لوکیشن در نیمکت پارک، کلاس درس فرحناز عاقل
سهیلا عابدینی
فرحناز عاقل معلم قهرمانی است که امسال بازنشسته میشود. او در روزهای کرونایی به یک دانشآموزِ کلاس دومیِ بیرونمانده از شبکه شاد و محروم از گوشی هوشمند و تبلت روی نیمکت پارک درس داد. این معلم فاطمه احمدی را به بقیه همکلاسیهایش رساند. «روزی که تو پارک کار میکردم، هیچوقت فکر نمیکردم رسانهای بشود. کسانی میآمدند عکس و فیلم میگرفتند. به دانشآموز گفته بودم که با لباس مدرسه بیا دخترم. درست است که در مدرسه نبودی و نتوانستی بیایی، ولی حالا در پارک میخواهیم درس بخوانیم. میخواستم بهش خوشحالی و هیجان بدهم که غصه نخورد. حالا در فضای مجازی برای من پیغام گذاشته بودند که تو بچه را سرشکسته کردی، بچه افسرده شده. درحالیکه من با پدر و مادرش هماهنگ کرده بودم. الان پیامهایش هست. مادر این بچه میگفت شوهرم میگوید من تا عمر دارم مدیون این خانم هستم که با این کارش بچه مرا رساند به بقیه بچهها.
یک روزی از اداره زنگ زدند و گفتند روزنامه آنا گزارش زده که یک خانمی میرود در پارک و درس میدهد. مدیرمان مرا میشناخت که اهل کارهای هیجانی هستم. گفت عاقل چه کار کردی، از اداره زنگ زدند و گفتند عکست در پارک به آنجا هم رسیده. اجازه خواستند که بیایند باهات مصاحبه کنند. بعدش آمدند پارک و رسانهای شد.»
- بفرمایید که اولش کار از کجا شروع شد؟
من ۳۰ سال است که معلمم. امسال سال آخرم است. دو، سه تا دانشآموز ضعیف تو مدرسه داشتم. اینها را نگه میداشتم یا زنگ تفریح را تنظیم میکردم باهاشان کار میکردم که درس را یاد بگیرند و پایهشان قوی شود. این کرونا که آمد، همه بچهها مادرهایشان گوشی داشتند. کسی هم که نداشت، از اینور آنور یکجوری تهیه کرد. این دانشآموز من از اتباع افغان است. خب، این خانوادهها معمولا کارگرند، دوگانگی زبان دارند و نمیدانند چه کار کنند. مادرش خیلی غصه میخورد. من هم گفتم نگران نباش، بههرحال او را به کلاس میرسانم و رهایش نمیکنم. با وجود شرایط کرونا در مدرسه برایش کلاس گذاشتم. مادر با دو بچه کوچکترش میآمد که ماشاءالله خیلی شلوغ بودند. به قدری این بچهها پرسروصدا بودند که مدیرمان گفت اینها مدرسه را به هم میریزند. در این شرایط هم نمیشد من به خانه آنها بروم، یا آنها خانه من بیایند. این شد که رفتیم پارک روبهروی مدرسه. رهگذران میآمدند و میرفتند و میگفتند چه جالب، این خانم دارد درس میدهد. مسیر من به مدرسه دور است. همسرم مرا میبرد و میآورد. این مورد را هم تقبل کرد که نزدیک مدرسه یک پارک بزرگی هست، مرا ببرد و برساند. - از همینجا خبر تدریس یک معلم به یک دانشآموز روی نیمکت یک پارک وارد فضای مجازی شد؟
اولین بار این خبر را به طور رسمی خبرگزاری آنا منتشر کرد که روزنامه مربوط به آموزش و پرورش است. بعد از آن از طرف اداره کل آمدند و به این دانشآموز یک تبلت دادند. بچه بعد از یک ماه که استفاده کرد،خراب شد و دادیم مدرسه. مدرسه هم داده اداره. اداره هم پیگیری کردم، گفتند خراب است، درست نکردیم. گفتم تو را به خدا درست کنید، بچه از درسش عقب مانده. اینطوری مدتی شبکه شاد این بچه گم شد. اینقدر هم ماشاءالله اداره خونسرد است. اصلا دست نزدند به تبلت. دیگر مانده بودم چه کار کنم. گفتم لااقل بدهند خودم ببرم تعمیرش کنم. حالا دستشان درد نکند، آوردند تبلت را دادند، ولی خب لااقل جنس مناسب اهدا میکردند. انگار یک بار مصرف است. این شد که از خیرین کمک جمع کردیم و رفتیم گوشی خریدیم برایشان. - در فضای مجازی، بعضی جاها، شما را به عنوان معلم قهرمان معرفی کردند.
بعضیها هم کامنت گذاشته بودند که چرا تبلت ندادید به دانشآموز و بردید پارک. خب، وضعیت حقوق ما را میدانید، طوری نیست که بتوانیم. واقعاً در توان من هم نبود. گذشته از آن، این دانشآموز باید حضوری میآمد، چون تقریبا از اول اسفند تا اردیبهشت دو ماه و نیم بچهها به خاطر کرونا دیگر در فضای مجازی بودند، و این بچه گوشی نداشت و نمیتوانست بیاید. مادرش هم سواد نداشت و تازه هم از افغانستان آمدهاند. الان که ما در شبکه هستیم، مادرها مینشینند کنار بچهها. این بنده خدا مانده بود چه کار کند. گفتم ناراحت نباش خانم احمدی جان. باهاش کار میکنم. بقیه میگفتند امسال یاد نگیرد، مردودش کن. اینکه در شبکه نبوده. ولی من به خاطر وجدان کاریام گفتم نمیخواهم این اتفاق بیفتد. سال دیگر با این همه زحمت و با این خرج گران بنشیند یک بار دیگر بخواند. این شد که از کلاس من، مقطع دوم ابتدایی قبول شد و رفت کلاس سوم نشست.
خانم عاقل میگوید بیچاره مادرها ماندند که چه کنند. مثلا هستند از دانشآموزهای خودم که سه تا بچه مدرسهای هستند؛ دوم، پنجم و نهم. خب این مادر چه کار کند، پدرشان را از دست دادند. از خیرین کمک جمع کردند که تلویزیون و تبلت بگیرند. مستاجر هم هستند. وسایل فنی هم که یکدفعه گران شده و گوشی شده پنج، شش تومان. برای خانوادهها خیلی سخت شده. او میگوید اگر بیایید مدرسه من، گریه میکنید. اول سال در مدرسه به او یک انباری دادند. تعداد دانشآموزان زیاد بوده و مدرسه دو شیفته. انباری را با خانوادهها رنگ کردند. او از خانه پرده برده، گلدان برده،… کلاس حدود ۲۰، ۲۵ متر. تعداد ۳۲ دانشآموز را سه نفره در یک نیمکت فشرده باهاشان کار میکرده که یکدفعه کرونا آمده و اینجوری شده. او میگوید مشکلات زیاد است. برای معلمها هم وضعیت چندان مساعد نیست. آن موقعها مثلا ساعت یک تا پنج میرفتند مدرسه. درس میدادند و میآمدند، ولی الان در فضای مجازی یک وقتی میگذارند برای تدریس، یک وقتی برای تکالیف. این معلم میگوید خودش آرام و قرار ندارد. خیلی وقتها تا ساعت یک، دو بامداد باید بنشیند و ویسها را گوش دهد، تکالیف را ببیند تا یکجوری بفهمد بچه یاد گرفته. یکییکی زنگ میزند ریاضی، فارسی، هدیه آسمانی، دیکته ازشان امتحان میگیرد که بچهها یاد گرفته باشند. معتقد است بچههای بزرگتر میروند تو اتاقشان و در را میبندند و تکالیفشان را میخوانند، ولی بچههای کوچکتر باید شنیداری و دیداری یک جوری با معلم باشند که یاد بگیرند. - احتمالا تدریس برای معلمهای مقطع ابتدایی با این نظام فضای مجازی باید دشوار باشد.
بله، من خودم در طول این سالها هشت سال کلاس اول درس دادم و بقیه را مقطع دوم دبستان بودم. در این وضعیت همهاش میگویم خدا به داد معلمهای کلاس اول برسد. بچه میگوید مامان خانمم گفته مشقهایم را بنویسم، نه ولش کن، حوصله ندارم. وقتی معلم با بچه در ارتباط باشد، یک رودربایستی خاصی دارد و حرفهاش را گوش میدهد، تا اینکه معلم از پشت گوشی به او پیام بدهد. تقصیر هیچکس هم نیست کرونا به وجود آورده. ولی کاش دولت برای هر بچه بیبضاعت تبلت تهیه میکرد. کشورهای دیگر خیلیهایشان این کار را کردند. سر همین موضوع تدریس من به فاطمه در پارک، از کشورهای خارجی به من زنگ زدند که شما خیلی کار بزرگی کردید. بچههایی که تبلت ندارند، همه را نمیتوانیم پوشش دهیم، ولی میتوانیم به چند نفری کمک کنیم. کاش دولت از بچههای بیبضاعت حمایت میکرد. خودتان دیدید که یک بچهای خودش را دار زد. متوجه شدید که به خاطر نداشتن تبلت بود. شاید علت سروصدای اینستاگرام من هم همین بود که پخش شد، وگرنه از تابستان اداره آموزش و پرورش کل آمدند در پارک عکس و فیلمشان را گرفتند. دستشان هم درد نکند. یک تقدیرنامه هم به من دادند، ولی درستش این است که همه را پوشش دهند. - با این حساب، به نظرتان بچهها درس را یاد میگیرند؟
برای بچههای کوچک واقعا این شیوه آموزش مشکل است. در این مدت کرونا یک تجربه خوبی هم برای من داشت؛ اینکه با بچهها پشت تلفن حرف میزنم، دلداریشان میدهم، صدایم را پشت تلفن عوض میکنم. همان کارهایی را که در کلاس انجام میدادم، حالا پشت تلفن مثلا خرس کوچولو میشوم. کتابی هم تالیف کردم با عنوان «بازی با املای خوب». خب، مچگیری که نیست. بچهها باید درس را یاد بگیرند. مثلا میگفتم بادکنک بیاورید، امروز دیکته بادکنکی داریم. یا قایق درست میکردیم و روی آن دیکته مینوشتیم. زندگی آپارتمانی هم یکجوری شده که باید بچهها را مشتاق کرد. عاشقشان کرد که درس را خوب یاد بگیرند. اینکه بیایند مدرسه و ما فقط بگوییم بخون و بنویس و یک معلم جیغجیغویی باشیم، من خودم دوست نداشتم. برای همین خودم باهاشان بازی میکردم. حالا برای خودم هم که خیلی جنبوجوش داشتم، وضعیت سخت شده. (میخندد) - در این سه دهه فعالیت کجاها معلم بودید؟
من در این مدت دو تا منطقه عوض کردم. اول منطقه ۱۵ بودم. الان هم ۱۵ سالی است که منطقه ۱۴ هستم. اوایل کارم پنج سال شوش بودم. خیلی بچههای شر و شیطانی داشت. جوری که باباهای بچهها اکثرا قاچاقچی، موادفروش و معتاد بودند. آنجاها یکسری مشکلاتی بود که بارها شده بود به حال بچهها و مادرها گریه میکردم واقعا. پدر یکی از دانشآموزها یادم هست که با دسته زودپز مادر را زده بود و توی دعوایشان کشته بود. یک بچه بیمادر و تنها در خانه. عمهای هم داشت که از لحاظ روحی دچار مشکلاتی بود. پدر را هم که برده بودند زندان. یاد خاطراتم میافتم، ناراحت میشوم. پنج سال آنجا بودم. به خاطر بچههایم که کوچک بودند، دو تا پسر دارم، از آن مدرسه آمدم نزدیک خانهمان. بعدش آمدم بلوار ابوذر و بعد هم دیگر سمت پیروزی بودم.
این معلم نمونه در پایان صحبتهایش میگوید: «انشاءالله کرونا زودتر تمام شود و مدرسهها باز شود و بچهها بروند مدرسه. بعد از کرونا بچهها از نظر روحی دچار آسیب خواهند شد. خب، من معلمی هستم که باهاشان شوخی میکنم و میگویم و میخندم و دلداری میدهم که این مریضی هم تمام میشود. مادرها میگویند بچهها با این حرفها آرامش پیدا میکنند. میگویند خودشان کم آوردند. همکارانی دارم که واقعا کم آوردند. میگویند داریم از بین میرویم. نمیتوانیم مثل شما باشیم. چه حوصلهای دارید. ما دیگر اعصابمان نمیکشد. متاسفانه خیلی از خانوادهها در این شرایط ضربه روحی میخورند. ضربه از این فضای مجازی، از این کرونا. گوشی خود منِ معلم چون ۳۲ تا ویس را گوش میکنم، هنگ میکند. باید تکتک صدایشان را بشنوم و ببینم فارسی را درست خوانده. گوشی خودم کم میآورد. حالا وای به حال خانوادهها که دو تا، سه تا بچه مدرسهای دارند. شهرستانها و روستاها که پرجمعیتترند. کشورهای دیگر هیچچیز ندهند، لااقل یک تبلت میدهند. چرا بچه طفل معصوم ما باید خودش را بکشد. خانوادهای داریم که بچه را گذاشتند کنار. من خبر دارم. در مدرسهمان هستند. گفته نمیتوانم با این نظام به بچهام یاد بدهم، خودم چیزی بلد نیستم، چه جوری به بچه یاد بدهم. بچه را گذاشته کنار و گفته سال دیگر. دلم برای این بچهها میسوزد.