نگاهی به جدالهای این روزها درباره فهرست پیروز اصلاحات در انتخابات شورای شهر تهران
امید بلاغتی
شورای اول شهر تهران/
بحران تمامعیار،آغاز پروژه شکست
هنوز هم ارزیابی دقیق و روشنی از آنچه بر شورای اول شهر تهران گذشت، وجود ندارد. هنوز هم هیچکدام از طرفین دعوا ماجرا را برای مردمانی که با شور و امید بسیار پای صندوق رأی آمدند تا اصلاحطلبان بعد از دوم خرداد با شکوهشان یک فتحالفتوح دیگر در انتخابات داشته باشند، شرح ندادند. اما آنچه روشن است، شورای اول شهر تهران یک شکست تمامعیار بود. نهتنها یک شکست تمامعیار در کار تشکیلاتی و در خدمت به شهری که سالها پیش و بعد از آن شورا همانطور زخم خورده مدیرانش باقیماند، که یکی از قطعات مهم پازل نومیدی مردم و عدم باورشان به تغییر از طریق صندوق رأی بود. یکی از مهمترین قطعه از پازلی که در انتخابات سال ۸۴ تحریم را به گزینهای جدی و به مهمترین رقیب اصلاحطلبان بدل کرد و حاصل شکست قطعی و بزرگ اصلاحات در ایران بود و مهمترین قطعه از پازل مسیر سیاسی که محمود احمدینژاد تا رسیدن به پاستور طی کرد. نیرویی سیاسی که کارنامه سیاسیاش پیش از ریاستجمهوری و شهرداری تهران به استانداری اردبیل و شاکی روزنامه سلام ختم میشد، طی یک روند حسابشده از مسیر شورای شهری یکپارچه اصولگرا- در ناامیدی و قهر بدنه رأی اصلاحطلبان از صندوقهای رأی تا اردیبهشت ۹۶ شورای شهر سالها در اختیار اصولگرایان بود – به شهرداری تهران رسید و بعد از کارنامهای سراسر نقص و اشتباه و فاجعه در اداره شهر تهران اداره کشور به او رسید.
هیچکس در جریان اصلاحطلبی خود را ملزم ندانست تا شرح دهد چرا و چگونه شورایی که امید میرفت بعد سالها تهران را به شهری که باید مبدل کند، به قهقرا رفت و نهتنها تهران را آباد نکرد، که مقدمهای شد بر شهرداری و مطرح شدن چهرهای سیاسی که اداره ایران توسط او و تیمش آبادی و آبادانی این سرزمین را نیز برای هشت سال به قهقرا برد.
این متن نه میخواهد و نه رسالت خود را بررسی روندی که شورای شهر اول تهران به بنبست رسید، میداند. اما این یادآوری را نقطه عزیمت متن قرار دادم تا بگویم امروز و در جدالهایی که درست یک روز بعد از بسته شدن فهرست اصلاحطلبان شورای شهر تهران آغاز شد، میتواند به کجا ختم شود. ماجرای شورای اول شهر تهران از اختلاف سلیقههای خیلی خیلی شخصی آغاز شد و به نقاط بحرانی رسید. اختلافاتی شخصی که طبیعتا یک سر آن ابراهیم اصغرزاده بود. اختلافات شخصی که قدرتشان بیش از تصور ما بود.
نقطه عزیمت متن اینجاست؛ آیا ما حافظه تاریخی نداریم؟!
شفافیت یا عدم شفافیت مسئله این است!
ماجرا را بیجهت پیچیده و در دستاندازهای بیمورد افکار عمومی که این روزها شبکههای اجتماعی رسانهشان هستند، میاندازیم. نمیشود و نمیتوانیم همچون جریانی که سالها منتقدش بودیم، رفتار کنیم و انتظار داشته باشیم که حامیان جریان سیاسیمان منطقی و در مسیر عقلانیت به نقدمان بپردازند. اصلاحات تاریخچه و مسیری را طی کرده با انوع و اقسام اشتباهات، شکستها و پیروزیها. دو دهه از پیروزی تاریخی سیدمحمد خاتمی در انتخابات ریاستجمهوری میگذرد. ما در موضوعاتی عمیقا بالغ شدیم و نشان دادیم که حافظه تاریخی قدرتمندی داریم که قادر به ارزیابی و تحلیل است و در جاهایی هم نشان میدهیم و اثبات میکنیم که دچار آلزایمر حادیم.
بارها و بارها چوب عدم شفافیتهای غیرلازم را خوردیم، بارها و بارها چوب نداشتن سازوکاری درست، دموکراتیک و منطقی را خوردیم و کماکان بعد از دو دهه حضور در جدالهای سیاسی تشکیلاتی، حزبی و انتخاباتی باز همچون مبتلایان به فراموشی عمل میکنیم. نویسنده این سطور عمیقا معتقد است که فهرست بستهشده با وجود نقد جدی به حضور دو نفر، منطقی و عقلانی بسته شده است، اما عدم شفافیت گیجی و سرگردانی را رقم میزند که فضا را از عقلانیت خارج میکند و کار را به دست تندروها میسپارد. به جای نقدهای اصولی و منطقی که علاوه بر نقد سعی بر نشان دادن راه و رسمهای منطقی نقادی و در عینحال کمک به تعریف سازوکارهای دموکراتیک برای بسته شدن فهرست دارند- نگاهی کنید به مجموعه توییتهای عماد بهاور بهعنوان یک منتقد- فضا در اختیار کسانی قرار میگیرد که نام و نانشان در مبهم کردن هرچه بیشتر فضا، خارج کردن گفتوگوها از مسیر عقلانیت و در یک کلام هوچیگری و تندروی است. آیا شورای شهر پنجم تهران پیش از تشکیل شدن و رسیدن به نام شهردار تهران در مسیر افتادن به حاشیههایی فلجکننده است؟ در بندهای بعد سعی خواهم کرد فضای موجود را کمی روشن کنم. پاسخ شاید در روشن کردن فضا مستتر باشد.
توییتر/ قدرت توییتر واقعیت است یا وهم؟
جواب برای من روشن است. توییتر فعلا و در حال حاضر قادر به جریانسازی در ابعاد بزرگ و گسترده اجتماعی نیست. کماکان بخش بزرگ مردم و بدنه رأی اصلاحطلبی اگر هم درگیر شبکههای اجتماعی باشد که هست- بههرحال ضریب نفوذ و حضور تلفنهای همراه هوشمند در پنج سال اخیر کتمانناپذیر است – اینستاگرام و تلگرام شبکه اجتماعی محبوبش است. جریان ساختن در کوتاهمدت و در شکل گسترده اجتماعیاش اگر درحال حاضر از طریق شبکههای اجتماعی مقدور باشد، از طریق این دو شبکه است، اما به باور من اکثریت بدنه اجتماعی اصلاحات هنوز به رهبری معنوی و سیاسی رئیس دولت اصلاحات باورمند است. هنوز «تکرار میکنم» او قدرتی بهمراتب بیش از هر شبکه اجتماعی دارد. اما این قدرت و نفوذ و استفاده از ظرفیتهای آن سقفی دارد و ریسک و قمارکردن روی چنین ظرفیتی عواقبی دارد. در روز رأیگیری ۲۹ اردیبهشت متوجه شدم همه آنچه تحت عنوان اعتراضات گسترده در توییتر به فهرست میدیدم، در میان مردم ایستاده در صف آن هم وقتی توصیهای از سوی رهبر اصلاحات در فکر و دل دارند، کارساز نیست و قدرتی ندارد. از طرفی اما جوانان پرشور را هم که با هیجان فراوان در صفها مدام برای بیرون کشیدن نام سالاری و آروین از فهرست تلاش میکردند- نمایندگان اعتراضات توییتر- و دو نفر خودشان را پیشنهاد میدادند، نمیشد و نباید دستکم گرفت. نیروی جوانانی که وجودشان خیر و برکت است، اما باید در گفتوگویی بزرگتر راهشان داد و به رسمیت شناختشان. اما برای فهم این ماجرا و اتفاقات روز رأیگیری در ذهن خودم دوباره به تجربه تاریخی اصلاحطلبیام مراجعه کردم.
وضعیت افکار عمومی که درآن زمان اینقدرها هم مجهز به هر شهروند یک رسانه نبود، بیشباهت به امروز نیست. در تحلیل آنچه گذشت، بسیار میتوان گفت و تحلیل کرد، اما بخشی از افکار عمومی عمیقا اعتقاد داشت موضوعاتی برایش شفاف نیست. به گمانش پاسخهای دولت پاسخگو ناقص است. پافشاری روی این عدم شفافیت غیرمنطقی بود و اغلب موضوعات محل مناقشه بیربط، اما شیوه مواجهه بزرگان اصلاحطلب با آنها اشتباه بود. باید آن زمزمههای کمجمعیت و کمتوان جدی گرفته میشدند. نمونهاش باید به گفتوگو با جریانهای عقلانیتر تحکیم مینشستند و… باید باور میکردند استمرار و پیگیری یک جریان فکری غلط و حتی فاقد بدنه اجتماعی در دل زمان میتواند در موقعیتی دست بالا قرار بگیرد. اتفاقی که رخ داد. تئوریسینهای عبور از رئیس دولت اصلاحات و طراحان ایده تحریم در سال ۸۴ برنده اصلی انتخابات بودند. سبد رأی آنها عددی بزرگتر از رأی محمود احمدینژاد حتی در دوره دوم بود. ایده کمجان و قدرت در سالهای پایانی دولت اول اصلاحات درست در سال اول دوره دوم اصلاحات دیگر به یک ایده سیاسی قدرتمند تبدیل شده بود که جریانهای سیاسی فعال و قدرتمند حتی در خود اصلاحات پیگیرش بودند.
بله، واقعیت این است که توییتر، تلگرام و فیسبوک که دیگر در روزهای پایانی عمرش است، هنوز قادر به جریانسازی قدرتمند و گسترده سیاسی نیستند، اما وضعیت در سال ۱۴۰۰ هم حتما چنین نخواهد بود. این موضوعی است که باید جدیاش بگیریم. ابهام و عدم شفافیت در موقعیت کنونی هر شهروند یک رسانه موقعیت ویژهای است.
در توییتر ماجرا از چه قرار است
بگذارید ماجرا را از جای دیگری شروع کنم. به گمانم جریان اصلاحطلب و تحولخواه با همه تفاوتها و عبرتآموزیها از روند سیاسی که به خرداد ۸۴ ختم شد، هنوز مرتکب اشتباهات قدیمی میشود. انتخابات شورای شهر تهران در سال ۹۶ از این زاویه قابل تحلیل است.
اما قبل از آن بگذارید شده در حد اشارهای گذرا بگویم که در میان نزاع جریانات تحولخواه با یکدیگر از انتخاب فهرست شورای شهر، تا حالا انتخاب شهردار و سهمخواهیها از کابینه دولت دوازدهم جریان اصولگرایی بهطور جدی و مصمم در حال تامل و مداقه بر گفتمان خود است. جریان سنتی اصولگرایی بهزودی بهطور کلی در ذهن جوانان این جریان بازنشسته و حتی ورشکسته سیاسی خواهد شد و جوانان اصولگرا با گفتمانی سراسر متفاوت به بازی سیاست وارد خواهند شد. نشستن ابراهیم رئیسی با تتلو تا اعلام برائت از حسین اللهکرم تنها بخشی از پازل تغییر گفتمان اصولگرایی است. جوانان اصولگرا حالا پیش از همیشه درگیر گفتمان خود و بازتعریفش هستند. حالا پیش از همیشه متقاعد شدهاند که آن کسانی که باید در نسبت با گفتمان آنها و حضور رسانهای و فکریشان راضی شوند، نه بزرگان اصولگرایی، که مردمی هستند که پای صندوقهای رأی میآیند. این یک تغییر زاویه دید جدی در گفتمان اصولگرایی است. باورتان نمیشود، به توییتر مراجعه کنید و حضور پررنگ جریان اصولگرا را ببینید.
اما ما در چه وضعیتی بودیم و هستیم؟
از واکنشها به مسیر بسته شدن فهرست میشود کل وضعیت را شرح داد.
۱. گروه اول که نظرشان به عموم مردم نزدیکتر بود و درنهایت برنده انتخابات شدند، گروه نسبتا بزرگی بودند که باور داشتند با همه انتقادها به روند بسته شدن فهرست باید کمی صبر کرد، باید مرجعیت رئیس دولت اصلاحات را حفظ کرد، باید به حتی همین شیوه غیراصولی بسته شدن فهرست به نفع رأی فهرستی که کمک به بلوغ رفتار سیاسی مردم میکند، اعتماد کرد. بحثها را به بعد از انتخابات موکول کرد. هسته مرکزی فکر این گروه باور به اصلاحات تدریجی حتی در خود تفکر اصلاحطلبی بود. بیشمار فعال توییتری از چهرههای شاخص روزنامهنگار تا کاربران درگیر با سیاست در این دسته قرار میگرفتند. آن روزها برای من سهیل جاننثاری، محمود باقری در کنار چهرههای شاخص سیاسی حزبی اصلاحطلبی، خود شورا و روزنامهنگاران شاخص در این مسیر تولید محتوا کردند.
۲. گروه دوم منتقدان جدی بودند. آنها به نفع پیروزی کلی اصلاحطلبان رأی فهرستی را پذیرفتند، اما هم تهدید کردند که این آخرین بار است که به این شکل رأی خواهند داد و هم پروسه نقادی به شیوه بسته شدن فهرست را در همان روزهای تبلیغات هم پیگیری کردند. در این گروه هم از شهروندان عادی حاضر بودند، هم کسانی که به هر دلیل در فهرست نهایی قرار نگرفته بودند. در این گروه کسانی که صلاحیتشان تایید شده بود اما در فهرست نهایی اصلاحطلبان قرار نگرفتند، نظر و تفکرشان برای دیگران مهم و تعیینکننده بود. عماد بهاور و عبدالله مومنی نمونههای بارز این گروه بودند. سرسختانه و بهشدت به مسیر بسته شدن فهرست اعتراض و انتقاد کردند، اما رأی فهرستی دادند و از کل فهرست دفاع کردند. اینکه عبدالله تحکیمی که روزی مدافع تحریم انتخابات بود، اینجا بایستد، اتفاق جذابی بود.
۳. گروه سوم اما در خود دو گروه داشت. گروه اول شهروندان عادی بودند که بههیچوجه راضی به رأی فهرستی نشدند. یا شخصا دو سه نفر را از فهرست خارج کردند، یا به فهرستهای هفت هشت نفره تا ۱۰، ۱۲ نفره موازی اعتماد کردند و آنها را فهرست اصلح دانستند. فهرست شهری دیگر مهمترین جریان این گروه بود. آنها که به باور نویسنده در حسن نیتشان نمیشد تردید داشت، اما در انتخاب مسیر دچار اشتباه استراتژیک بودند.
گروه دوم این دسته اما گروهی قابل تامل بودند. بیرونماندگان از فهرست نهایی بدون دلیل قانعکننده و از سیستم همیشگی افشاگری حملات گسترده به عارف را شروع کردند- فضا آنقدر غیرشفاف است که هنوز نمیدانیم واقعا دکتر عارف چقدر در بسته شدن فهرست نقش داشته است- و بهجای گفتوگو و نقادی پروژه تخریب را آغاز کردند. به هر دلیل به میثاقنامه اولیه شورای هماهنگی اصلاحات وفادار نماندند، یا تمامی اصولش را رعایت نکردند و از طریق توییتر حملاتی را آغاز کردند و انتهای آن به فهرستهای موازی پرسروصدا ختم شد. بدون شک چهرههای اصلاحطلب شورای شهر چهارم تهران و کسی همچون یاشار سلطانی در رأس این گروه بودند. عدم شفافیت و پاسخگویی فضا را در اختیار نگاههای تندروانه قرار داد. کافی بود در ایام انتخابات در توییتر باشید تا ببینید بیشترین مخاطب از آن دسته دوم در گروه سوم بود. بله، فضای مبهم قدرت را به تندروترینها میدهد. بازوهای تندروی هم دو بازوی قدرتمند و کاریاند؛ مظلومنمایی و افشاگری.
اول در جایگاه کسی که به او ظلم شده، بایست و بعد از آن شروع کن به افشاگری. در این فضای مبهم که گفتوگو در آن به بنبست رسیده، غیرعقلانیترین صداها حاکم خواهند شد.
ماجرا از چه قرار است؛ به جنگ شورای شهر و بسته شدن فهرست باید پایان داد. شفافسازی کنیم و حتی اگر لازم است، عذرخواهی کنیم. قدرت و تریبون را از جریانهای غیرعقلانی بگیریم و اقبال آنها را کم کنیم و البته نگاهی به جریان رقیب کنیم.
ما پیروز دو انتخابات بودیم، اما این به معنای آن است که گفتمان اصلاحطلبی به بازنگری و تعریف دوباره و از نو ساخته شدن ندارد؟! اگر این نیاز را حس نمیکنیم، باید منتظر شکست دیگری در سال ۱۴۰۰ باشیم.
و از خودمان بپرسیم آیا ما حافظه تاریخی نداریم؟
شماره ۷۱۳