت گوجه در محله آنها هنوز ۱۰هزار تومان است.
البته من از قبل خبری خوانده بودم که گفته بود گران شدن قیمت گوجهفرنگی ربطی به اصلاح قیمت بنزین ندارد و علت اصلی آن آزاد شدن صادرات گوجهفرنگی است. فقط همزمانی این دو موضوع است که کمی روح آدم را اذیت میکند.
همکار دیگرم میگوید قیمت لیموترش تا یک هفته قبل از گران شدن بنزین، کیلویی ۱۰هزار تومان بوده، اما الان قیمتش به ۱۵هزار تومان رسیده است. همکار دیگرمان هم از گران شدن قیمت خودکار میگوید. او میگوید آخرین بار قبل از حوادث اخیر وقتی خودکار میخرد، قیمتش دانهای ۳۵۰۰ تومان بوده است، اما وقتی دو روز بعد به مغازه میرود تا خودکار بخرد، میبیند فروشنده میگوید قیمت هر دانه خودکار ۴هزار تومان شده است. او با تعجب میگوید مگر میشود در عرض دو روز قیمت یک دانه خودکار ۵۰۰ تومان گران شده باشد؟ خودکار همان خودکار است!
همین همکارمان میگوید دیروز وقتی میخواسته مثل همیشه با تاکسی از میدان تجریش به میدان درکه برود، تاکسی پیدا نمیکند. هرچقدر هم که منتظر تاکسی میماند، خبری نمیشود. مسیر همان مسیر همیشگی است، اما از تاکسیها خبری نیست. انگار همه تاکسیها پرواز کردهاند و رفتهاند. میگوید فقط ماشینهای شخصی بودند که کرایهشان را ۲هزار تومان بالا بردهاند، ولی قیمت قبلی ۳هزار تومان بود.
همه اینها باعث شد همان روز چند ساعت وقت بگذارم و از در دفتر که بیرون رفتم، سراغ چند مغازه بروم و قیمت چیزهایی را که میدانم، با قیمت الانشان مقایسه کنم تا ببینم اوضاع از چه قرار است.
ایستگاه اول: قائم مقام فراهانی
دقیقا روبهروی کوچهای که دفتر محل کارم قرار دارد، یک میوهفروشی و یک سوپرمارکت بزرگ است. از همان سوپرمارکتهایی که همه چیز از ایرانی و خارجی دارند و خیلی لاکچری به نظر میرسند. اول که وارد مغازه میشوم، سراغ یخچال میروم و قیمت پنیرها را چک میکنم. چون به قیمت پنیر تسلط خاصی دارم. خوشبختانه تا تاریخ ۳/۹/۹۸ در این سوپرمارکت قیمت پنیر جهش خاصی نداشته. بعد سراغ قسمت میوهفروشی این مغازه رفتم. کمی قیمتها را نگاه کردم و دیدم که گوجهفرهنگیها قیمت ندارند. قیمت انار در این مغازه ۱۳هزار و ۵۰۰ تومان بود. قیمت خرمالو هم ۱۲هزار و ۸۰۰ تومان است. قیمت گوجه را میپرسم. میگوید: قیمت گوجههای بیرون ۱۳ هزار و قیمت گوجههای داخل ۱۸ هزار تومان. خودم حواسم نیست، اما از سر تعجب صدایم بلند میشود. میپرسم: ۱۸ هزار تومان؟ مگر چه فرقی دارند؟ میگوید: آنهایی که داخل هستند، گلخانهای هستند. از این سوپرمارکت لاکچری بیرون میآیم و به طرف میوهفروشی کوچک و خستهای میروم که چند قدمی جلوتر جا خوش کرده. از همان پشت ویترین نگاهی به قیمتها میاندازم و میبینم قیمت انار اینجا ۱۴ هزار و ۵۰۰ تومان است. حدودا هزار تومان گرانتر از مغازه لاکچری کناری! این مغازه هم قیمت گوجه را سانسور کرده. از فروشنده میپرسم: قیمت گوجهفرنگی چند است؟ میگوید: کیلویی ۱۴ هزار تومان! از فروشنده میپرسم: چرا گوجه گران شده؟ همینطور با چشمان بیتفاوت و دهان نیمهباز نگاهم میکند و سر تکان میدهد. انگار سوال عجیبی است برایش!
درحالیکه پیش خودم فکر میکنم همان مغازه لاکچری باانصافتر و بامرامتر بود، از مغازه بیرون میآیم و قدمزنان به سمت مترو میروم.
ایستگاه دوم: تجریش
از آنجایی که خط یک نزدیکترین خط به محلکارم به شمار میرود، تصمیم گرفتم سوار همان خط یک بشوم و بالا و پایین شهر را با همین متر و مقیاس اندازه بگیرم. از آنجایی که منطقی نیست به خاطر فشار جمعیت و شلوغی و ازدحام و مشکلات تنفسی حاصل از آن ساعت ۳۰:۵ عصر به سمت جنوب تهران حرکت کنید، سوار خط تجریش شدم. از متروی تجریش که بیرون آمدم، به سمت اولین مغازهای که در بازار خوشآبورنگ تجریش دیدم، رفتم.
فهمیدم سانسور قیمت گوجهفرنگی به امری رایج بین میوهفروشان تبدیل شده است. از آقای میوهفروش میپرسم: قیمت گوجهفرنگی چند است؟ آقای میوهفروش سرش شلوغ است و مشغول گذاشتن میوه چند مشتری در نایلون است. به خاطر همین شاگرد میوهفروش جوابم را میدهد. شاگرد میوهفروش پسری است همسنوسال خودم، حدودا ۲۰ و چند ساله. اصلا بداخلاق و اخمو نیست و با بامزگی خاصی خیلی آرام طوری که فقط من بشنوم، میگوید: کیلویی ۲۰هزار تومان!
اصلا نمیدانم چطور میتوانست حین ادای این جمله لبخند بزند، اما دوباره پرسیدم: کیلویی ۲۰ هزار تومان؟ چرا؟ با همان لبخند سرش را تکان میدهد و میگوید: گران است دیگر!
قیمت انار اما در این مغازه ارزانتر از مغازه مرکز شهر است. قیمت انار اینجا کیلویی ۹۵۰۰ تومان است.
به مسیرم ادامه میدهم و در راه چشمم به برچسبی میافتد که در یک آجیلفروشی کوچک داخل سبد گردوهاست و قیمتش را کیلویی ۷۵ هزار تومان نشان میدهد. دقیقا سه مغازه جلوتر قیمت یک کیلو گردو ۱۵۰ هزار تومان است و قیمت بادام زمینی که سر کوچه ما (حوالی میدان فاطمی) کیلویی ۳۵ هزار تومان است، اینجا کیلویی ۴۷ هزار تومان است.
دنبال یک میوهفروشی شیکتر میگردم. از چند نفری که در راه میبینم، میپرسم: اینجا سوپرمارکت کجاست؟
چند نفرشان میگویند سوپرمارکتی اینجا نیست. یک نفر اما آدرس چند کوچه پایینتر را میدهد.
بالاخره به یک سوپرمارکت شیک رسیدم. گوجهفرنگیهایش داخل بستهبندی و شیک و تروتمیز جلوی در مغازه نشستهاند و منتظر مشتریاند. میوههای دیگرش هم همینطور. در این مغازه به جز گوجهفرنگی روی هیچکدام از میوهها قیمت نخورده بود. از شاگرد مغازه که جلوی درِ مغازه ایستاده، میپرسم: قیمت گوجه چند است؟ طوری که انگار میخواهد محموله مواد مخدر جابهجا کند، میگوید: خانم برو تو!
داخل سوپرمارکت میشوم و از آقای فروشنده همان سوال را میپرسم. میگوید: گوجه کیلویی ۲۰ هزار تومان است. میپرسم: من شنیدم ارزانتر است ها! مثلا ۱۳هزار تومان؟ میگوید: نه، ما از آنها نداریم. اینجا کسی از آنها نمیخرد.
از مغازه که بیرون آمدم و به سمت مترو حرکت کردم، دو مرد حدودا ۳۵ ساله را دیدم که به تیر چراغ برق تکیه داده بودند و سیگار میکشیدند. دود سیگارشان در نور مهتابی چراغ میرقصید. شنیدم که داشتند با همدیگر حرف میزدند. یکی از آنها طوری که انگار داشت جواب حرف دیگری را میداد، گفت: همه اعتراض دارند، اما چه جوری بگن؟
ایستگاه سوم: سعدی
یکی از ویژگیهای تهران این است که شما میدانید شمالش کجاست. یعنی عملا تا یک جایی که پیش بروید، دیگر جلوی رویتان کوه است و بیشتر از این نمیتوانید حرکت کنید. اما نمیدانید جنوب شهر دقیقا کجاست. این ویژگی روی زندگی اجتماعی مردم هم تاثیر گذاشته است. این یعنی که شما هر چقدر پایین بروید، باز هم پایینتر وجود دارد.
به خاطر همین تصمیم گرفتم به یکی از مناطقی بروم که رفتنش با مترو راحت است و نسبتا جنوبی محسوب میشود. از همین بابت پوزش من را به خاطر وجود داشتن مناطق جنوبیتر بپذیرید.
بعد از اینکه از آن مغازه بیرون آمدم، مطمئن بودم میخواهم خط کهریزک را سوار شوم، اما نمیدانستم دقیقا کدام ایستگاه باید پیاده شوم. همانطور که در مترو به نقشه خطوط خیره بودم و مقدار زمان رفتوآمد و شناختم از مناطق را بالا و پایین میکردم، مناسبترین مقصد را ایستگاه سعدی یافتم که هم به باغ سپهسالار و میدان بهارستان نزدیک بود و هم نمیشد گفت شمال یا مرکز شهر است. کمی از مرکز شهر پایینتر است. با اینکه مناطق جنوبیتر دیگری هم وجود دارند.
از ایستگاه مترو سعدی که بیرون آمدم و بین شلوغی و نور مغازههایی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را میفروختند، جلو رفتم، به مغازه کوچکی رسیدم که جلوی درش چند سبد میوه گذاشته بودند که داخلش موز، سیب، پرتقال، نارنگی و لیموترش بود. طول و عرض مغازه شاید یک قدم بود. عاقله مردی خوشرو پشت دخلش نشسته بود. ازش پرسیدم: آقا اینجا میوهفروشی کجاست؟ میگوید: اینجاها میوهفروشی نیست. من هم به اصرار همکارانم چند قلم میوه آوردهام؛ همینهایی که میبینید.
میپرسم: میدانید قیمت گوجهفرنگی چند تومان است؟
با صدای گیرا و گرمی مثل دوبلورها میگوید: والا حقیقتا بار گوجهفرنگی من دیشب تمام شد. من گوجهفرنگی را کیلویی ۷ هزار تومان میفروختم. دیشب، آخر شب که داشتم مغازه را میبستم و ته بار گوجهفرنگی که جنس زیاد خوبی هم نداشت مانده بود، مردی آمد و ۶ کیلو برد. من خیلی تعجب کردم. دیشب که میخواستم برای خانه گوجه بخرم، کیلویی ۸ هزار تومان خریدم که وقتی امروز صبح به همکارانم این قیمت را گفتم، همه گفتند خیلی خوب خریدی!
میپرسم: میدانید قیمت جدید گوجهفرنگی چند است؟
میگوید: دقیق نمیدانم، اما میگویند ۱۰، ۱۱ تومان است.
قیمت لیموترش را هم میپرسم. همان لیموترشی را که همکار ساکن محله سیدخندان من کیلویی ۱۵هزار تومان خریده بود، کیلویی ۷ هزار تومان میفروشد.
از فروشنده میپرسم: دیگر چه میوهای گران شده؟ میگوید: خداروشکر فعلا به جز گوجهفرنگی که هیچی.
دنبال یک مغازه دیگر هم میگردم تا قیمتهای آن را هم بدانم. از یک دکهای همان دوروبر میپرسم: این دوروبرها میوهفروشی کجاست؟
دهانش را به حالت نمیدانم کج میکند. چند قدم که جلوتر میروم، مشتری همان دکه صدایم میکند و آدرس یک پاساژ را که چند قدم جلوتر است، میدهد. میگوید: انتهای پاساژ یک میوهفروشی است.
راست میگوید. انتهای آن پاساژ یک میوهفروشی بود، اما خیلی شلوغ بود. صبر میکنم تا خلوت شود و مشتریها بروند. میپرسم: گوجهفرنگی کیلویی چند است؟ میگوید: کیلویی ۱۴هزار تومان. دوباره میپرسم: سیبزمینی کیلویی چند تومان است؟ میگوید: کیلویی ۵ هزار تومان. میگویم: اینها گران نشدهاند؟ جواب میدهد: نه! قیمتش همین است. کجا گران شده است؟
من هم راهم را میکشم و میروم تا سوار مترو شوم و برگردم.
صدای بیصدا
تصمیم گرفتم با ۱۲۴تماس بگیرم، چراکه در همه اخبار آمده بود که گرانی را به این شماره اطلاع دهید. همچنین معاون وزارت صمت اعلام کرده بود که از مجموع ۱۰۰قلم کالای اساسی تنها ۷ عدد از آنها بین ۷ تا۱۰درصد افزایش قیمت داشتهاند و ۴۳ قلم کالا نیز با کاهش قیمت مواجه بوده. اما مشکل اصلی من چیز دیگری هم بود. اینکه من اصلا نمیدانستم قیمت ثابت کالاها چه هستند و آیا گوجهفرنگی و لیموترش و سیبزمینی و انار و کلا سبزیجات و میوهجات جزو کالاهای اساسی هستند یا خیر؟
این فکرها را کنار گذاشتم و شماره ۱۲۴را گرفتم. چندین بار هم گرفتم. خانم گویای پشت خط گفتند برای شکایت کلید یک و برای پیگیری شکایت کلید دو را فشار دهم. برای ثبت شکایت باید آدرس دقیق محل مورد شکایت و کالای مورد نظر را بدهم. اما وقتی کلید شماره دو را زدم، تلفن هیچ واکنشی نشان نداد و همان موسیقی پشت خط بود که میخواند، انگار نه انگار که دکمهای زده باشم.
تصمیم گرفتم خارج از ساعت اداری هم این تلفن را امتحان کنم. این بار اما در کلید دو به جای پخش موسیقی، دقیقا همان صحبتهای کلید یک تکرار شد که میگفت باید آدرس دقیق محل مورد شکایت را بدهم.
در هر صورت که من فقط توانستم با امکان شکایت این تلفن گویا آشنا شوم و افتخار آشنایی با سایر امکانات این تلفن را نداشتم.