مونا شریعتی
او را فقط پنج سال دیدم… اما بعد… سالها بعد با او زندگی کردم…
عجیب نیست زندهترین حضور زندگیات کسی باشد که فقط پنج سال دیدهای و شنیدهای؟!
اما بعدها عجیبتر از آن هم دیدم:
«بچههای ایران!»؛
متولدین بعد از ۲۹ خرداد ۱۳۵۶!
آنها حتی یک روز هم ندیده بودنش… نشنیده بودنش…
عجبا که آنها او را از من بیشتر میشناختند!
وقتی رفتم بیرون، آنجا در خیابان… در شهرهای دور… در خانهای ناشناس… پر بود از او؛
از؛ «علی شریعتی»!
آنجا در آن بیرون،
او را در هزاران جوانی دیدم که هر یک مدتها بود با او زندگی میکرد… با؛
«علی شریعتی»!
بعد فهمیدم که علی شریعتی اصلا یعنی «روح جوان بودن»… همین است که قرنها هم اگر بگذرد، باز هر جا «جوان» هست، او هم هست…
با حضور هر جوان؛
در هر خانهای که جوانی هست؛ طراوت زندگیاش، شادیاش،
خواستنش و حرکتش…
علی شریعتی هم خودش را جا میدهد…
از پنجره خانهها وارد میشود… از کتابهای کتابخانهها سر در میآورد!
میشود فریادی که زندگی را «طلب» میکند،…
اگر فریادت را خاموش کنند،
میشود بغض آن حلقوم!
میشود قدرت صدایت…
اگر تو را ترساندند، میشود جرأت!
میشود خون در قلبت!
اگر کاری کردند که «خود»ت و «طلبت» را فراموش کنی،
طلبکارت میشود…
آینهات میشود… دقت میدهد!…
که از یاد نبری…
آرزو میشود…
آرزوی آزادی…
میرود در قلبت… ریشه میکند، درخت میشود، جنگل میشود…
صدای حق تو میشود، صدای «رأی» تو میشود…
علی شریعتی «جوانی» است…
جوانیای که هر سال ۲۸ خرداد متولد میشود…
و امسال دو بار متولد شد!؛
تا وقتی ۲۹ اردیبهشت هست… ۲۹ خرداد هم هست…
جوانی، رأی ملت ایران؛
میلاد همیشگی علی شریعتی،
بر ملت همیشه جوان ایران مبارک!
شماره ۷۱۰