مصاحبه با ایران درودی
سهیلا عابدینی
به قول خودش اهل خراسان است و از تبار فردوسی، اهل نور است و عرفان چندهزار ساله. ایران درودی، بانوی هنرمند ایرانی، از پس یک تاریخ چندهزارساله آمده است، بزرگان ایران و جهان برای او شعر گفتهاند، نثر نوشتهاند و از او به نیکی و جاودانگی یاد کردهاند. متبرک باد نام او.
وقتی هوای مصاحبه با ایران درودی به سرم افتاد، دوباره به تابلوهای نقاشی ایشان نگاه کردم و شوری در دلم به پا خاست. چطور میشود با عظمتی این چنین به گفتوگو نشست؟ اصلا چطور میشود از اشتیاق دانستن و لذت شنیدن این گفتوگو گذشت؟ نشستم و به بینهایت پرسش از «نقاش تابلوهای بزرگ» فکر کردم. گفتند چند سالی است مصاحبههایشان را ایمیلی انجام میدهند. همین هم غنیمتی بود. درباره اندیشه و جهانبینی ایشان، زندگی پر فراز و نشیب، تابلوهای بینظیر پر از ابهام و شفافیت، شیوه کار و سبک شخصی، مصاحبه با بزرگان جهان، و درددلهایی که درنهایت ۴۰،۵۰ سؤالی آماده شد. برای مرحله اول و برای رعایت حال ایشان فقط بخش کوتاهی انتخاب کردم و فرستادم. صدای بانوی ایران از پشت تلفن میآمد که میگفتند به این زودیها منتظر جواب نباشید، ولی فرایند گفتوگو خیلی به انتظار نگذشت و بعد از یک هفته به انجام رسید. همانطور که فکر کرده بودم، نقاش برگزیده، تحت تاثیر نامهای که نوشته بودم، سؤالات مصاحبه را خوانده بود و به زلالی یک عشق، شوق دانستن و دیدار مرا از پس آنها دریافته بود.
وجود شما با تمام قابلیتهایی که اکنون دارید، درست به معجزه میماند. از آن نخستین نگاه با چشمان لوچ و سپس کُندی اولیه در دبستان و دانشجوی خجول تا رسیدن به موفقیتهای چشمگیر. خودتان چه نظری دارید.
پیش از ابراز هر اظهارنظرى بگویم با وجود تجربیات سخت و زحمات بسیار زیادى که در طول ٨١ سال عمرم متحمل شدهام، مدتهاست که در درونم به آرامش رسیده و از آنچه هستم، از خویشتن خویش راضىام. چراکه باور دارم از برگزیدگان خداوند هستم، وگرنه اینچنین عاشق، به دنیا نمیآمدم و از لحظات زندگى لذت نمیبردم. با اتکا به آرامش درون و ایمانم به آفریننده این جهان هستى است که احساس میکنم یکى از خوشبختترینها هستم.
و دیگر اینکه شما در سال ۱۳۵۰ دو دوره در دانشگاه شریف برای دانشجویان رشتههای صنعتی درسی به نام «تاریخ و شناسایی هنر» تدریس کردهاید. با توجه به رضایتتان از آن دوره که در موردش صحبت هم کردهاید، چرا بعد از آن در تدریس دانشگاهی مشغول نشدید تا از تجارب شما نسلهای جوانتر بیشتر استفاده کنند؟
پیش از تدریس در دانشگاه شریف من به مدت شش سال بهعنوان تهیهکننده و کارگردان در تلویزیون ملى سابق مسئول سه برنامه در هفته بودم. یکى از روزهاى سال ۵٠ بود که آقاى دکتر نصر و معاونشان آقاى دکتر ریاحى از من وقت خواستند و به منزلم آمدند. گویا دانشجویان از دانشگاه خواسته بودند شخصى که برنامه شناسایی هنر را در تلویزیون اجرا میکند، براى تدریس همین رشته به دانشگاه دعوت شود. از قرار، گفته بودند که در قرن بیستم نمیتوان اهمیت شناخت هنر را منکر شد و ما که در دانشگاه صنعتى تحصیل مىکنیم، مایلیم این شخص در دانشگاه ما تدریس کند. من هم با کمال میل و شادی بسیار از این پیشنهاد استقبال کردم و عنوان استاد مدعو را با افتخار پذیرفتم، چراکه اشاعه شناخت هنر در سرزمینم را رسالت خود میدانم. برای نخستین بار در زندگی، دانستههایم را به روی کاغذ آوردم، حالآنکه پیشترها آنچه مطالعه میکردم، برای آگاهی خودم بود، ولی آن زمان ناچار به تدوین دانستهها با هدف انتقال آنها به دیگران شدم. در کلاسهایم اساتید دانشگاه نیز حضور پیدا میکردند. چندى بعد به آقاى دکتر نصر پیشنهاد دادم از احمد شاملو نیز براى تدریس ادبیات فارسى دعوت کنند. اما من پس از پایان دوره دوم متوجه شدم که تدریس در دورههای بعد، تکرار خودم است و ترجیح دادم به خلاقیت نقاشی بپردازم. در برنامههاى تلویزیونى روند تاریخى را رعایت نمیکردم و هربار موضوع متفاوتى را پیش میکشیدم. هنوز هم گاهى دانشجویان آن دوران ازجمله جناب آقای دکتر نجفی شهردار فعلی تهران با مهربانى به من سلام میکنند و ابراز میکنند روزگارى شاگرد من بودهاند و خاطره بسیار دلپذیرى از این دوره زندگیام را یادآور میشوند.
با توجه به فراز و فرودهای کار حرفهای که خودتان هم با آنها دستوپنجه نرم کردهاید، چه توصیههایی برای هنرمندان و هنرجویان جوان دارید؟
تابآوردن مشکلات حرفهشان. آقاى دوروآن، رئیس گالرى، نصیحتى به من کرد که هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. او به من گفت: سهم هنرمندان از خوشبختى بسیار زیاد است. در ازاى قدرت خلاقیتى که خداوند در وجودتان بهودیعه نهاده است، سختىهاى حرفهتان را تاب بیاورید.
درباره «غم نان» در میان هنرمندان چه نظری دارید؟ چطور باید به این موضوع نگاه کرد و آن را از سر راه زندگی هنرمندان برداشت؟
از اخلاقیات هنرمندان، عدم وابستگی مطلق مادى به دیگران است. رعایت چنین اصلى بىشک مسئله «غم نان» را پیش میکشد. همینطور که بارها گفتهام، در دوره دانشجویى کارهاى متفاوتى انجام دادم. مدتى کارت پستال تبریک سال نو نقاشى میکردم؛ بعد نقش براى پارچه که حتى تکنیکش را بلد نبودم، انجام میدادم. زمانى که در موزه لوور براى درک فضا به دستور استادم، از آثار نقاشان بزرگ، کپى میکردم، درآمدم راحتتر و بیشتر شد، چراکه به بینندگان کارم در حال کپىکردن، پیشنهاد فروش کار را میدادم، یا بهعنوان راهنما، توریستها را به دیدن آثار موزه لوور میبردم. من از آثار مورد علاقهام تعداد زیادى کپى کردم، ولى اکثرشان را فروختم که سخت افسوسشان را میخورم و امروز چند تابلو بیشتر برایم باقى نمانده است.
کتاب خاطرات زندگیتان «در فاصله دو نقطه…!» را با نگفتن رازی تمام میکنید، در تابلوهای شما هم گویا همیشه رازی هست. خانم ایران درودی عزیز، این چه رازی است؟ با ما نامحرمان همچنان خامُشید؟
مىدانید که کتاب «در فاصله دو نقطه…!» به چاپ نوزدهم رسیده است؟ متاسفانه در فاصله چاپ اول کتاب تا چاپ نوزدهم اتفاقات بسیار ناگوارترى برایم پیش آمده که راز آنها را با خودم به گور خواهم برد. اگر راز آشکار گردد که دیگر راز نیست! این دردهاى هولناک، گاه چنان بر قلبم سنگینى میکنند که خودم از تابآوردنش متحیر میشوم. عجیبتر اینکه از کسانى که موجب این دردها شدهاند، به دل ندارم، چراکه کماکان دوستشان دارم. بىسبب نیست که مىنویسم: «چه شگفت است عشق که هم دردست و هم مرهم.»
معمولا تولد یک تصویر در دستهای شما چگونه اتفاق میافتد؟
این اتفاق پیشتر از اینکه در دستانم رخ دهد، در عشق و ایمانم به آفریننده جهان هستى پیش مىآید. من لحظهبهلحظه زندگى را با وجود زخمهای عمیقى که ذرهذره درونم را شکافتهاند، دوست میدارم و در این نکته بهخصوص است که باور دارم از برگزیدگان خداوند هستم، چراکه هم اوست که عشق را سخاوتمندانه بر من روا داشته است.
در آثار شما «گل»هایی هستند برجسته و توانمندتر از ساقه و برگ که در هر سطحی میرویند و چنان قدرتمندند که در سختترین شرایط سرزندهاند و بر خردهگیران ناامید، وعده حیات و رویش زیباگونه میدهند. آیا این گل، تمثیلی از «زن بودن» و «زنانگی و جاودانگی» است؟
گلهاى نقاشىهاى من به «زن بودن» یا «زنانگى و جاودانگى» اشارهاى ندارند. گلهاى نقاشى من از عشقى که در قلبم انباشته دارم، نشئت میگیرند و به سپاسمندى من از اینکه میبینم، درک میکنم، لذت میبرم و مهمتر اینکه نقاش هستم، اشاره دارند.
فراموش نکنید من هرگز از پیش نمىدانم چه نقاشى خواهم کرد. مخاطب، براى ارتباط با نقاشىهاى من باید حسش را به کار گیرد، نه درک و منطقش را. با سوالهایتان، شیفتگى و مهربانى خاصى را به مخاطب منتقل میکنید. حسهاى شما به بیراهه نرفتهاند.
«نور» در آثار شما حضوری محسوس و ملموس دارد. گذشته از ماهیت فیزیکی این عنصر و تعریف این مفهوم در عکاسی و نقاشی، شما از آن به گونهای دیگر استفاده میکنید. نوری امیدبخش، جاودانه و ابدی. این حتی در تابلوهایی که آکنده از قندیلهای یخ هستند، دیده میشود. لطفا درباره این کمی توضیح دهید.
نور نقاشىهایم برخاسته از ایمانی است که به عرفان چندهزارسالهمان دارم و بیش از همه به نحوه نگاه مولانا، عطار و خاصه به سهروردى تکیه دارد. نورهاى من گاه روان همچون باران میبارند و گاه کوبنده همچون موج از زمین به سوى آسمان ظاهر میشوند. من آرزو دارم روزى اثرى بیافرینم که نور مطلق باشد.
خرابهها، اشکهای روان، گلهای در پرواز، کویرهای گلباران، شهرهای یخزده، ستونهای تختجمشید و… اشارههایی معماگونه و رازآلود هستند که به قول خودتان ذهن و اندیشه بیننده را به تحرک وامیدارند و به فراسوی واقعیتهای عینی میکشانند. از این پهنای عظیم اسرار، بیننده چقدر میتواند معانی را کشف کند؟ اصلا انتظار شما از درک بیننده چقدر است؟
در باور من، انسان نقاشى را حس میکند نه درک. ولى این حس مىباید برخاسته از شناخت هنر و سیر تحولات آن طى قرون باشد. گرچه برایم پیش آمده است با کسانى برخورد کنم که براى نخستینبار و تصادفى از نمایشگاهم بازدید میکردند، ولى استنباطشان از برخى آثار، مرا سخت متحیر و متعجب میکرد، چراکه تعبیر و تفسیرشان فاصله چندانى با حسهاى تابلو نداشت.
آیا ممکن است هنوز اثری خلق کنید که مورد تاییدتان نباشد؟ همچنان به سبک و سیاق قدیم آنها را میسوزانید؟
بله. با این تفاوت که دیگر نمیدهم کسى آثارم را بسوزاند، شخصا آنها را منهدم میکنم. منشى بىانصاف سابقم به جاى سوزاندن تابلوها آنها را میفروخت و این تابلوهای سوزاندنى سر از جاهاى عجیب و غریب درمیآوردند.
شما، مثل ژنرال دوگل که بهخاطر علاقه او به کشورش دوستش داشتید، از نام کوچکتان گرفته تا تقدیم آثارتان به ملت ایران و تمام تصاویر رمزآلودتان، مهمترین دغدغهتان را هویت ایرانی بودن نشان میدهید. این همه عشق از کجا نشئت میگیرد؟
از عشق به تاریخ و فرهنگ بشردوستانه ایران باستان و عشق به کورش کبیر که منشور حقوق بشر را نوشت و اینکه ملیت ایرانى من هویت من است و هزاران دلیل دیگر. فراموش نکنید من اهل خراسانم و از تبار فردوسى.
از علاقهتان به تابلوی «جاودانه خلیج فارس» بفرمایید. در عین اینکه این اثر با روح و روان هر ایرانی، مثل همان پیکرههای تختجمشید، عجین است.
من این اثر را تحت تاثیر شعرى که یک سرباز ایرانى قبل از مرگش سروده و در روزنامه اطلاعات ٣٢ سال پیش چاپ شده بود، خلق کردم. تمام عشقم به ایرانزمین را در این اثر گنجاندهام. نام نمایشگاهم را در سال ۱۳۸۷ در موزه هنرهاى معاصر تهران «جاودانه خلیج فارس» گذاشته بودم.
کار بنیاد موزه ایران درودی در چه مرحلهای است؟ گشایش آن و نصب تابلوها کی وصلت میدهد؟
امیدوارم بعد از تقریبا ۲۰ ماه انتظار، مجوز بهرهبردارى از زمین را ابلاغ کنند. من اینقدر در انتظار بهرهبردارى از زمین حرص خوردم که در طول این مدت، پنج بار در بیمارستان بسترى شدم. واقعا باورنکردنی است این ظلمى که در حق من ۸۱ ساله روا شد. اگر شهردارى مجوز بهرهبرداری زمین واگذارشده را همان زمان، بعد از مراسم کلنگزنى داده بود، موزه تاکنون تمام شده بود.
شما با تاسیس و راهاندازی بنیاد و موزه ایران درودی به نحوی اعتبار و اعتمادبهنفس «زن ایرانی» را هم زنده کردید که در طول سالیان و درگذر حوادث به فراموشی سپرده شده بود. خودتان چه نظری دارید؟
امیدوارم همینطور باشد.
مجموعه مقالات، نقد و بررسیها، سخنرانیها و مصاحبههایی را که طی سالیان در نشریات و رسانههای مختلف داشتید، آیا قصد ندارید یکجا جمع و منتشر کنید؟
در سال ١٣٨٧ کتابى به نام «قصه انسان و پایداریاش، شناختنامه ایران درودى» به اهتمام آقاى مهدى مظفرى ساوجى را آقاى علمى، انتشارات سخن منتشر کردند. این کتاب مجموعه مقالاتم، مصاحبهها، نامههایى که شخصیتهای نامآور دنیا خطاب به من نوشتهاند و همچنین اشعار شعراى بزرگ معاصر ایران را که به من اهدا شده، شامل میشود.
اکنون سه جلد کتاب توسط انتشارات ثالث در دست تهیه دارم که بهزودی زیر چاپ خواهد رفت. یکى شامل کل مصاحبهها، دومی کل مقالاتم (هر دو بعد از سال ۱۳۸۷) و سومی یک مصاحبه طولانی بهصورت کتاب است. امیدوارم براى افتتاح موزه، کتاب «چشم شنوا» هم تجدید چاپ شود.