در باب ویروسی کادو پیچ شده که برای راندن به عقب تلکه میکند
آخر این چه دنیایی است که یک دیوانه باید به شما بگوید شرم کنید!*
اگر معنای نوستالژی را مترادف چیزی در مایههای «برانگیختگی حسرتآلود خاطرات گذشته» فرض کنیم، این برانگیختگی نخستین بار با کارتون «وقتی بابا کوچک بود»، بهصورت بصری برای بسیاری از ما و لابد برای برخی دیگر با تماشای فیلم «نوستالژیای» آندری تارکوفسکی عینیت یافت. آن روزها نمیدانستیم روزی فرا خواهد رسید که برای قدری آه و ناله و تلذذ از سکر این حس قلمبه سانتیمانتال و پرسوزوگداز حتی از اسکناسهای ته جیبمان نیز دریغ نکنیم. ضیافتی مسحورکننده که باید در آن فراموششدگان برزخ خاطراتمان را یکی یکی احضار و با قتلعام صفرهای حسابمان خاطره بخریم و چند دقیقه یا چند ماهی کارناوال «یادش بهخیر» راه بیندازیم و دیگر هیچ.
جستوجوی اینترنتی واژه «نوستالژی» به زبان فارسی در گوگل بیش از سه میلیون و به زبان انگلیسی ۱۷۲ میلیون نتیجه میدهد و این یعنی خارجیها خیلی بیشتر از ما مریضِ نوستالژی هستند و خب برای مریض با هر ملیتی که باشد، دوا اجتنابناپذیر است. امانوئل کانت هم ۲۰۰ سال قبل با ما همنظر بوده و در لابهلای نظریات و یکی از دستنوشتههایش گریزی نیز به این درد بیدرمان میزند و نوستالژی را نوعی بیماری معرفی میکند که ریشه در فقر دارد و نسخه رهاییبخش و شفادهندهاش را برخورداری از مال و مکنت و جایگاه اجتماعی میداند. طبق گزاره کانت طبیعتا ارتباطی دوسویه میان محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی و نوستالژی وجود دارد. به قول خودمان: هرکه بامش بیش نوستالژیاش کمتر.
اینکه با شیلنگ و خطکش آبدارترین و سهمگینترین خسرانهای فیزیکی را محک بزنیم، اما سالها بعد ضربات کاری آقای ناظم برایمان شهدآگین قلمداد شود، یا تداعی پرتره خورش قیمه روی چراغ علاءالدین برایمان از پرده آخر تراژدی اتللو دردناکتر و در عین حال گرانسنگ شود و در تصویرسازیهای ذهنی و آبجکتیو کردن آنها اگر نیاز باشد فرش زیر پایمان را هم بفروشیم تا نفسی عمیقتر بکشیم و روح و روانمان را مجروح سازیم، خود دچار شدن به نوعی بیماری جدیدتری است که با مدد ویروسی به نام «نوستالژی فروشان» بدان مبتلا شدهایم.
از اینجا به بعد وارد ساحت نوباوهای میشویم به نام افسردگی که خود یکی از ناموران مباحث روانشناسی است. پس نخستین کاری که نوستالژی با ما میکند، تمایل شدید به تداعی مجدد یک خاطره است و ویروسی که ما را نشانه میگیرد، منکر واژهای به نام «کاسبی نوستالژی».
نخستین فن کاسبان نوستالژی بیدار کردن ضمیر خفته و جفاکار شما در مورد گذشته است. آنها شما را مبدل به سوگوارانی میکنند که باید برای تجدید خاطرات در ماضی، آنقدر مشتاق شوید که گاهی توهم «عجب روزهایی بود» آنقدر در شما انباشته شود که فراموش کنید پسر شجاع تنها یک کارتون دو بعدی ژاپنی بود و شما هیچ نقشی در ساخته شدن یا احیانا دوبله آن نداشتید.
مغلوبان نوستالژی در مقابل پدیده ویروسی «کاسبی نوستالژی» در دام موقعیتی پارادوکسیکال میافتند و برای آنچه نیست، فرش قرمز پهن میکنند و با صیقل دادن یک مفهوم در گذشته به سمت نوعی مصرف گذشته در حال قدم میگذارند.
«چی شد که اینجوری شد؟» از رایجترین کلیدواژههایی است که تمام فروشندگان نوستالژی در پی حیات بخشیدن به آن هستند. اساسا وقتی سوالی غامض و مجهول با «چه» شروع میشود، بوی فلسفه از یک جای کار بیرون میآید. اینجاست که تمام گذشتهزدگان خود را درمانده و مستاصلی فلسفی میبینند که نسبت به همقطاران دیگرشان دغدغهمندتر هستند و نمیتوانند از یادآوری ایام شباب سرسری بگذرند. حالا همه چیز آماده است تا کالبد فیزیکال نشانه گرفته شود.
هرقدر برای یک بدن معتاد مخدر از نان شب واجبتر است، برای یک فروفتاده درگرداب نوستالژی نیز همواره باید چیزی موجود باشد تا شکوهش از رنجهای زمانه و بشریت را با امداد آن متجلی کند. در این پروسه همه چیز قربانی میشوند؛ از نوشابه گرفته: «ای بابا! زمان ما نوشابهها اشک آدم را درمیآوردند، اما امروز طعم شربت را میدهند.» تا موزیک فلان سریال یا کارتون: «وقتی آهنگ تیتراژ بچههای مدرسه والت رو میشنوم، انگار یکی داره با پتک میکوبه تو سرم و پرتابم میکنه به ۲۰ سال پیش…!» همانطور که میبینید، یک بیدلیلی عمده همواره مقصر اصلی است و فرد نیز یگانه قربانی لگدمالشده در سیر تطور روزگار نامراد. کار حتی به جایی میرسد که یک رایحه، یک آهنگ، یک تصویر و یک خاطره از دنیای مالامال از حلاوت و شیرینی به برزخی زهرآگین و تلخ میگراید و ما چارهای نداریم جز انفعال و تماشای فصل خزانِ اندک اندوختههای مالیمان.
کافی است کمی در اینترنت چرخ بزنید تا وبسایتهای فراوانی را ببینید که به شما نوستالژی میفروشند. از pastperfect.com بگیرید تا همین ebay خودمان. نسخههای فارسی همراه با خدمات ویژه آنلاین نیز آماده است تا شما را در حباب گذشته به خلأ هوا رهسپار کند و در لحظه زیستن و نگاه مسئولانه و متعهدانه به آینده داشتن را از شما به عاریه بطلبد. یک بار قدم برداشتن و خرید از دکانهای مجازی «نوستالژی سِلِرها» شما را مبدل به مشتریهای ثابتی میکند که در زمانی کوتاه با خریدهایتان بار دیگر در اتمسفر گذشته سیر آفاق و انفس میکنید و اگر تعارف را کنار بگذاریم، این یعنی همان ارتجاع و انجمادی که در مانیفستهای پرشررمان همیشه مغضوب ابدی و ازلی بودند.
بازنگری نوستالژی از روزی که در کنار کلید خانه و سوییچ ماشین و لپتاپ و تلفن همراه یکی از ملزومات زیست متفرعنانه اجتماعیمان شد، کار دشواری نیست؛ نوستالژی نه افیون تودههاست و نه مرزهای انسانیت را جابهجا میکند. نوستالژی یک حس با فرمان عقبگرد است، اما آنچه آن را نگرانکننده میکند، کاسبانی است که با پیدا شدن یک نیاز کاذب فرهنگی، الگویی سترون و عقیم را بستهبندی و کادوپیچ میکنند و با تجارتش شالودههای قشرینگری را همانند کلاغ رنگ کرده و به جای قناری میفروشند.
آلبرکامو میگوید: «آنها که همواره برای گذشته ازدسترفتهشان ناله میکنند، بیش از آنکه در جستوجوی چیزهای مورد علاقهشان باشند، در حال افشای احساس بدبختیشان در زمان حال هستند.» اما شاید اگر این نویسنده فرانسوی زیستن در سال ۲۰۱۷ را نیز تجربه میکرد، تکملهای نیز در این حالوهوا بدان میافزود که: «عدهای هم در این بین هستند که برای سقوطی آزادتر در این حس بدبختی، حاضرند با یک نوستالژی چاقکن (بر وزن کار چاق کن!) وارد معامله شوند.»
* عنوان، بخشی از جمله دومنیکو در سکانس پایانی فیلم «نوستالژیا» ساخته آندره تارکوفسکی
نویسنده: حامد وحیدی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۷۰۲