گفتوگو با حسین زمان، پس از سالهای عزلت
محمد علی مومنی
موسیقی پاپ در دهه ۷۰، آرام و خیزشی، با چند نام به روی زمین وطن بازگشت. یکی از آنها حسین زمان بود.
در سالهای سرخوشی جمعی از رأی خرداد ۷۶ نام او هم به طیف اصلاحات پیوند خورد. در آلبوم «قصه شب» او خود تاریخ انتشار را «دوم خرداد ۷۹» نوشته بود و این مجموعه موسیقی را به رئیسجمهور وقت تقدیم کرده و نوشته بود: به پاس رنجهای […] این اثر را همراه صمیمانهترین جلوههای عاطفه تقدیمشان میداریم.»
سه آلبوم متوالی در سه سال منتشر کرد و درحالیکه به نظر میرسید مخاطبان به آثارش اقبال کردهاند، فاصله آلبومها زیاد شد و ناگهان متوقف شد.
مجوز برگزاری کنسرت به او ندادند. در رادیو و تلویزیون هم دیگر مثل قبل آثارش را پخش نکردند و او ناخودآگاه به خلوت افتاد تا ۱۷ سال.
پارسال در همین روزهای گرم مردادی، بعد از ۱۷ سال توانست در تهران کنسرت بدهد. اما در این دوره طولانی رسانهها چنان سرشان به سلبریتیهای پرنمایش و رنگارنگ گرم شد که زمان را فراموش کردند و یادشان رفت که او چند آهنگ سر زبانشان انداخت و با صدای خاصش میشد ستاره پرفروغ این عرصه باشد.
سیاسیهای همفکرش هم خود به محاق رفته بودند و اگر نرفته بودند هم باز کاری برای زمان نمیکردند.
یک روز از خودم پرسیدم چرا به رسانهها منتقدی که زمان را نمیبینند؟ چرا خودت با او گفتوگو نمیکنی؟ گاهی آدمی در غفلتی عجیب است که گویی سحر شده است!
گفتوگو با او سادهتر از آنچه فکر میکردم، اتفاق افتاد. ساده مثل خودش که ۱۸ مرداد ۶۱ ساله میشود.
به خوانندهای تبدیل شدهاید با محدودیتهایی که طی راه برای شما آنقدرها هم آسان نیست که برای بعضی از خوانندهها، با امکانات مختلف آسان است. چه شد که در این راه آمدید؟ از سال ۷۶ نام شما در محافل سیاسی هم شنیده شد. اما میخواهم بدانم از قبل خودتان پیگیر امور سیاسی بودید و دوست داشتید در حوزه سیاسی هم کار کنید؟ یا اینکه شرایط ایران شما را به این مسیر سوق داد؟
من هیچوقت آدم سیاسی نبودم. اگر سیاسی بودم که خیلی راحت میتوانستم فرصتطلبی کنم و از شرایط مختلفی که درش قرار داشتم، با تکیه به گروهها و نهادهای سیاسی بهرهبرداری کنم. در همان دوره هشت ساله اصلاحات هم که شرایط برای من مهیاتر بود، هیچ استفادهای از نهادهای سیاسی نکردم. چه بسا در همان دوره اذیت هم شدم. منتها در مملکت ما به کسی که از مسائل و مشکلات جامعه بگوید، فوری انگ سیاسی میزنند.
من آدمی بودم که از اول حرفم را میزدم. خیلی محافظهکار نبودم. در مقاطع مختلف هم، نه به خاطر حمایت از حزب یا ارگان سیاسی، برای همراهی با مردم، این برچسب سیاسی به من چسبانده شد که زمان از فلان گروه جانبداری میکند. من هیچگاه عضو هیچ نهاد و حزب سیاسی نبودم. هر جا که احساس میکردم عدهای میخواهند به نفع مردم کاری کنند، با آنها همراه میشدم و حمایتشان میکردم. همراه میشدم به خاطر مردم، نه به خاطر آرمانها و اهداف آن حزب خاص. چون ساکت نبودم و عکسالعمل نشان میدادم، همیشه در معرض این اتهام بودم که از فلان حزب، گروه یا چهره سیاسی جانبداری میکنی. شرایط نابهسامان که در جامعه و مملکت ما بود، امثال من را میبرد به سمت و سویی. من کار خودم را میکردم. به چیزهایی اعتقاد داشتم و پای آنها ایستادم. اگر هم چوبی خوردم، چوب ایستادگی بر اعتقاداتم بود.
بههرحال آنچه از شما دیده میشد، این بود که شما به طیف اصلاحطلبان نزدیکی داشتید و در برنامههایشان شرکت میکردید و در بعضی برنامههایشان دعای کمیل هم میخواندید. اینکه هنرمند گرایش سیاسی مشخص داشته باشد و در حزب هم عضو باشد، بد است؟
نه! من نگفتم بد است. اینکه هنرمند گرایش سیاسی داشته باشد، اصلا بد نیست. اینکه هنرمندی به این نتیجه برسد که اگر با یک حزب سیاسی همکاری کند، به نفع مردم است، این هم بد نیست. کارهایی که من کردم هم از این نوع بود. من از اصلاحطلبان، نه به لحاظ فردی و شخصی، بلکه به لحاظ شعارهایی که میدادند، حمایت میکردم. شعارهایی بود که من خیلیهایش را میپسندیدم. شعارهایی که به نفع مردم بود. مثل مردمسالاری و شایستهسالاری. از آدمهایی که خودشان را پایبند به این شعارها میدانستند، حمایت میکردم. ولی هیچوقت رسما به عضویت یک حزب، دسته و گروه سیاسی درنیامدم.
اکنون از این نزدیکی به اصلاحطلبها راضی هستید؟ دیدم که از آنها گلایه کرده بودید.
از کارهایی که خودم کردم، پشیمان نیستم. آن زمان احساس میکردم دارم با مردم همراهی میکنم و این کار را انجام دادم. برای من مردم مهم بودند؛ اینکه خواستههای مردم برآورده شود. اما متاسفانه خیلی از اهداف در مرحله شعار ماند. فکر میکنم بخشی به علت محافظهکاری بود و اشکال بزرگ دیگر که ضربهاش را هم خوردند و امروز هم دارند نتایجش را میبینند، اینکه بزرگترین پشتوانه خودشان، یعنی مردم را ندیدند. موقعی که بر مسند قدرت نشستند، فکر کردند هر آنچه دارند، خودشان به دست آوردهاند. اشتباهی که خیلی از فعالان و گروههای سیاسی میکنند. مردم را فراموش کردند و این فراموشی به ضررشان تمام شد. من بارها وقتی دوستان اصلاحطلب را که در احزاب سیاسی فعالیت داشتند، میدیدم، این موضوع را به آنها گوشزد میکردم. ولی به نظر میرسید که آنها هم مشکلاتی داشتند.
جوابشان چه بود؟
هیچی! تایید میکردند. ولی آن تایید صرف که فایده نداشت. باید در عمل نشان میدادند و گامی برمیداشتند. ببینید، یکی از زیباترین شعارهایی که اصلاحطلب و غیراصلاحطلب میدادند، شایستهسالاری بود. ولی من این را حتی در دوره اصلاحطلبان هم در عمل ندیدم. شاهد مواردی بودم که عکس این را نشان میداد. این به صرف شعار دادن و عمل نکردن به وعدهها، ضربه زد. بهخصوص که اصلاحطلبان پشتوانه خیلی بزرگی داشتند. ۲۲ میلیون نفر پشتشان ایستاده بودند. ولی کمکم، به خاطر خطاها و اشتباهاتی که کردند، این پشتیبانی را از دست دادند.
بههرحال آن اقبال گذشته از دست رفته و حتی محبوبیت خیلیها افول کرده. شما آینده را چگونه میبینید؟ میشود گفت حسین زمان هنوز به بعضی از چهرههای اصلاحات امیدوار است؟
نمیخواهم خیلی از ناامیدی بگویم. ولی چارهای ندارم. خیلی نمیبینم کسانی را که توانسته باشند خودشان را در جایگاهی حفظ کنند که اعتماد مردم را جلب کنند. این ارتباط فردی حاصل نمیشود. اینکه دو نفر از جامعه اصلاحطلبان دلسوزانه به وظیفهشان عمل کرده باشند، کفایت نمیکند. مردم نتیجه کار را میبینند. نتیجه فعالیتهای جناح اصلاحطلب را میبینند. چرا امروز شعار نه به اصولگرا و نه به اصلاحطلب باب شده؟
از این واقعیت فرار نکنیم. اینها عده محدودی نیستند. جمع کثیری از مردماند که هیچ اعتقادی به سیاسیون ندارند و به این نتیجه رسیدهاند که مردان سیاست فقط دنبال حفظ موقعیت، جایگاه و قدرت خودشان بودهاند و مردم را ندیدهاند، و این خیلی بد است. ولی این اتفاق افتاده.
من شما را از سال ۷۶ به یاد دارم. اما میخواهم بدانم از کی و کجا وارد موسیقی شدید؟ چون تحصیلاتتان غیر از هنر و موسیقی است. مهندسی الکترونیک.
من موسیقی را از نوجوانی دوست داشتم. حتی بر حسب یک تصادف قرار بود قبل از انقلاب وارد عرصه حرفهای موسیقی شوم. یکی از عوامل موسیقی رادیو تلویزیون قبل از انقلاب صدایم را در مجلسی شنیده بود. ۱۶، ۱۷ ساله بودم. به خودم و پدرم اصرار داشت که بروم و به صورت حرفهای تحت پوشش عوامل رادیو و تلویزیون موسیقی کار کنم. ولی من چون خیلی علاقه به درس خواندن داشتم و آن زمان وارد شدن به موسیقی را در تضاد با فعالیتهای علمی و آموزشیام میدانستم، پیاش نرفتم، تا اینکه این اتفاق سال ۷۵ رقم خورد؛ وقتی ۳۷ ساله بودم، سالها بعد از آن ماجرا. یک نفر میخواست ویدیوکلیپی بسازد و دنبال یک خواننده میگشت که به قول خودش خوشصدا باشد و هزینهای هم نخواهد. باز هم برحسب تصادف، با واسطه، به او معرفی شدم و رفتم خدمت استاد شهبازیان. قرار بود ایشان آهنگسازی کند. آقای شهبازیان صدای من را شنید و بعد از ماجراهای زیاد قبول کردند که این کار را من انجام دهم. نماهنگی بود به نام «فراق» در رثای امیرالمومنین(ع).
این کار آن موقع بارها از رادیو تلویزیون پخش شد. پشت سر آن یکی دو تا سفارش دیگر خود مرکز موسیقی به من داد که آنها را هم استاد شهبازیان ساخته بودند. وقتی آن کارها پخش شد و مردم استقبال کردند، کسی از شرکت ساربانگ آمد و تهیهکنندگی اولین آلبوم من را به عهده گرفت. نتیجهاش آلبوم «شب دلتنگی» بود و از همان سال ۷۶ فعالیت حرفهای خودم را شروع کردم.
موسیقی پاپ در زبان ما موسیقی مردمپسند است. موسیقی شما مردمپسند است؟ شما بیشتر راوی غمهای جامعه بودهاید. در مقایسه با موسیقیهایی که شادند و گویی برد بیشتری دارند. شاد یا غمگین بودن موسیقی در پسند مردم موثر است؟
شاد بودن یا غمگین بودن، بهخودیخود، به مفهوم نزدیک بودن به مردم نیست. من تعریفی که داشتم، این بوده که فرق نمیکند، هر هنری باید واقعیتهای جامعه را، به شکل هنرمندانه و زیبایی که بتواند تاثیرگذار باشد، بازتاب بدهد. واقعیتهای جامعه همیشه شیرین و مفرح نیست. بهخصوص در جامعه امروز ما که متاسفانه شادی و نشاط خیلی کم است. اما پرسش این است که آیا وظیفه هنرمندان عرصه موسیقی است که این شادی و نشاط را بالا ببرند؟ من میگویم بله. وظیفهشان این هم هست. اما این تنها وظیفهشان نیست. چون واقعیتهای جامعه ما که فقط شادیها و شاد کردن مردم نیست. ما در جامعهای زندگی میکنیم که در آن واقعیتهای تلخ هم هست. یک هنرمند باید این واقعیتها را هم جلوه بدهد و اینها را به گوشهایی که باید بشنوند، برساند.
باید مردم را به واقعیتهای جامعه آگاه کند. بعضی از اینها تلخ است. اما نباید که مخفی بماند. تعدادی از هنرمندان ما جور شاد کردن مردم را میکشند و یک عده هم مثل من ترجیح میدهند از واقعیتهای ولو تلخ جامعه حرف بزنند تا اتفاق خوبی بیفتد. اینها هم جزو وظایف یک هنرمند است دیگر. اما حالا که من این بخش را میگویم، به این مفهوم نیست که با شاد کردن مردم مخالفم.
از کجا ناگهان غیبتتان زد؟ ۱۶، ۱۷ سال طول کشید که کنسرت بدهید. بین بعضی آلبومها هم چندین سال فاصله افتاد. حتی بین تک آهنگها.
من از همان سال ۸۱ مشکل داشتم و تقریبا هر جا میخواستم اجرا بگذارم، با مشکل مواجه میشدم. منعی که مثلا یک نهاد خاص میگذاشت. یا حتی خود ارشاد سنگاندازی میکرد. حتی بعضی جاها، مثل آبادان، کار را انجام میدادم. موقعی که عازم بودیم، در فرودگاه، خبر میدادند که شورای تامین گفته حق نداری بیایی آبادان! سه، چهار سال که گذشت، سال ۸۴ و ۸۵ قضیه را پیگیری قانونی کردم. میرفتم به وزارت ارشاد، سوال میکردم که بالاخره تکلیف من چیست؟
میگفتند: «نمیتوانستیم به شما مجوز بدهیم. چون از بالا به ما دستور دادهاند.» میگفتم: «بالا کجاست؟» میگفتند: «بالا دیگه.» این بالا گفتن و مانع کار شدن ۱۷ سال طول کشید تا پارسال، سوم مرداد، که من بالاخره توانستم در تهران کنسرت بگذارم.
در آن دوره ۱۶، ۱۷ ساله عملا منبع درآمدی نداشتم. اجرای صحنهای که نداشتم. از آن طرف بعد از ۱۲ سال تدریس در پردیس دانشگاه شریف، جلوی آن را هم به شکلی گرفتند و مانع شدند. خب تولید کارهای موسیقی خرج دارد. همان ترانه «زندونی» که من در آن دوران خواندم و در فضای مجازی منتشر شد، حدود ۱۵، ۱۶ میلیون هزینه برداشت. بقیه کارها هم در همین حد و اندازه بود. مگر من چقدر میتوانم از زندگی بگذارم و از جیبم خرج کنم؟ در حد هفت، هشت ترانه توانستم منتشر کنم. بیشتر از آن در توانم نبود.
در واقع من دور نشدم، فاصله هم نگرفتم. توانم بیشتر از این نبود.
از روابط و دوستیتان در آن سه سال آخر اصلاحات استفاده نکردید که این موانع را از بین ببرید؟
من تلاش کردم، فایده نداشت.
شما به رئیسجمهور وقت هم دسترسی داشتید. در محافل مختلف کنار ایشان بودید. یک عکس هم از شما و ایشان در صفحه ویکیپدیای شما هست.
من هر جایی که میتوانستم، رفتم. شاید همان موقع هم نمیخواستند درگیر مسائل مربوط به من بشوند.
شما الان دارید برای نشریه چلچراغ از من مصاحبه میگیرید. در همان آخرین جشن چله چلچراغ که با حضور ایشان در سال ۸۶ برگزار شد، و این عکس هم برای همان برنامه است که من کنار او نشستهام، از کسی تقدیر و تشکر شد که بسیاری از آدمهایی را که در آن مراسم به عنوان سیاسیون اصلاحطلب نشسته بودند، در برنامه طنز تلویزیونیاش به سخره گرفت.
من در همان روز برنامه داشتم. وسط یکی از کارها به دستگیری شخصی اشاره کردم که یکی دو روز قبلش اتفاق افتاده بود. من در مقام دفاع از ایشان برآمدم و جالب است که برگزارکنندگان مراسم نوشتهای به من دادند که آقای زمان! کوتاه بیایید و برنامه را تمام کنید.
یعنی چون منی، به عنوان کسی که هزینه زیادی پرداخت کرده بودم، آنجا ندیده گرفته میشوم و از آن کسی که در تلویزیون مسخرهشان کرده بود، تقدیر و تشکر میشود.
در همین دورهها که برایتان محدودیت ایجاد میشد، به فکر نیفتادید که مهاجرت کنید؟
نه. دوست ندارم. من اصلا آنجا بودم و برگشتم. قبل از انقلاب از دانشگاه که اخراج شدم، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم. شرایط هم برایم مهیا بود. شاگرد اول دانشکده بودم. داشتم درسم را میخواندم. اما وقتی انقلاب شد و شرایط در مملکت عوض شد، احساس کردم مملکت نیاز دارد به آدمهایی که بیایند کمک کنند. رها کردم و آمدم. من با این نیت برگشتم و آمدم. علاقهای به ماندن در بیرون از ایران ندارم. برگشتم و سختیهایش را هم تحمل کردم و الان هم دوست ندارم بروم. هیچوقت هم به فکر نبودم که مهاجرت کنم. کجا بروم از کشور خودم بهتر؟ با همه سختیهایی که برایم دارد، یک لحظه دوری از ایران را نمیتوانم تحمل کنم.
بخواهید مقایسه کنید بین موسیقی پاپ قبل و بعد از انقلاب، کدامیک از این دو دوره را ترجیح میدهید؟
فکر میکنم موسیقی دهه ۵۰ در اوج بود. متاسفانه ما این موسیقی را در همان دهه جا گذاشتیم و سالها از آن محروم بودیم. هدف من و بعضی از دوستان در سال ۷۵ همین بود که این نوع موسیقی را دوباره زنده کنیم. تلاش هم کردیم و خوب داشتیم پیش میرفتیم. ولی متاسفانه آنهایی که در صورت خودم نگاه کردند و با صراحت گفتند اگر روزی قرار باشد که موسیقی را خراب و نابود کنیم، این کار را با خود موسیقی انجام میدهیم، خوب طرحشان را اجرا کردند. متاسفانه کسانی که عهدهدار این حوزه بودند، چشمشان را به روی این اتفاق بستند. موسیقی امروز پاپ داخل ایران اصلا قابل دفاع و قابل مقایسه نیست با موسیقی پاپ قبل از انقلاب. ترانهها و آهنگهای دهه ۵۰ دیگر تکرار نشد. نمیگویم بعد از انقلاب کار خوب نداشتیم. داشتیم. ولی نه حتی در حد و اندازه معمولیترین کارهای دهه ۵۰.
تبدیل به جریان هم نشد. تکآهنگهایی موفق شدند، ولی جریان نشدند.
چون حامی نداشت. هیچکس از آن حمایت نکرد. کی حمایت کرد؟ خانه موسیقی؟ انجمن موسیقی؟ وزارت ارشاد؟ صداوسیما؟ بزرگان عرصه هنر؟ من ۱۷ سال، بدون هیچ جرم و گناهی، از کار کردن محروم بودم. چه کسی از من دفاع کرد؟ کدامیک از ارگانهای عهدهدار هنر موسیقی در کشور یک تلفن به من زدند که بگویند آقای زمان، ناراحت نباش. اینجوری است دیگر. باید تحمل کنید.
هیچکس از باب دلجویی یک جمله از من نگفت. حتی دوستانی که من زندگیام را پای دفاع از مواضع و شعارهایشان گذاشتم. چند نفر از تشکلهایی که زمان انتخابات حضور ما را در کنار خودشان مغتنم میدانستند برای رأی جمع کردن، به کنسرت پارسال من آمدند؟ یا اصلا چندتایشان زنگ زدند که بگویند «مبارک است. بالاخره بعد از ۱۷ سال تلاش و رنج و زحمت توانستی حق خودت را بگیری»؟ هیچکدام! البته من خیلی محتاج این چیزها نبودم. ولی میخواهم بگویم که چرا این اتفاقها افتاد و وضع موسیقی این است. چون حامی نداشته.
در این تکآهنگ آخر «برادرجان» مسائلی به وجود آمد. بعد از انتشار هم ادامه داشت، یا نه؟
برای اجرای زنده این ترانه در کنسرت من مجوز گرفته بودم. بعد خواستم در فضای مجازی منتشر کنم، باید مجوز انتشار میگرفتم. اقدام کردم و دیگر رفت در دور باطل. ارجاع میدادند به جای دیگر و جای دیگر و روز دیگر و هفته دیگر. شش ماه و نیم طول کشید. بعد از آن دیگر گفتم بیشتر از این نمیتوانم تحمل کنم. باید تکلیف را مشخص کنید. چون نکردند، من هم پخش کردم. هنوز که خبری نشده.
امیدوارم که خبری نشود. یک موقع تعداد کانالهای تلویزیون دو تا بود و روزنامهها دو سه تا بودند، قابل فهم بود که بگویند اگر ما به تو مجوز ندهیم، نمیتوانی در این دو کانال و روزنامه تبلیغ کنی و انعکاس بدهی. ولی در زمانهای که صحبت از انفجار اطلاعات است، چقدر «مجوز» موضوعیت دارد؟
تنها جایی که نداشتن مجوز میتواند مانع کار شود، یکی اجرای زنده است، که البته به خاطر کرونا معلوم نیست تا چند وقت دیگر اجرای زندهای وجود داشته باشد. یکی هم انتشار آلبوم است. اگر در قید و بند انتشار آلبوم و اجرا زنده نباشید، هیچ فرقی نمیکند مجوز داشته باشید، یا نداشته باشید. نهایت اینکه اسم شما را از لیست هنرمندان خط میزنند، پروندهتان را باطل میکنند و آخر هم در قطعه هنرمندان بهتان جا نمیدهند!
به نظرتان مخاطبهایتان را چه نسلی تشکیل میدهند؟ در بین جوانهای اکنون، با این نوع از موسیقیها که میشنویم، مخاطب دارید؟
نوع کار من باعث شده مخاطب من مخاطبی خاص باشد. چون کارهای من بیشتر کلاممحورند. خیلی از کارهایی را که منتشر میشود و جوانها میپسندند، اگر گوش بدهید، میبینید که در کلام چیزی نیست. حرفی برای گفتن نیست. نوع کار من مخاطب خاص خودش را دارد. خوشبختانه در کنسرت ۹۸ قشر خیلی جوان هم داشتم. رده سنی ۱۳ سال و ۱۵ سال و ۲۲، ۲۳ ساله کم نبودند. در بین دنبالکنندگان اینستاگرام، گرچه من دنبالکننده میلیونی ندارم و اقدامی هم برای خرید نکردهام و اکثرشان هم واقعی هستند، جمعیت نوجوان و جوان کم نیست. نشان میدهد که اگرچه خیلی هم فضا در اختیارمان نبوده و خیلی هم تابع فضای غالب موسیقی نبودیم که صرفا دیده شویم، ولی استقبال خوب بوده و من راضیام. همین اندازه مخاطب که دارم که کار من را میفهمند و درک میکنند، برایم کفایت میکند.
صحبت از موسیقی کلاممحور کردید. آن اثر که ما آخر از شما میشنویم، چگونه به دست میآید؟ شاعر و آهنگساز و خواننده چگونه همدیگر را پیدا میکنند در آثار شما؟
من سراغ خیلیها میروم. ترانههای گوناگون میخوانم و برایم ارسال میکنند. با ترانهسراهای مختلف ارتباط دارم. نهایتا تعداد محدودی بودهاند که احساس کردهام به حسوحال من بیشتر نزدیکاند و عقایدمان شبیه است. سعی کردم با این دوستان بیشتر کار کنم. ولی معمولا سوژه و موضوعی در ذهنم میآید. به دوست ترانهسرایی میگویم. او چند نمونه میآورد. مدتی تبادل نظر میکنیم. بالاخره از دل اینها یک ترانه بیرون میآید. به خاطر این خیلی وقت میبرد. خیلی وقتها یک ترانه که به نتیجه میرسد، حاصل شش ماه فکر کردن و صحبت کردن است.
جالب بود