آرمینا شفیعی
دعوت یک دوست نزدیک من را برای تهیه گزارش به یک بزم شبانه کشاند. دورهمیای که مهمانانش از نهایت انگیزه و آرزوهایشان در دنیای مدرن و پیچیده امروزی میگویند. آنها با گرانترین لباسهایشان آمدهاند. بوی عطرهای ورساچه در فضا پخش شده. از ناخنهایشان هم میشود فهمید چقدر خرج مانیکورشان کردهاند. کفشهای خیلیهاشان شبیه به هم است؛ حتی استایل آرایشها با هم مو نمیزند و آنان این فرایند شباهت بیحد و مرز را «مد» مینامند. اینجا همه چیز رنگیتر است و اغراقآمیزتر جلوه میکند.
اولویت من؟ جراحی بینی، چانه و شکم
نام اولین نفری که با او همصحبت میشوم شیدا است. موهای شیدا بلوند یخی است. قد متوسطی دارد و ناخنهایش را به قول خودش ریحانایی کاشت کرده. پدرش صاحب یک رستوان معروف در شمال تهران است. شیدا میگوید اولین کاری که درست روز بعد از کنکور انجام داده، جراحی زیبایی بینی یا همان رینوپلاستی است. طبق تحقیقات انجمن راینولوژی ایران میزان جراحی زیبایی بینی در ایران هفت برابر کشور آمریکاست. به اعتقاد رئیس این انجمن به نظر میرسد ۵۰ درصد داوطلبان جراحی زیبایی بینی احتیاج ضروری به این عمل ندارند. همچنین بنا بر تحقیقات این انجمن سالانه بیش از ۸۰۰ هزار عمل جراحی زیبایی بینی در سطح کشور انجام میگیرد. شیدا معتقد است روشهای بسیار زیاد و متنوعی نسبت به گذشته برای این جراحی وارد ایران شده؛ قرار دادن پروتز داخل بینی لیفتینگ (رایتدکتومی) و جراحی زیبایی به وسیله لیزر که قیمتهایش به گزارش همین انجمن از ۸۰۰ هزار تا چهار میلیون تخمین زده شده است. دومین اولویت شیدا برای زندگی آیندهاش عمل اصلاح چانه است، که قیمت آن حدود یک تا دو تومان آب میخورد. شیدا سومین اولویتش را جراحی زیبایی شکم یا همان آبدومینو پلاستی بعد از اتمام ترم تابستانی کلاس پیلاتس معرفی میکند.
آرزوی من؟ دیدن یکی از اعضای خانواده کارداشیان
کیانا کمی آنطرفتر مشغول بازی با موبایلش است. خودش میگوید سیتیزن آمریکا هستند و بهزودی میخواهند به کالیفرنیا برگردند. او بهتازگی برای اتمام دوران دبیرستان و گرفتن دیپلم به زبان فارسی به تهران برگشته، چون میگوید انگلیسیاش ضعیف است! کیانا قد بلندی دارد و ابروهایش را – بنا به گفته خودش- شبیه خواهر کوچک کیم کارداشیان برداشته. او دغدغههای ریز و درشت دیگری به غیر از درسش دارد؛ اول عمل جراحی بینی و دوم پیدا کردن پسری پولدار. کیانا گزینه مناسب خود را پسری با آخرین مدل بنز یا پورش توصیف میکند؛ مردی که برای شروع زندگی او را به یکی از پنت هوسهای بالای شهر کشور محل زندگیاش ببرد. بزرگترین آرزوی او این است که روزی بتواند یکی از اعضای خانواده کارداشیان را از نزدیک ملاقات کند. کیانا هنور نمیداند در آینده میخواهد در چه رشتهای تحصیل کند. «سرگرمی من پست گذاشتن توی اینستاگرامه و چرخیدن در پاساژهای شهر. به جز کتابهای درسی و مجلههای مد و لایف استایل کتاب دیگهای نمیخونم.»
چرا باید درس بخونم؟
پدر شمین از واردکنندگان لوازم آرایشی – بهداشتی است. پاتوق او فودکورت پالادیوم و مدرن الهیه است. موهایش را چتری زده و رنگ پوستش گویای جلسات مرتب و پیدرپی سولاریوم است. شمین میگوید که هیچوقت ازدواج نخواهد کرد. «میخوام مدیر مالی شرکت پدرم بشم و برای این کار احتیاجی به درس خوندن ندارم.» او میخندد و ادامه میدهد: «وقتی میتونم بدون آزمون انتخاب رشته کنم، چرا باید درس بخونم؟» بزرگترین تفریح شمین شرکت در مهمانیهای مختلف است. او میگوید: «برای اینکه بتونی یه پسر شاخ رو تور کنی، هرچقدر موهات بلوندتر، لنزهات روشنتر، سوراخهای بینیات عروسکیتر و پاشنه کفشهات بلندتر باشه، شانس بیشتری داری.» شمین حتما تا به حال به گوشش نخورده که حدود ۲۵.۱ درصد از مردم ایران یعنی حدود یکچهارم از جمعیت ۷۷ میلیونی ایران در حلبیآبادها و لابهلای آهن قراضهها و بلوکهای سیمانی زندگی میکنند. این ندانستههای این روزهای شمین، کیانا یا شیدا نیست؛ انگار روزمرگیهای زندگیهای لاکچری دیگر فرصتی برای فکر کردن به آدم نمیدهد؛ آن هم وقتی که حداکثر درآمد ساکنان پایین شهر، پول پاستیل دختران بالاشهری هم نمیشود.
برای اینکه بتونی یه پسر شاخ رو تور کنی، هرچقدر موهات بلوندتر، لنزهات روشنتر، سوراخهای بینیات عروسکیتر و پاشنه کفشهات بلندتر باشه، شانس بیشتری داری … این قسمت اوج داستان بود … خیلی متاثر کننده بود … به قول نیچه این حجم از جهل بی سابقس !!!