تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۰۸ - ۰۷:۳۰ | کد خبر : 1205

دونالد ترامپ در بیمارستانهای ایران

یکی از هزاران بدبختی طنزنویسان این است که باید دائما خودشان را به کوچه علی‌چپ بزنند. یعنی دنیا را آب ببرد، طنزنویسان را باید خواب ببرد. چرا؟! چون حافظ یک‌زمانی خوشی زده بوده زیر دلش و گفته بوده: «کی شعر تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟» آدم باید این حافظ را خرامان‌خرامان بکشد بیاورد تهران […]

یکی از هزاران بدبختی طنزنویسان این است که باید دائما خودشان را به کوچه علی‌چپ بزنند. یعنی دنیا را آب ببرد، طنزنویسان را باید خواب ببرد. چرا؟! چون حافظ یک‌زمانی خوشی زده بوده زیر دلش و گفته بوده: «کی شعر تَر انگیزد، خاطر که حزین باشد؟» آدم باید این حافظ را خرامان‌خرامان بکشد بیاورد تهران و خاطرِ حزین را از چند جهت فرو کند توی چشم‌هاش، تا بفهمد که خاطرِ حزین چیست. آن‌وقت است که دیگر شعر تَر که هیچی، هوس گفتن شعر خشک هم نمی‌کند! خلاصه من که همین‌طوری بی‌مزه هستم، دیگر اگر خاطرم هم حزین باشد، طنزم از جملات قصار مصطفی کواکبیان هم بی‌مزه‌تر می‌شود! برای همین حتی باید از خون‌دماغ شدن پدر گرام نیز طنز بنویسم. وقتی که پدر داشت شبکه «آی‌فیلم» را تماشا می‌کرد. یک فیلم تاریخی و بعد از آن طرف برادر عزیز مثل همیشه تحلیل‌هایی از اثر درحال‌پخش داشت که ظاهرا خیلی به مذاق پدر خوش نیامد و هم‌زمان شد با ریزش اولین قطرات خون از دماغ پدر! خودش فکر کرد که باید از عدم تزریق واکسن آنفولانزا باشد که گفته بودند افراد مسن‌تر باید در اعضا و جوارح خودشان اعمال قانونش کنند! بعد هی دید خون بیشتر و بیشتر و بیشتر شد. کانه سریال‌های داوود میرباقری، جوی خون بود که از چپ و راست خانه سرازیر می‌شد. حمام شده بود مثل «حمام فین» زمان ملکوتی شدن امیرکبیر یا نه اصلا مثل حمام عمومی، واحد برادران آب‌منگل وقتی که قیصر با تیزی به جانشان افتاد. راه‌پله خانه مثل وقتی بود که عماد توی فیلم «فروشنده» به خانه آمد و دید پله‌ها خونی‌مالی شده و بعد فوری پرید توی حمام و دید همه‌جا را خون گرفته! خلاصه همه‌چیز ختم می‌شود به حمام خون! از قتل وزیر کبیر بگیرید تا فیلم‌های چاقوکشی مسعود کیمیایی و حتی آثار جهان‌شمول اصغر فرهادی. فقط حمام سرشار از خون دماغ پدر من را کم داشتیم که آن هم به تاریخچه حمام‌های خونی‌مالی اضافه شد. حالا این تازه اول ماجرا بود. از حواشی حزین‌آمیز قضیه هم می‌گذریم! ماجرای یک بیمار در ایران تازه وقتی شروع می‌شود که می‌خواهد مراحل درمانی خودش را طی کند. وقتی که برادر عزیز زنگ زده به اورژانس. معنای اورژانس هم که می‌دانید؟! خودمانی‌اش می‌شود: «درمان سریع‌السیر!» اما همه‌چیز به اورژانس مبارکه ایران می‌شود اطلاق کرد، جز همین سریع‌السیر بودن. بعد مرکز درمان سریع‌السیر فکر می‌کنید چه گفت به برادر عزیز؟! هیچی! خون‌سرد باشید و یک کیسه یخ بگذارید روی سروکله پدر خویش! حالا هی بگو بابا جان این‌ها را امتحان کردیم و این خونه بندبیا نیست که نیست، اما کو گوش شنوا؟! آخرش دیدیم تا اورژانس بیاید و برسد به خانه ما و آواز بخواند «رسیدیم و رسیدیم، کاشکی نمی‌رسیدیم/ تو راه بودیم، خوش بودیم، سوار لاک‌پشت بودیم»، معلوم نیست چه بلایی سر پدر گرامی بیاید. این شد که ماشین را برداشتیم و خودمان رهسپار بیمارستان شدیم. کاش لااقل اورژانس می‌گفت کدام بیمارستان ببریم بهتر است، اما همین هم نگفت! خلاصه ما هم بدترین بیمارستان کره‌زمین و حتی کره هوا را پیدا کردیم. یعنی نمی‌دانم چطور به ذهن مادر مکرمه رسید که برویم بیمارستان «م…!» بیمارستان م نگو بلا بگو! تنبل تنبلا بگو! منشی‌های بداخلاق، خانم‌های جیغ‌جیغو، آقایون بی‌سوات فقط فشاربگیر! واه‌واه‌واه! باور کنید در همان چند دقیقه‌ای که ما آن‌جا بودیم، یک خانم منشی کوتاه‌قد که ظاهرا نصفش زیر زمین بود و نمی‌دانم چرا روپوش سفید پوشیده بود (انگار ما از پشت کوه آمدیم و نمی‌دانیم قصاب‌ها هم روپوش سفید می‌پوشند!) و توهم داشت که دکتر شده، با کلی مریض و صاحب مریض چنان دعوا کرد که نگو و نپرس. دعوا که چه عرض کنم! روی دونالد ترامپ را سفید کرده بود. لااقل ترامپ به هیلاری کلینتون فحش می‌دهد فقط و نهایتش سر میشل اوباما داد و بیداد می‌کند! نه مثل این خانم که به بیمار روی ویلچر هم رحم نمی‌کرد. به‌خدا جدی می‌گویم! یعنی «در حاشیه» مهران مدیری تازه خیلی رعایت حال بیمارستان‌ها را کرده بود. من چیزهایی به چشم خویشتن دیدم که دعا کردم اگر می‌خواهم مریض شوم، پایم به بیمارستان‌های ایران نرسد و درجا بمیرم در خانه! آخرش از کوره در رفتم و گفتم خانم شما باید خودت در تیمارستان بستری شوی. اصولا بسیاری از کارکنان بیمارستان‌ها قبل از پذیرش و استخدام باید تستی بدهند که شاید شایستگی بستری شدن در تیمارستان را داشته باشند. هرچند که اهالی تیمارستان‌ها مهربان‌تر از این حرف‌ها هستند و لااقل بلدند که سر بیمار اورژانسی داد و بیداد نکنند، یا با خانواده بیمار اورژانسی وارد مشاجره نشوند. جالب‌ترش این‌جاست که یک نگهبان غول‌پیکر هم می‌چپانند دم در که اگر اعتراضی به بدرفتاری کارکنان بی‌ادب محروم شد از لطف رب بیمارستان آن‌ها کردی، زود بیاید و از وسط دو نصفت کند! درواقع به‌نظرم بیمارستان‌هایی نظیر بیمارستان م برای این‌که هم خودشان را راحت کنند و هم بیماران و زمین و زمان را، یک بنر بزرگ سَر در خودشان بزنند که: «لطفا هر کسی درد و مرض داره یا می‌خواد درمان شه، نیاد تو بیمارستان ما! مرسی! اَه!»

شماره ۶۸۲

برچسب ها: ,
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟