به مناسبت روز کارگر
شکیب شیخی
«سوم ماه مه ۱۸۰۸» نام تابلویی است که این زیر میبینید. نقاشش هم فرانسیسکو گویا نام دارد. جدا از زشتی یا زیبایی، یا ماهرانه بودن و نبودن این اثر، آن را به دلیلی مهمتر برای شما اینجا آوردهایم. پیش از شما خیلی آدمها یک تصویر یا یک کپی از این تابلو را داشتهاند، که به آن توجه کردهاند یا نه، اما مردی در آلمان هیچگاه به چهرههای این تابلو خیره نشده و درنهایت آتشی به پا کرد که دود آتشش به چشم خود و همه دنیا رفت. نام این مرد آدولف هیتلر است.
هیتلر از همان ابتدا به چهره مبارزان مادریدی که در نور قرار دارند و ایستاده میمیرند، بیتوجهی کرد و از ماه مه درسی نگرفت. چند دهه پس از ۱۸۰۸ یک اتفاق در ایالات متحده آمریکا منجر به این شد که پس از آن اولین روز ماه مه را روز کارگر بنامند و همین روز تاریخی است که گریبان هیتلر را گرفت. گویی آن مردی که در میانه تابلو دستها را بالا برده، درنهایت آنها را به دور گلوی مرد تفنگ به دست حلقه کرده و جان او و سلاح فلزیاش را گرفته. اتفاقی که ۱۳۷ سال طول کشید، اما نهایتا به وقوع پیوست.
کودک نادان
هیتلر در روز بیستم ماه آوریل به دنیا آمده و در آخرین روز این ماه مرده است. از هر زاویه به این مسئله و تاریخ نازیسم که نگاهی بیندازیم، با واقعیتی جز این روبهرو نمیشویم که هیتلر مرد ماه آوریل است؛ به این میرسیم که هیتلر همان ۱۰ روز را فقط زندگی کرده و توفیری ندارد که بین روز تولد و مرگش ۵۰، ۶۰ سال فاصله است. با مردی روبهروییم که بیستم آوریل به دنیا آمده و قبل از اینکه ماه مه را ببیند و از آن درس بگیرد، از دنیا رفته است.
چهار سال بعد از قتل روزا لوگزامبورگ و کارل لیبکنشت نازیها کمکم جان گرفتهاند. اولین اقدامشان چیست؟ آدولف هیتلر و ارنست روم از تمام نازیهای کشور میخواهند که با ورود به مراسم و اعتراضات روز کارگر، بساط سوسیالیستها را برچینند. چهار سال از قتل روزا لوگزامبورگ گذشته، یعنی باید برگردیم به سال ۱۹۲۳. هیتلر از همان ابتدای کار دشمنش را خوب شناخته بود؛ سوسیالیستها. میدانست که اگر به امان خدا رها شوند، فضا را به سمت انقلابی میبرند که پنج، شش سال پیش امتحانش کرده بودند. پس باید از همانها شروع کرد.
۱۹۲۳ سال پرباری برای هیتلر بود. از همان اوایلش که اعتراضات کارگری را با خشونت پاسخ داد گرفته، تا انتهایش که میخواست با یک کودتا قدرت را به دست بگیرد. «کودتای مونیخ» با شکست روبهرو شد، اما خود هیتلر در جمعبندیاش آن را پدیدهای مثبت ارزیابی میکرد. همین گامهای اولیه خیز آلمان به سمت ظهور فاشیسم را نشان میداد. والتر بنیامین جمله جالبی در این زمینه دارد که بیانگر الگوی اتفاقی است که در آلمان و بسیاری جاهای دیگر افتاد و هنوز هم ممکن است رخ دهد: «در پس هر ظهور فاشیسم، یک انقلاب شکستخورده وجود دارد.» بله! انقلاب ۱۹۱۸-۱۹۱۹ آلمان با شکست روبهرو شده بود و پس از آن با سرکوب کارگران و رهبران انقلابی نظیر لوگزامبورگ امکان بازیابی شرایط از بین رفت و از همین طریق جمهوری وایمار آبستن یکی از هولانگیزترین صورت سیاسی قرن بیستم شد؛ نازیسم!
جهش به صدر
۱۰ سال پس از کودتای نافرجام هیتلر او به دستاوردی مشخص رسید. اوایل سال ۱۹۳۳ بود که بهعنوان صدراعظم رایش برگزیده شد. طی دو، سه ماه خیلی کارها و تصمیمات و تغییرات را لازم میدانست و انجام داد تا باز هم به ماه مه رسید. هیتلر که ۱۰ سال پیش با همراهانش نیاز میدید که روز کارگر را به خشونت بکشاند، امروز که دستش به جایی بند بود، کمربند سرکوب را بالاتر بست؛ روز کارگر ممنوع!
فکر میکرد به همین سادگیهاست و همین تابلویی را که پیش چشم شماست، بهدرستی در ذهن نداشت. این اولین باری نبود که کارگرها به خون میافتادند و بعدها دیدیم که آخرین بار هم نبود. هیتلر اینها را نمیدانست یا نمیخواست بداند. نگاهش تنها متمرکز بر گام بعدی بود. از همان لحظهای که صدراعظم شده بود، تا همین روزهای ماه مه، تنها به فکر ساختن راهی بود که به گام بعدی میرسید. کدام گام بعدی؟ «شب خنجرهای بلند». هیتلر یک سال پس از اینکه روز کارگر را در آلمان ممنوع اعلام کرد، تهمانده دوستان قدیمی و قدرتمندانی را هم که ممکن بود برایش دردسرساز شوند، از راه کنار زد. «شب خنجرهای بلند» شبی بود که میبایست قدرت سیاسی آلمان پاکسازی شود. تنها سه، چهار روز طول کشید تا هر مخالف بالقوه و بالفعل سیاسی هیتلر دستگیر و کشته شود. هیتلر اینبار از مسیر قانونی به قدرت رسیده بود، اما هنوز هم پس ذهنش نیاز به یک کودتا میدید. این کودتا و پاکسازی در آخرین روزهای بهاری ۱۹۳۴ انجام شد. آلمان از این به بعد به یک سرازیری افتاد که حتما همه شما در مستندها و برنامهها و بعضا تبلیغاتی که از شبکههای مختلف پخش شده، بهخوبی با آن آشنایید، پس من وقتتان را با تاریخ نکبتبار جنگ جهانی دوم تلف نخواهم کرد و مستقیم به سراغ سرانجامش میروم.
سیلی محکم تاریخ
آنتونی گیدنز، جامعهشناس مشهور بریتانیایی، چندین جا نشان میدهد که بسیاری از اصلاحات سیاسی جهان در نیمه اول قرن بیستم، تحت تاثیر و از ترس انقلاب اکتبر در روسیه بوده است. در جاهایی که انعطاف و توان چانهزنی بالا بوده، شاید بتوان از «تاثیر» سخن گفت و حکومتهایی که ساختاری صلب و سرکوبگراتر داشتهاند، از «ترس» صادر شدن انقلاب به این اصلاحات تن دادهاند.
هیتلر پیش از آغاز جنگ دشمن خود را دو دسته نامیده بود: کمونیستها و یهودیان. در دو سال ابتدای جنگ با استالین به توافقی استراتژیک دست پیدا کرده بود و قرار بود نه کاری به شوروی داشته باشد و نه شوروی در کارهایش مداخله کند. اما خودش هم میدانست که وجود شوروی هر لحظه هستیاش را تهدید میکند. به عبارت بهتر، همین که شوروی هست و نفس میکشد، برای آلمان نازی خطرناک جلوه میکرد.
نهایتا درگیری بین این دو کشور هم به وقوع پیوست و هیتلر با اینکه همزمان در جبهههای غربی و شمال آفریقا هم درگیر بود، جنگیدن با شوروی را هم لازم و ناچار میدانست. همانطور که میدانید، شوروی که در آن زمان نماد تمامقد حکومت کارگران بود -و باور بفرمایید که این «نماد» بودن اصلا مسئلهای شوخیبردار نیست- در جنگ پیروز شد.
همانطور که گفته بودم، هیتلر در بیستم آوریل به دنیا آمده و در سیام همان ماه مرده بود. در همین ماه آوریل آخرین سال جنگ، نبردی در برلین بین نیروهای آلمان نازی و شوروی شکل گرفت. هیتلر باز هم مشتش در مقابل ماه مه باز شده بود. جنگ در دومین روز ماه مه به پایان رسید و نیروهای شوروی موفق به فتح برلین شدند و حتما همه شما تصویری را در ذهن دارید که در آن یک سرباز در حال برافراشتن پرچم شوروی بر فراز رایشتاگ است. بله! دوم ماه مه بود که میلیتون کانتاریای ۲۵ ساله و میخاییل یگوروف ۲۲ ساله پرچمی را بر فراز برلین به اهتزاز درآوردند که روی آن داس و چکش کشیده شده بود. شوروی جوان پاسخ محکمی به نازیسم پیر داده بود.
باز هم همان تابلو
درست دیده بودیم! مردی که در میانه ایستاده و دستهایش را بالا نگه داشته، تسلیم چند قبضه اسلحه نشده است. تنها منتظر فرصتی است که زورگوها را چند گام به عقب پرتاب کند. این داستان در ۱۸۰۸ آغاز نشده بود و در ۱۹۴۵ هم به پایان نرسید. این تنها یک برش کوتاه از آن است که به تاریخ ماه مه گره خورده است، وگرنه آن مرد در هر فصلی و هر جایی، با هر لباسی و رنگ پوستی بارها و بارها ظاهر شده.
زمانی از ژیل دلوز در مورد اهمیت فلسفه پرسیده بودند و گفته بود: «حتی نمیتوانم تصور کنم که بدون فلسفه امروز چقدر احمق میشدیم!» تاثیر این مرد هم شاید چیزی نباشد که در اعمال روزمره ما، در خوردن و خوابیدن و آشامیدن و قدم زدنمان، تاثیری مستقیم و ملموس نداشته باشد. اما میتوانیم بگوییم که بدون او حتی نمیتوان تصور کرد که چقدر نگونبخت بودیم.
Shakib Sheikhi