تاریخ انتشار:۱۳۹۸/۰۳/۱۹ - ۰۶:۵۰ | کد خبر : 6547

ته‌تغاری

دخترک اصلا انگار مهره مار دارد. نوه‌ها جانشان برای خاله‌شان در می‌رود. توی خانه که بند نمی‌شود، ولی وقتی باشد، بچه‌ها دائم از سر و کولش بالا می‌روند.

مریم عربی

ما خانوادگی دماغ‌هایمان کج و کوله است و روی استخوان درازش یک قوز ریز بدفرم دارد. این یکی نمی‌دانم به کی رفته که دماغش صاف و صوف و سربالاست. به قول شوهرم، توی ما پنج تا دختر، این ته‌تغاری از همه پرشر و شورتر است و آخرش یک کاری دستمان می‌دهد. یک بار هم از دهانش در رفت و گفت این یکی با این بر و رو، روی دست مادرتان نمی‌ماند. از این حرفش بدجوری لجم گرفت، اما به روی خودم نیاوردم. می‌گویند مردها را نباید بی‌خودی به این جور چیزها حساس کرد.
دخترک اصلا انگار مهره مار دارد. نوه‌ها جانشان برای خاله‌شان در می‌رود. توی خانه که بند نمی‌شود، ولی وقتی باشد، بچه‌ها دائم از سر و کولش بالا می‌روند. باحوصله است و خوب بلد است چطور با آن‌ها تا کند. به‌هرحال خاله است دیگر؛ گرفتاری و ادا و اصول بچه‌ها مال ماست، قربان صدقه رفتن و ناز و نوازش کردنشان مال او. ماچ کردن بچه که حال و حوصله نمی‌خواهد، اگر راست می‌گوید، خودش دو تا بچه پس بیندازد و بزرگشان کند تا حساب کار دستش بیاید.
همیشه می‌گوید من مثل شما آدم ازدواج و خانواده و این‌جور چیزها نیستم. دارد کارهایش را می‌کند که برود خارج برای ادامه تحصیل. صبح تا شب بیرون است و شب که برمی‌گردد، پای آن کامپیوتر فکسنی نشسته و به قول خودش اپلای می‌کند. مامان از وقتی فهمیده ته‌‌تغاری‌اش رفتنی است، ماتم گرفته. به نظر من که بود و نبودش فرقی به حال ما ندارد. همیشه دنبال کارهای خودش بوده و ما را آدم حساب نکرده. اصلا زندگی کردن ما را قبول ندارد؛ نه لباس پوشیدن‌ و آرایش کردنمان، نه حتی غذا درست کردن و بچه بزرگ‌ کردنمان را. تقصیر مامان است که از بچگی این را پررو بار آورده.
بچه‌ها را دور خودش جمع کرده و معلوم نیست دارد با موبایلش چی نشانشان می‌دهد. طبق معمول دارند از سر و کولش بالا می‌روند و کیف می‌کنند. یواشکی از پشت سر به گوشی نگاه می‌اندازم. فیلم یک دختربچه است که با پیراهن کلوش قرمزرنگ جلوی دوربین می‌رقصد. چه دوره و زمانه‌ای شده که مردم از رقصیدن دختر سه‌چهار‌ساله‌شان فیلم می‌گیرند و می‌گذارند جلوی چشم همه. من که خوشم نمی‌آید از این چیزها نشان بچه‌هایم بدهد. از الان چشم و گوششان باز می‌شود و بزرگ‌تر که بشوند، نمی‌شود جمع‌وجورشان کرد. می‌شوند یکی عین خاله‌شان.
بدجوری سرش با بچه‌ها گرم شده و انگار قصد بیرون رفتن ندارد. دلم می‌خواهد قبل از آمدن شوهرم شال و کلاه کند و برود. خوشم نمی‌آید با این بلوز و شلوار قرمز راحتی، جلوی شوهرم رژه برود. بچه‌ها را به هوای عصرانه صدا می‌کنم تا شاید برود دنبال کارش، اما از جایشان جم نمی‌خورند. محو تماشای دختر توی موبایل شده‌اند. کاش این چرت‌وپرت‌ها را نشان بچه‌ها نمی‌‌داد. کاش لااقل بلند می‌شد یک لباس درست و حسابی تنش می‌کرد. کاش دماغش مثل ما چهار تا کج و کوله بود. کاش از چرب و چیلی بودن غذاهایمان ایراد نمی‌گرفت. کاش بچه‌ها این‌قدر دوروبرش نمی‌پلکیدند. شوهرم راست می‌گوید؛ این ته‌تغاری آخرش یک کاری دستمان می‌دهد.

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: مریم عربی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟