گفتوگو با مریم زندی
سهیلا عابدینی
مریم زندی از عکاسان نامور ایرانی است. از آن دست هنرمندانی که در وادیهای جدید قدم گذاشته. او معتقد است هر عکاسی میتواند در همه زمینهها فعالیت کند. در همه زمینهها هم میتواند عکاس خوبی باشد. خود او در همه زمینههایی که دوست داشته، کار کرده و موفق هم بوده است. مصاحبه پیشِ رو حاصل گفتوگویی یکساعته است که در خانه زیبای او با لوازم دکوری از همه جای ایران انجام شده است. با این عکاس از جزئیات و کلیات حرفه عکاسی، علایق و سلایق عکاس، نگاه عکاسانه و اهمیت سوژهها و مصایب و لذتهای عکاسی گپ و گفت صمیمانهای صورت گرفته است.
خانم زندی، تعداد عکاسان خانم همنسل شما بسیار کماند. درست است؟
بله، کسی مثل من حرفهای و مداوم کار نکرده. آن موقع که من جوان بودم و کار عکاسی را شروع کردم، خانم سودابه قاسملو بود که خبرنگار بود و عکاسی هم میکرد. عکسهایی هم تکوتوک در مطبوعات از ایشان دیده بودم. چند سال بعد از استخدام من در تلویزیون هم خانمی به اسم سیما بزرگمهر به عنوان عکاس تلویزیون آمد که یک سال در تلویزیون عکاس بود و فکر میکنم به خارج از ایران رفت.
چه دلایلی برای این موضوع وجود دارد؟ مسائل اجتماعی یا شخصی یا چیز دیگر؟
مهمترین دلیلش دلیل اجتماعی است. البته که میتواند دلیل شخصی هم داشته باشد. بههرحال، کاراکتر آدمها با هم فرق میکند، ولی بخش مهمش دلایل اجتماعی دارد. عکاسی به عنوان حرفه، کار بسیار سختی است، بهخصوص برای زنان، در شرایط اجتماعی مثل ما. الان هم زنها بهآسانی نمیتوانند عکاسی را به طور حرفهای و جدی ادامه بدهند، بهخصوص اگر ازدواج کرده باشند، مشکلات زیادی برایشان وجود دارد؛ چه برای انجام کار، چه برای پیشرفتشان در کار، چه در ارتباطشان با آدمها و مسئولان و چه موقعیت کاریشان در خانواده. همه اینها فشارهایی است که به زنها میآید و مانع فعالیتشان میشود، بهخصوص کاری مثل عکاسی که تقریبا تماموقت با آن درگیر هستید. کاری نیست که زمان مشخصی داشته باشد، بهخصوص عکاسی خبری که همیشه باید آماده باشید و این برای یک عکاس و بهویژه یک خانم سخت است، چون هم با خانواده در تعارض است، هم با اجتماع، هم اینکه مسلما هر خبری باشد، اول عکاسان مرد را خبر میکنند. در عرف جامعه هنوز عکاس زن را قبول ندارند. این خاطره را زیاد گفتم که من و دو عکاس دیگر برای عکاسی از مراسم تاسوعا و عاشورا رفتیم خمینیشهر. من آن موقع رئیس انجمن عکاسان ایران بودم. حاجآقای مسئول این کار روپوش مخصوص عکاسان را برای اینکه زیر دستوپای شترها و اسبها نروند، به من نمیداد، میگفت آن خانم لازم نیست عکاسی بکند، و بالاخره هم نداد و البته من هم عکاسیام را کردم! در این شرایط معلوم است که زنها نمیتوانند سراغ این شغل بروند و اگر هم بروند، درس بخوانند، با عشق و علاقه و معلومات وارد بازار کار شوند، یک جایی مجبور میشوند ولش کنند، یا به نفع خانواده بروند کنار، یا در اجتماع اینقدر سرکوبش میکنند که دیگر نتواند ادامه بدهد. حالا اینکه چرا و چگونه من ادامه دادم، بخشی مربوط میشود به کاراکتر خودم، به سرسختیام، اینکه عاشق عکاسی بودم، اینکه هیچجور تفاوت زنانه مردانه را در زندگیام قبول نداشتم. شاید کمی شانس آوردم، مثلا استخدامم در تلویزیون، وقتی که من تازه شروع به عکاسی کرده بودم و اخراجم از تلویزیون وقتی که انرژی و آمادگی زیادی برای کار عکاسی داشتم!
اگر سمت مشاغل حوزه رشته تحصیلیتان، حقوق سیاسی، میرفتید، اوضاع مالی یا کاری باثباتتر نبود؟
نه، معلوم نیست. من عکاسی را دوست داشتم. در شرایط انتخاب هم که قرار گرفتم، باز عکاسی را انتخاب کردم و دیگر نخواستم بروم سراغ حقوق. آن موقع که تازه عکاسی را شروع کرده بودم، کار دیگری هم انجام میدادم که آن کار حتما میتوانست مطمئنتر و پولسازتر باشد. مدتی روی لباس بچه کار میکردم و طراحی و خیاطی لباس بچه میکردم به صورت خصوصی. سالی یکی دو دفعه شو میگذاشتم که خیلی استقبال میشد. اگر آن را دنبال میکردم، شاید خیلی پردرآمدتر بود. اما حقوق سیاسی نه، برای اینکه اتفاقا دوستانی دارم که در دانشکده حقوق با هم بودیم، حقوق سیاسی، بعضیها قضایی یا حقوق اقتصادی خواندند. در این چند ساله دوباره دور هم جمع شدیم. همهشان را بازنشسته کردند، همهشان را از کار بیکار کردند و اصلا نگذاشتند کار کنند. شیرین عبادی هم با ما همدانشکده بود، دو سال با هم مشترک خواندیم، بعد شیرین رفت قضایی، من رفتم سیاسی. این دوستانی هم که الان هستند، بعضیهاشان وکیل بودند، بعضیهاشان در وزارت خارجه، همهشان را بیرون کردند. پس خوب شد که رفتم سراغ عکاسی!
در مجموعه چهرهها از ادبیات معاصر، نقاشان، سینما و تئاتر، موسیقی و… کدام را بیشتر دوست دارید، یا برایتان راحتتر بود؟
همه کتابهای چهرهها را دوست دارم، هر کدام سالهای مهمی از زندگی مرا با همه خاطرات خوب و بدش در بر دارند، ولی مجموعه نقاشها را بیشتر دوست دارم. مجموعه نقاشها سریع و راحتتر جلو رفت. سالهای ۷۲ و ۷۳ برای من سالهای عجیب، مهم و تاثیرگذاری بودند. من در شرایطی بودم که خیلی پرانرژی بودم و توانستم خیلی زود آن را جمعوجور کنم. با توجه به اینکه اولین کتاب چهرهها هم منتشر شده بود و به وسیله آن شناخته شده بودم، خیلی بیدردسر مراحل کار جلو رفت. در ارشاد هم با مشکلی مواجه نشدم. عکاسی پویا و پرجنبوجوشی داشت.
در جایی گفتید وقتی به پرویز کلانتری تلفن کردید، گفتند منتظر بودم، نکند نیایی. کسی هم بود که قبول نکند ازشان عکاسی کنید؟
بله، چند نفری بودند. در ادبیات که بهخصوص آن زمانی که کتاب چهرهها را شروع کردم، فضای اجتماعی خیلی بد بود. شروع دودستگیها و چنددستگیها و حذف کردنها بود. بهخصوص هنرمندان و ادبیاتیها زیر فشار و نگاه بودند. در حال حذف و دور کردنشان از جامعه، درنتیجه خیلی نگران بودند. مثلا به آقای راوندی چندین بار زنگ زدم. مدام میگفتند شما کی هستید، از طرف کجا زنگ میزنید؟ من هم میگفتم این یک کار خصوصی است. برای خودم دارم کار میکنم. باور نمیکرد یکی خودش راه بیفتد و بخواهد این کار را بکند. بالاخره هم نتوانستم از ایشان عکاسی کنم. نه، زیاد نه، ولی در هر بخشی چند نفری بودند که به دلایلی نشد ازشان عکاسی کنم.
در حوزه پرتره معمولا عکاسان قصههایی دارند، مثلا قصه یوسف کارش درباره چرچیل…، شما هم از این قصهها در این مجموعهها دارید؟
در عکاسی از اشخاص برای مجموعه پرترهها در مورد آدمهای مختلف بله، مسائل مختلفی پیش آمد. طبیعتا خاطراتی دارم. با آقای فصیح یک برخوردی داشتم، با پرویز داریوش، با محمد قاضی… قبل و بعدش برخورد و مسائلی در حد خاطرههایی داشتهام. اخوان را تعریف کردم که اصلا ایشان را نمیشناختم و نمیدانستم حتی چه شکلی هستند. رفتم خیابان زردشت منزلشان. خیلی مهربان و خودمانی برخورد کردند. خیلی داستانها از شاملو تعریف کردند، همه با طنز و شوخی بود که نمیفهمیدی میخواهد به شاملو بزند، یا دارد از او تعریف میکند. بعد هم موقع خداحافظی، در حیاط، پای یک گل در باغچه نشست و گفت از من و این گل هفترنگم هم یک عکس بگیر که من فیلمم تمام شده بود. البته من فکر میکنم بعضی قصهها هم ممکن است بعدا ساخته شود!…
در همین زمینه مخاطب ممکن است خیلی از سوژههای چهرهها را نشناسد، با دیدن مثلا آیدین آغداشلو میفهمد ارتباطی با نقاشی دارد، ولی ممکن است کیارستمی و بیضایی را نشناسد… آیا صرفا ثبت هنری چهره مهم است، یا باید آن چهره معرف هنرش هم باشد؟
شاید هر دو و شاید هیچکدام! من در شروع کار عکاسیام و حتی در شروع عکاسی پرترهها تجربه و مطالعهای راجع به عکاسی نداشتم، هیچ عکاسی را نمیشناختم و با قوانین و قواعد عکاسی هم آشنایی نداشتم. البته بعد هم که آشناتر شدم، خودم را در هیچ قانون یا تعریفی محدود نکردم. تجربه در کارم بسیار مهم است. در شروع کار مجموعه پرترهها که من حتی کمتجربهتر هم بودم، برخوردم غریزی بود. البته شاید همه نتوانند یا غریزهشان آنقدر قوی نباشد که آن برداشت را بکنند. من بیشترین برخوردم با آدمها با همه آنچه بود که در ذهنم بود و تفکر مرا ساخته بود، با آن چیزهایی که بههرحال در ذهن هر آدمی هست. قبلش هم هیچ عکسی از عکاسی که پرتره کار میکند، ندیده بودم. عکسهای یوسف کارش را بعدا دیدم. نه پول داشتم کتابهایشان را بخرم، نه میشناختم و نه در شرایط آن روزها چنین چیزهایی بهآسانی پیدا میشد. یعنی عکاسی من لااقل در شروع بر تجربه و تمرین و ذهنیتم استوار بوده و بسیاری چیزها را در عکاسی اینگونه یاد گرفتم. یکی از نکاتی که دریافتم، این بود که محیط زندگی یا کار هر کسی بخشی از وجود و کاراکتر اوست و آن فضا بخشی از وجود او را در خودش دارد و برای شناختنش کمک میکند. به همین دلیل پرترهها را که بعدا به آن پرتره محیطی و پرتره روانشناختی گفتند (که من آن موقع اسمش را نمیدانستم!)، ترجیح دادم در فضای زندگی آن آدم بگیرم. این حتما به شناخت آن شخص به بیننده کمک میکند. این مربوط به پرترهای است که فضا دارد، اما پرترهای که فضا ندارد، مثلا نشانی از کار یا دلمشغولی سوژه در آن نیست، مثل صورت و عکس آقای کیارستمیکه میگویید یا بیضایی، ممکن است شغل آن آدم را نتوانیم حدس بزنیم، اما کاراکترش را میشود تا حدی حدس زد. البته در مورد عکس آدمهای مشهور دو نکته وجود دارد؛ چگونگی شناخت و زمان شناخت. مخاطب هر آدم مشهوری، بسته به دانش، تربیت، موقعیت اجتماعی و بسیاری عوامل دیگر او را به گونهای خاص برآورد میکند، یا بهاصطلاح میشناسد، مثل برداشت شما از عکس قیصر امینپور که برای من تازگی داشت. بار اول بود که شنیدم. پس اتحادنظر نمیتواند وجود داشته باشد و اتحادنظر موجود مربوط به آن شناخت کلی است که شهرت آن شخص باعث آن بوده است. نکته دوم زمان شناخت است. آدمی در جوانی یک انقلابی مشهور است، بعد از ۳۰ سال در مقام رئیس حکومت، دیکتاتور مشهوری میشود که نمونهاش را کم نداریم و همه میشناسیم، خب با یک عکس از جوانی یا پیری چگونه میشود شغل یا موقعیت او را تشخیص داد؟ البته من چون به ارتباط بین فیزیک و روان مقدار زیادی معتقد هستم، میگویم احتمالا در نگاه و صورت او میشود زیادهخواهی و برتریجویی را پیدا کرد. تا حدی کاراکترش را حدس زد، ولی نه شغلش را. در مورد پرترههای من که بسیار گفته شده به کاراکتر این آدمها خیلی نزدیک است و بقیه صحبتها(!)، احتمالا به شناخت عمومی از آن شخص نزدیک است. این نظر من البته در مورد کار همه عکاسان پرتره است، مثلا یوسف کارش در همان جلسه عکس معروف چرچیل و داستانش! چند عکس دیگر هم از چرچیل گرفته است که اگر ندانید چرچیل است، فکر میکنید از مشروبخوارههای کنار خیابان فرانسه است! برای همین میگویم چگونگی شناخت قبلی، در برآورد یک عکس پرتره آدم مشهور بسیار مهم است. تحت تاثیر شایعه عکاسها قرار نگیرید!
جسارتا شما نمیخواهید قصه بسازید برای کارهایتان؟ مدت طولانی هم از تاریخ عکاسیشان گذشته.
من سعی میکنم داستانهایی بسازم که قابل باور باشد، بعدا نگویند این چطوری هم سیگار را گرفته، هم شاتر را زده. (میخندد) گاهی بعضی را تعریف کردهام، حالا از که میخواهید بگویم؟ حق بود اینها را آن موقع یادداشت میکردم. بعضیها را اصلا هیچ یادم نمیآید. بعضیها را چیزهایی یادم هست به دلیل برخوردی که پیش آمد، مثل غلامحسین ساعدی که با نادر رفتیم پیشش. شروع عکاسیام بود. یا آن جلسهای که اولین بار شاملو را دیدم و از او عکاسی کردم که با ساعدی رفتیم پیشش و از نظر من جلسه عجیبی بود؛ موسیقی کلاسیک گذاشتند با صدای بلند و اصلا انگار نه انگار که من آنجا هستم! خانم سیمین دانشور یادم است، یکی دو بار که زنگ زدم قرار بگذارم، خودش پشت تلفن صحبت میکرد، ولی میگفت من خواهرش هستم. البته بالاخره قرار گذاشتم. آقای م.آزاد را رفتم خانهشان و خیلی هم متاسف شدم از شرایطی که داشتند. آن عکسی هم که در کتاب گذاشتیم، دمپاییهای ایشان لنگهبهلنگه بود و بعدا خیلی مورد بحث قرار گرفت. خب، راجع به اینها میشود مفصلتر هم صحبت کرد. البته قصههایی هم هست که دیگران میسازند، مثل عکس قیصر امینپور که من الان از شما شنیدم تعابیری شده راجع به مجله سروش نوجوان و زندگی کوتاه ایشان و… درحالیکه من در دفتر سروش، تنها چیزی که وجود داشت که بتوانم از آن استفاده کنم، همان پیچک سبز بود!
در مجموعههای شما، بعضی کارها خاص و شاهکارند و بعضیها معمولی. کارنامه یک عکاس را میتوانیم شامل کارهای ضعیف و قوی بدانیم؟ جسارتا بگویم بعضیها را من هم میتوانستم بگیرم، ولی بعضیها را نه هرگز.
شما دو سوال کردید؛ یکی راجع به مجموعه کارهای یک عکاس و یکی راجع به یک مجموعه عکس. مسلما ارزش کار یک عکاس به مجموعه کارهای او مربوط میشود و به اینکه پنج تا عکس درجه یک و عالی دارد، نیست. در واقع مجموعه کار و تداوم کارهای یک عکاس است که به ما امکان ارزشیابی کار یک عکاس را میدهد و البته که حتما یک عکاس همه جور عکسی در آرشیوش دارد. اما در مورد یک مجموعه عکس، نگاه عکاسانه یکی از عواملی است که یک مجموعه را باارزش میکند. مهمتر از آن چیزی که مجموعه را باارزش میکند، «مجموعه بودن» آن است. فرض کنید من از زنان کارگر عکس میگیرم. ممکن است همه این عکسها از نظر عکاسی عکس فوقالعادهای نباشد، اما «زمانی» که برای هر چه کاملتر کردن این مجموعه گذاشتهام و تحقیقی که کردهام و سوژههای نادری را که پیدا کردهام، بخش مهمی از ارزش مجموعه را شکل میدهد. ارزشِ یک مجموعه با تکتکِ عکسها فرق میکند و معمولا مجموعهها غیر از بعد زیباییشناسی ابعاد مهم دیگری هم دارند. من خودم عکسهایی را که از بیشتر عکاسان میبینم، فکر میکنم من هم آنجا بودم، همینها را میگرفتم، شاید هم بهتر! ولی مهم این است که من نتوانستم آنجا باشم و آنجا نیستم. در یک پروژه عکاسی، همان ایجاد شرایط و رسیدن به سوژه بخشی از کار است… من ۳۵ سال وقت گذاشتم و هزینه کردم، بهعلاوه بقیه مشکلات، هزار تا پرتره گرفتم، حالا شما میگویید مثلا ۱۰ تای آنها را اگر من هم بودم، همین را میگرفتم؟ شما اگر همان زمان و مشکلات را طی کرده بودید و هزار تا پرتره را گرفته بودید، آنوقت میتوانستیم راجع به آن ۱۰ تا صحبت کنیم و ببینیم کی، چی میگرفت! مثلا من رفتم از آقای شاملو عکس گرفتم، شما میگویید اگر من هم بودم، همین عکس را میگرفتم. خب، اگر میتوانید، بروید بگیرید. (میخندد)
اصولا یک عکاس چطور به شهرت میرسد؟ جایزه، نمایشگاه، فضای مجازی، …
با کار و شخصیت اجتماعیاش. جایزه که به نظرم اصلا چیز مهمی نیست. بهخصوص جایزههای این زمانه که در بخش مهمی از آن مسائل مختلفی دخالت دارد، منجمله سیاست و باندبازی، و به همین دلایل اغلب درست و عادلانه نیست. ضمن اینکه جایزه را یک گروه مثلا پنج تا ۱۰ نفره میدهند که آدمهایی هستند با یک سلیقهها و دانش متفاوت. من خیلی جاها که داوری میکنم، به بچهها میگویم شما نباید با برنده یا بازنده شدن فکر کنید اتفاق مهمی افتاده است. سلیقه چند تا آدم بوده، عکس شما را خوشش آمده و برنده کرده، یا نتوانسته با عکس شما ارتباط برقرار کند و انتخاب نکرده. نمیگویم که هیچ قانون و قاعدهای ندارد. ولی خیلی نباید رویش حساب کنیم. البته در عصر شبکههای اجتماعی و بههمریختگی که در همه جا، از جمله مسائل هنری و اجتماعی شاهدش هستیم، بخش مهمی از مشهور شدن مربوط به این است که شما چقدر اینستاگرام بلد باشید و به جای عکاسی، روزی چند ساعت را در شبکههای اجتماعی بگذرانید!
عکاس مورد علاقهتان کیست؟
خیلی عکاسها را دنبال نکردم و نمیکنم، ولی هر عکس خوبی که میبینم، دلم میخواهد آن عکس مال من باشد. (میخندد) میگویم خوش به حالش که رفته این عکسها را گرفته. اما خب در همین حدی که در عکاسها گشتم، سالگادو را دوست دارم.
راجع به برادرتان، نادر ابراهیمی، بگویید. جاهایی کموبیش در باره ایشان صحبتهایی داشتهاید. به واسطه ایشان عکاسی پرتره مشاهیر هم شروع شده.
من تا موقعی که نادر زنده بود، راجع به روابط خواهربرادریمان صحبت نمیکردم. هیچجوری صحبت نمیکردم. بعدا که نادر فوت کرد، گاهی صحبتهایی کردهام. بهخصوص درباره کتاب «نامههایی به ماری مهربان» که تعدادی از نامههای او به من است و میخواهم منتشر کنم. بههرحال، زمانی بین ما فاصله افتاد… بعد هم یک مسئله خانوادگی ظاهرا باعث شد اختلاف عمیقتر شود. او درباره من غلط قضاوت کرد و من او را نبخشیدم. شاید چون به هم نزدیک بودیم و علاقهمند، توقعمان نسبت به هم زیاد بود.
کارهای ایشان را میخواندید؟ ایشان کارهای شما را میدید؟
نمیدانم کارهای مرا دنبال میکرد یا نه. من بیشتر کارهایش را خواندهام، همه کارهایش را نه. کارهای آخرش را کمتر. عکس نادر در کتاب اول چهرهها هست.
خانم زندی، کادر مربع خاص و متفاوت است، شما خیلی از این نوع کادربندی استفاده میکنید، دلیل خاصی برای این انتخاب دارید؟
به نظر من کادر مربع کادر راحتتر و زیباتری است. حس ثبات و ایستایی بیشتری دارد. در کادر مربع یکجور جمعوجوری و قدرت بیشتری احساس میکنم. به همین دلیل بله، این کادر را بیشتر دوست دارم. البته پرترههای کتاب چهرههای ۳ و ۵ یعنی چهرههای سینما و چهرههای موسیقی معاصر چون در آتلیه عکاسی کردم و با دوربین هسلبلاد، کادرش مربع بوده، ولی بیشتر کارهای دیگرم را هم برش مربع میکنم.
درباره مجموعه عکاشی(نقاشی روی عکس)، کار مشترک شما با ابراهیم حقیقی بگویید. چطور این کار شکل گرفت؟
مجموعه عکاشی کاری نو بود. هنوز هم هست، ولی خیلی دیده نشد. با آقای حقیقی از کتاب چهرههای۱ همکاریمان را شروع کردیم و طراحی کتابهای چهرهها را ایشان انجام میدادند. فکر میکنم بعد از کتاب۲ بود که نقاشها را عکاسی کرده بودم، آقای حقیقی پیشنهاد کردند، یا در صحبتهایمان به این نتیجه رسیدیم که این کار را بکنیم. روی عکسهای نقاشها آقای حقیقی با سبک هر نقاش، نقاشی کنند. مجموعه خیلی خوبی هم شد. در یکی دو مجله خارجی بهش پرداختند و خیلی تحویلش گرفتند. اینجا نمایشگاهی گذاشتیم و خوب بود. در سالهایی هم بود که به من اجازه نمایشگاه نمیدادند، ولی این نمایشگاه چون با آقای حقیقی مشترک بود، اجازه دادند. یک کتاب هم از عکسهای نمایشگاه درآوردیم. چند سال پیش آقای حقیقی پیشنهاد کردند دوباره روی نقاشهای جدید کار کنیم و شاید بتوانیم کتابی با چاپی بهتر و در اندازه بزرگتر چاپ کنیم، ولی راستش نرسیدیم و بین کارها گم شد. حالا واقعا نمیدانم بشود ادامهاش داد یا نه.
اصولا کتابهای عکس صرفا جنبه آرشیوی برای عکاس دارد یا معرفی آثار به مخاطب؟ بههرحال، هزینه و نوع چاپ و قیمت تمامشده بحث مهمی است.
چاپ کتاب ماندگارترین شکل حفظ نمونه کارهای یک هنرمند است. نمایشگاه یکی دو هفته است، بعدش تمام میشود. چاپ در مطبوعات هم آنقدر قابل توجه نیست که دربارهاش صحبت کنیم. بنابراین کار حبسشده را طور دیگری نمیتوانید نشانش دهید. من هنوز روی دنیای مجازی نمیتوانم جدی فکر کنم. درست است که تیراژ کتابها پایین آمده و واقعا چیزی نیست که فکر کنیم آدمهای زیادی میبینند، ولی به نوعی کارها تثبیت و ماندنی میشوند… کتابی که من ۲۵ سال پیش چاپ کردم، هنوز وجود دارد. دست یک عده هست یا در کتابخانهها حفظ شده. به صورت یک مجموعه میتوانید کارهای مرا ببینید. اگر من چاپ نمیکردم، شما چگونه این حجم از کار را میدیدید! من الان در آرشیوم هزاران نگاتیو دارم، ولی چگونه شما میتوانید آنها را ببینید. کتاب مهمترین بخش کار یک هنرمند است برای دیده شدن و مورد بررسی و نقد قرار گرفتن، بهخصوص در مورد عکس و عکاسی که معمولا تعدادش بیشتر است. بله، هزینه دارد، فروش ندارد، انبارداری میخواهد، ولی این هم مثل بقیه چیزها عشق است. ما پولهایمان را جمع میکنیم و یکدفعه میدهیم مقداری کاغذ گرانقیمت سفید میخریم، بعد رویش را سیاه میکنیم، یک کتاب درمیآوریم، میگذاریم در انبار تا یکییکی فروش برود. من از کتاب چهرهها که ۲۰ سال پیش چاپ شده، هنوز ۳۰۰ نسخه دارم. البته آن موقع ۳۰۰۰ تا چاپ شده بود. بههرحال، چیزی نیست که سریع فروش برود. نهایتش این است که خیلی زحمت بکشد، خرج خودش را دربیاورد.
درباره تقویمهایتان بگویید، سالهاست که چاپ میشود و خوب هم فروش میرود.
تقویمهای من، بهخصوص تقویم مائدههای زمینی که ۲۰ سال است منتشر میشود، در شروع کاری نو و با تفکری مدرن بود، ولی به دلیل اینکه ما منتقد نداریم، هیچوقت به کارها درست پرداخته نمیشود. بسیاری از کارهای من در زمان خودش به آنها پرداخته نشده، مثل همان کار عکاشی. حدود ۲۰ سال است که تقویم مائدهها را چاپ میکنم. تفکر هنر مدرن بر پایه درست دیدن و طور دیگر دیدنِ چیزهایی است که وجود دارند، ولی ما به دلیل عادت، خوب نمیبینیمشان، درست نمیبینیمشان، آنجوری که باید، برایمان ارزش ندارند. به همین دلیل یا بیتفاوت از کنارشان میگذریم، یا بیاعتناییم، یا حتی بیحرمتی میکنیم. نگاه من به تربچه و باقالی پخته و شلغم و این چیزها یادآور گفته آندره ژید است که میگوید شگفتی باید در نگاه تو باشد، نه در آنچه مینگری. من میخواستم با نگاه خودم در واقع شگفتی و ارزش آنها را نشان دهم و به آنها عکاسانه نگاه کنم. آیا مگر این همان نگاه مارسل دوشان به توالت و مدفوع نیست؟ این چیزی نیست که من یا هر هنرمند دیگری بیاید خودش توضیح بدهد درباره کارش. در جوامع پیشرفته هنری، منتقدان معمولا این چیزها را کشف میکنند و دربارهاش حرف میزنند. البته ۱۰ سال پیش یک خانمی در نقش یک منتقد گفته بود خیلی عجیب است مریم زندی، عکاسی که آن پرترهها را میگیرد، چطور میآید از شلغم و باقالی پخته عکس میگیرد!…
پس کار تقویمها برایتان جدی است، مثل بقیه پروژهها برای عکاسیاش وقت میگذارید و برنامه دارید؟
بله، حتما. هر سال سفرهایی برای عکاسی تقویم مائدهها برنامهریزی میکنم و سعی میکنم در فصل مناسب برای عکاسی به منطقه مورد نظر سفر کنم. بخشی از عکسها را هم برای تقویمهایم از آرشیوم استفاده میکنم. چندین سال است که هر سال سه تقویم منتشر میکنم، تقویم مائدهها موضوعش ثابت است و آن دو تای دیگر متغیر. سال گذشته که میخواستم برای تقویم گل و گربه سال ۹۸ عکاسی کنم، تصمیم داشتم پیشی را کنار گلهای مختلف عکاسی کنم. حدود شش ماه کار عکاسی طول کشید، چون باید منتظر رسیدن فصل گلهای مختلف میشدم، گل و گلدان میخریدم و سعی میکردم با انواع حیلهها پیشی را کنار گلها بنشانم. دیگر وقتی دوربین را میدید، فرار میکرد و قایم میشد. بههرحال، از نظر من هیچ سوژهای برای عکاسی، مهمتر از دیگری نیست. مهم این است که چگونه و چه کسی به آن نگاه کند.
این گربه شما، پیشی هم در کارهایتان خوب نقش پیدا کرده.
بله. در فیلمی که آقای شیلاندری به اسم «بودن و دیدن» از من ساختند، نقش بازیگر مکمل را دارد؛ فیلمی که در جشنواره سینما حقیقت نشان داده شد و بعد دیگر اجازه پخش عمومی نگرفت. من از بچگی گربه داشتهام. همیشه آمدند و رفتند. این یکی ولی دیگر سلبریتی شده برای خودش. انجمن حمایت از حیوانات که میبرم برای واکسن، عکسهایش به در و دیوار است. در شهر کلن بعد از اینکه فیلم «بودن و دیدن» را در جشنواره نشان دادند و آمدیم بیرون سالن، اولین سوالی که از من کردند، این بود که پیشی الان کجاست؟ زنده است؟ گفتم بله، خانه است. منتظر است من برگردم. دخترم آنجا بود، گفت ببین فهمیدند تو پیشی داری، ولی هیچکس نفهمید دختر هم داری!