گفتوگو با عوامل نمایش «شب بهخیر مادر»
الهه حاجی زاده
سیدمهدی احمدپناه
من آن کسی که میخواستم باشم، نیستم. پس برای چه باید زندگی کنم؟ اگر صادقانه به این سوال فکر کنیم، ممکن است مسیر زندگیمان تغییر کند. همچون شخصیت اصلی نمایشنامه معروف «شب بهخیر مادر» نوشته مارشا نورمن. نمایشی که این روزها در مجموعه نمایشی دیوار چهارم روی صحنه است و عوامل آن امیدوارند این نمایش تلنگری باشد برای نگاهی دوباره به خود و همراهانی که در کنار خود داریم. آنچه خواهید خواند، چکیدهای است از گفتوگو با فرید سلیمانی، کارگردان، و مریم بوبانی و معصومه رحمانی، بازیگران این نمایش.
- در شرایطی که همه به دنبال اجرای نمایشهای کمدی هستند، چطور شد که تصمیم گرفتید این اثر را روی صحنه ببرید؟
فرید سلیمانی: به نظرم نمایش باید مخاطب را به خودش جذب کند و قصهاش برای آدمها جالب باشد. فرقی ندارد اثر کمدی باشد یا تراژدی، آنچه اهمیت دارد، جذابیت و گیرایی نمایش است، تا جایی که مخاطب در بازه زمانی که نمایش را میبیند، میخکوب شود. من سالها پیش میخواستم این نمایش را اجرا ببرم، اما آن زمان علاقه شخصی بود و حالا هم به اینکه کمدی نیست و… فکر نمیکنم.
شما فکر میکنید در نمایش «شب بهخیر مادر» دغدغه نویسنده چیست؟
مریم بوبانی: من فکر میکنم مارشا نورمن، نویسنده این اثر، یکی از دقیقترین متنها را در مورد خودکشی نوشته و بیخود نیست که در دنیا اینقدر مورد توجه قرار گرفته است. آدمها همیشه دنبال چرایی ماجراها هستند و مارشا نورمن در مورد چگونگی حرف میزند. او نکته به نکته با روایتی که در نمایش دارد، در مورد دختر، مادر، پدر، برادر و زن برادر و حتی شخصیت اگنس مجموعه حوادثی را بررسی میکند که ماجرا را به این جایی که میبینیم، رسانده است. وقتی کسی خودکشی میکند، همه میگویند نمیدانیم چرا این کار را کرد، اما هیچکدام نمیتوانیم اول تا آخر زندگی آنها را بررسی کنیم. ما شاید کنار هم زندگی میکنیم، اما یکدیگر را نمیبینیم. به نظرم درخشانترین دیالوگ این نمایش در آخر از زبان مادر بیان میشود که میگوید: جسی، من همیشه اینجا با تو بودم. چطور میتوانستم بفهمم تو تنهایی؟ این مادر فکر میکند تنها حضور فیزیکی کنار جسی کافی است و تنهایی او را پر کرده است، درحالیکه اینطور نیست. آدمها حتی وقتی چنین نکتهای را میفهمند، باز هم برای یکدیگر وقت نمیگذارند.
معصومه رحمانی: نویسنده در این متن کدهای کوچکی ارائه داده است. دقیقا نمیتوان گفت این شخصیت چرا تصمیم به خودکشی میگیرد و هرچه در متن بیان شده، احتمالات است. نویسنده به ما یک کدی ارائه داده است و میگوید جسی از بچگی صرع داشته و غش میکرده. کمی جلوتر به ما میگوید جسی پدرش را که خیلی دوست داشته، از دست داده است. وقتی از برادرش حرف میزند، میفهمیم گرههایی با او دارد، اما خیلی واضح توضیح داده نمیشود که این گرهها چیست و مربوط به چه زمانی است. اما در متن به آن اشاره مستقیم میشود. او نامزدی داشته که ترکش میکند و خودش میگوید چون از اسب افتادم و همسرم متوجه شد صرع دارم، مرا رها کرد. او پسر بزهکاری دارد که تحت تعقیب است. از طرفی، مادری دارد که با هم زندگی میکنند و از زمانی که شوهر جسی او را ترک کرده، پیش مادرش رفته است و کارهای او را انجام میدهد. جسی در دیالوگهایش میگوید که من نمیتوانم کاری کنم، اجازه ندارم رانندگی کنم، چون ممکن است غش کنم و مدام دارو میخورم. جسی با توجه به روحیات خودش به اینجا رسیده و من حس میکنم بیشتر چیزهایی که میگوید، توجیه است. در پایانِ نمایش جسی دیالوگی میگوید که اکثر مخاطبان با او سمپاد میشوند. او میگوید: من آن کسی که میخواستم باشم، نیستم. پس برای چی باید زندگی کنم. این نکته در نمایش خیلی کلیدی است. جسی فکر میکند هر چقدر تلاش کند، بیفایده است.
کارگردانان وقتی اثری را به صحنه میبرند، به همسویی آن اثر با شرایط زمانی فکر میکنند. به نظر شما این نمایش مناسب امروز جامعه ماست؟
فرید سلیمانی: فکر میکنم مناسب باشد. امروز دغدغه همه جوانان کور شده و هیچکس به آرزویش نمیرسد و هرکسی هر تصمیمی میگیرد، به بنبست میرسد. فکر میکنم نمایش «شب بهخیر مادر» مناسب حال و روز جامعه ماست.
فکر میکنید یک جوان به کجا میرسد که تصمیم میگیرد دیگر زندگی نکند، درحالیکه در اوج زندگی قرار دارد؟
فرید سلیمانی: تنها چیزی که آدمها به خاطرش روی زمین میتوانند به زندگی ادامه دهند، آرزوهایشان است. اگر قرار باشد به آرزوهایشان نرسند، بمیرند بهتر است! زمانی که فرد لایق رسیدن به خواستهاش است و نمیگذارند و نمیشود به آن برسد، دیگر امیدی به زندگی نمیماند و آن وقت فرد بدون ترس و وحشت و اتفاقا آگاهانه تصمیم به خودکشی میگیرد.
مریم بوبانی: در این مسئله مجموعه عوامل دخالت دارند. مثلا در مورد خودکشی برخی معتقدند عامل ژنتیکی وجود دارد و میل به مردن دارند، اما حقیقت این است که اگر شرایط مهیا شود، فکر خودکشی به سر فرد میرسد و در واقع آن بخش ژنتیکی رو میشود. خودکشی یک حقیقت است و واقعا برخی آدمها به جایی میرسند که به خودکشی فکر میکنند. خودکشی کردن ربطی به آگاهی یا ناآگاهی فرد ندارد و گاهی یک نفر آگاهانه این کار را انجام میدهد. ما حتی آدمهای بزرگی مثل صادق هدایت داریم که خودکشی کردند و در دانا و آگاه بودن آنها شکی نیست، اما به جایی میرسند که به خودکشی فکر میکنند.
فکر میکنید یک آدم چه زمانی به اینجا میرسد و آیا خودتان تابهحال چنین حالی را تجربه کردهاید؟
معصومه رحمانی: فکر میکنم هنرمندان خیلی بیشتر ممکن است به این حال برسند، به این دلیل که شرایط کاریشان مشخص و قاعدهمند نیست. من معتقدم هرچقدر شرایط بد باشد، آدمی که واقعا تلاش کند، راهش را باز میکند. افراد باید بر اساس فلسفه خودشان به باوری مشخص برسند تا راه زندگیشان را پیدا کنند. شاید دیر شود، اما بالاخره این اتفاق میافتد. فرد وقتی راه انسانی را طی میکند، نیروهای ماورایی و کائنات به او کمک میکنند و این در شرایطی است که دیگران از راه نادرست این مسیر را طی میکنند. به نظرم اگر اینطور فکر نکنیم، به بنبست میرسیم. احساس مسئولیت نسبت به اطرافیان آدم را نگه میدارد. در این متن به نظر میرسد دختر و مادر در حد رفع نیازهای یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و حتی میبینیم انگار قرار نیست مادر خیلی هم از مرگ دخترش نابود شود. به همین دلیل دختر منطقی در مورد خودکشی با مادرش حرف میزند و تازه برای آیندهای که در آن حضور ندارد، مادرش را راهنمایی میکند که چطور زندگی کند. یک جاهایی جای والد و فرزند عوض میشود و ما شاهد حس مادرانه شدیدی نیستیم و بیشتر شاهد دلسوزی مادر، آن هم برای خودش، هستیم.
همانطور که عشق و زندگی برای هر کسی معنای خاصی دارد، مرگ هم میتواند معنی متفاوتی داشته باشد. در نگاه شما مرگ چه معنایی دارد؟
مریم بوبانی: من خیلی به مرگ فکر نمیکنم. زمانی که وقتش برسد، اتفاق میافتد و هیچ کس نمیتواند جلوی آن را بگیرد. به قول جسی هیچکس نمیداند مرگ چطور و چگونه اتفاق میافتد. به نظرم مرگ خیلی مهم نیست. مهم این است که فاصله تولد تا مرگ را چطور پر میکنیم. این نکته هم برای خودمان، هم برای برخوردمان با دیگران مهم است.
معصومه رحمانی: تصویر مرگ در ذهن هرکسی با تصویری که او از دنیا دارد، نسبت مستقیمی دارد. من تا جایی که بتوانم، سعی میکنم متعلقات دنیایی نداشته باشم. بخش زیادی از مرگ مربوط به گذاشتن همین تعلقات در دنیاست که آزاردهنده است. من اصولا بیشتر از اینکه به مرگ خودم فکر کنم، به مرگ اطرافیان فکر میکنم. همیشه سعی میکنم به لحاظ روانی خودم را برای اینجور مسائل آماده کنم و بپذیرم. از زمانی که فهمیدم زندگی لذت عمیق نیست، رهاتر شدم. زندگی کردن برایم راحتتر شده است، حتی وقتی خیلی خوشحالم، باز هم فکر نمیکنم دیگر همه چیز تمام شده و همان لحظه با خودم میگویم کنار خوشی ناکامی هم هست. زندگی حالت سینوسی دارد و اگر بالا داریم، پایین هم هست. من منفیبافی نمیکنم که جذبشان کنم، اما همیشه حواسم هست که اگر خوشی هست، غم هم هست و برعکس.
با توجه به قصهای که روی صحنه میبینیم، دوست دارید مخاطب زمانی که از سالن خارج شد، چه چیزی از این اثر با خودش ببرد؟
مریم بوبانی: این نمایش یک بار دیگر هم اجرا شده است. فکر میکنم نگاه درستی به این نمایش وجود نداشته و همه فکر میکنند قصه نمایش در مورد خودکشی است. من هم قبول دارم، اما مهم این است از کدام زاویه به آن نگاه کنیم و اینکه آدمهای اطرافمان را دریابیم. اگر مخاطب با دید درستی اثر را تماشا کند، نتیجهای را که ما میخواهیم، دریافت میکند. ما با ادای درست دیالوگها و بهکارگیری حداکثر توانمان سعی داریم نشان دهیم در مسیری که جسی تا امروز طی کرده، خیلیها دخیل بودند. برخی آدمها را در نمایش نمیبینیم، اما بر زندگی جسی تاثیر گذاشتهاند. من دوست دارم مخاطب با این دید به دیدن نمایش برود و فکر میکنم اثر آنقدر عمیق است که بتوان روی آن کار کرد.
فرید سلیمانی: قصه ما صرفا در مورد خودکشی نیست. ما نمیخواهیم به این نتیجه برسیم که فرد وقتی به ناامیدی رسید، خودکشی کند، بلکه قصه در مورد مظلومیت یک زن است و شاهد اتفاقاتی هستیم که جامعه مسبب آن است و میبینیم او راهی جز این کار ندارد. تماشاگر باید بعد از این نمایش به تلاش بیشتر فکر کند. در نمایش شخصیت مادر هم میگوید نباید ناامید شوی، باید تلاش بیشتری کنی! به نظرم کسانی مثل جسی زیاد هستند، اما هدف من از نمایش «شب بهخیر مادر» این نبود که آدمها خودکشی کنند. میخواستم آدمها بیشتر به اطرافیانشان توجه کنند. در گذشته عواطف بین پدر و مادر و فرزندان بیشتر بود. موارد زیادی در دور شدن افراد از هم دخیل هستند. نمیگویم عاطفه نیست، اما روابط بین آدمها کمرنگ شده و دلایل مختلفی در این اتفاق تاثیرگذار است.