مصاحبه با حمید ماهیصفت
سهیلا عابدینی
شاید دهههای پیشین تصور این موضوع هم خیلی جدی نبوده که یه نفر کارش بذلهگوییِ صرف باشه و تو یه جمعی، مهمونی، مراسمی روبهروی همه یا وسط جمع بایسته و با خاطرهگویی و لطیفهگویی مجلس گرم بکنه و این کارو هم با جدیت انجام بده. اصلا این کار، کارش باشه. مثل کسی که آشپزی یه مراسمی رو به عهده بگیره، مثل کسی که صاحبمجلس باشه، مثل کسی که مدیر یه رویدادی باشه. حالا این کار به شیوههای متعدد داره تو همه جای دنیا اتفاق میافته. جوکر یا بذلهگو احتمالا برای ما ایرانیها زیاد غریبه و غریب نیست که تو هر شرایطی، حتی الان تو شرایط بحرانی پرش و جهش و خیز از پیکهای متعدد کرونا، از سختیها و تلخیها و دردها و شوخوشنگیها هم جوکی و لطیفهای میسازیم، یا میشنویم، یا میبینیم. با حمید ماهیصفت که اینکاره است و این کار، شغل اوست، گفتوگویی صمیمانه و خودمونی داشتیم. شاید یکی از علتهای این گپوگفت عدم تعطیلی این شغل باشه.
آقای ماهیصفت، بفرمایین که بین شیرازی بودن و خندهرو بودن و پیشه خنداندن ارتباطی وجود داره؟
بله. صددرصد. مردم شیراز به باصفا بودن شهره هستن و این باصفا بودن نمیتونه بدون خنده باشه. البته اجداد من اصفهانیاند. آدمهای باصفا زیاد به مسئله تفریح و استراحت اهمیت میدن. قطعا باید خندهرو باشن دیگه.
به شما القابی مثل «پدر استندآپ کمدی ایران» و «مستربین ایرانی» رو دادن، نظر خودتون چیه؟
لطف دارن. البته که بین این القاب اون چیزی که متناسب با سابقه کاریام هست، همین پدر استندآپ کمدیه. بعضیها فکر میکنن که ماهیصفت لقبمه و وقتی میفهمن که فامیلی اصلی منه، تعجب میکنن. من یه عکس سیاهوسفید دارم که پشت میکروفن هستم. این عکس مال نیم قرن پیشه. بیمنظور عرض میکنم اینکه مردم یا مجریان تو جشنها منو پدر استندآپ کمدی ایران خطاب میکنن، به این دلیله که تو سال ۵۰ مثلا آقای مدیری چهار سالش بوده، آقای رامبد جوان به دنیا اومده و آقای ریوندی دو، سه سال بعد به دنیا اومده. یعنی اینها یا به دنیا نیومده بودن، یا همون سال به دنیا اومدن. ولی من داشتم پشت میکروفن جوک میگفتم تا الان.
خودتون هم به نام فامیلیتون اشاره کردین، یه کم درباره فامیلی ماهیصفت توضیح بدین!
خب، بعضیها میگن صفت ماهی اینه که لیزه و زود از دست در میره. یکی میگه دائم پویاست. بعضیها که حالا باهاشون شوخی داریم، میگن ماهی خیلی بدبوئه. ولی اون تعریفی که از آقای حجتالله شمسالواعظین در قم شنیدم، به دلم نشست که گفتن اساسا حیات ماهی طیبه است، چون توی آبه. آب زندگی رو پاک میکنه و حیات ماهی طیبه است و شما همیشه زندگی پاکی دارین. منم مثل هر کسی که خودش از درون خودش اطلاع داره، خیلی این صفت به دلم چسبید، منتها هیچوقت نتونستم خودنمایی کنم با این صفت.
تو خونواده کسی میگفت که دلیل انتخاب این نام فامیلی چیه؟
پدرم میگفت به خاطر اینکه بابابزرگم همیشه کاروان حج میبرده و میآورده و همیشه در سفر بوده، به این دلیل اون موقع که فامیلی انتخاب میکردن، گذاشته ماهیصفت. حالا از این سوال شما من یه استفاده موقعیتی پیامدار بکنمظظظ برای همه مردم. اینکه بابابزرگ من صاحب سه فرزند میشه. اسم اولی رو میذاره حسین و دومی مریم و بهشدت با سومی که پدر من بوده، مخالف بوده. میره که شناسنامه بگیره، میپرسن اسم نوزاد چیه، ایشونم جواب میده این دیگه زیادیه. اسم پدر منو میذارن زیادی. تازه این تفکر مال موقعی بوده که زیر ۸ تا ۱۰ تا بچه اُمّلی بوده.
به خاطر کارشون جهاندیده بودن احتمالا!
احتمالا. اینطور که میگن، پدربزرگم جزو اولین کسانی بودن که تو ایران کراوات میزدن. برعکس من که هرچه فکر میکنم توجیه کراوات چیه که منم بزنم، هنوز کسی نتونسته برام روشن کنه. یه بار فقط تو عروسی بچهام، مهمترین شخص زندگیام، یه کراوات سبز زدم که با کتوشلوار سبزم ست بود و تا عکسها رو گرفتیم، برداشتم.
تو اینستاگرامتون گذاشتین نشانه شخصی حمید ماهیصفت برنده مدال لبخند زرین. جریان این مدال رو بگین!
وزارت ارشاد تو سالهای ۷۵ هر سال این نشان رو به یه نفر میدادن. معمولا این کارها رو در زمان آقای خاتمی میکردن. اون موقعها دوران بعد از جنگ بود و خندوندن به مذاق بعضیها جور نمیاومد، ولی من باشهامت این کارو کردم و یه سدی رو شکستم. این نشان لبخند طلایی رو اداره نمایش وزارت ارشاد، که آقای قرائی مسئولش و آقای کریمی مسئول واحد سرگرمیها نمایشی بودن، تشخیص دادن که اولین نشان رو به من بدن. هنوزم دارم. جنسش طلاست. یه نشان دو در دو سانتیمتره که زدن به سینه ما. ما هم بردیم تو گاوصندوق و تا الان قایمش کردیم.
چطوری شد به اینجا رسیدین؟ از شروع کارتون بگین.
تقریبا پنج، شش سال از این نیمقرن فعالیت من قبل از انقلاب بود. اون موقع هم شغلم نبود و ادای معلمهام، همسایهها، اقوام رو درمیآوردم و مثل اونها حرف میزدم. یکی دو تا نمایش رادیویی هم بود، مثل برنامه «بابا ابر» که مرحوم مقبلی داشتن و من ادای ایشون رو درمیآوردم. بعد از انقلاب علاقهام بیشتر به لطیفه شد. چیزی هم که زیاده، لطیفه است. میخوام بگم خود لطیفه شاید ۲۰، ۳۰ درصد مهمه، اصل ویرایش و طرز بیانشه. میمیک صورت، لحن، لهجه، زبان بدن و گفتمان و رعایتِ مسائل اخلاقی و دینی و سیاسی، این مورد بهخصوصِ «رعایت» رو برای خودم میگم. همه این موارد باید تو لطیفهای که میگین، لحاظ بشه. به خط قرمزها کاری نداشته باشیم. اتفاقا گفتن لطیفه جدید بسیاربسیار کار راحتیه. یه بچه پنج ساله میتونه لطیفههای جدید رو سرچ کنه و یهو ۵۰۰ هزارتا لطیفه بیاد بالا. گفتنِ لطیفههای قدیمیِ خندهدار اما با لحن و با زبان کودک و پیرمرد و خانم خونه و آقای خونه، یا صدای حیوانات و کمی بهروزشده، کمی مشکله. الان تو فضای مجازی روزی هزاران لطیفه تولید و پخش میشه. من از هیچکدوم استفاده نمیکنم.
از سختیها و حساسیتهای کارتون تو این سالها بگین که بیشتر چی بودن؟
میشه با مسائلی که به هیچی ربطی نداره، مردم رو خندوند. از طرفی، فضای مجازی هم باعث شده بعضیها ازش برای خودنمایی، برای لایک، برای جذب فالوئر استفاده کنن. متاسفانه خیلیها قاضی تمام مسائل اجتماع و جهان میشن. آی فلانی مُرد، آی فلانی اخراج شد، فلانی از کشور رفت، چرا چین همچین شد، هواپیما چرا زمین خورد و… یعنی از هر چیزی برای نشون دادن خودشون استفاده میکنن. من خودم تو اینستاگرامم کوچکترین اشارهای به مسائلی که تو جامعه اتفاق میافته، ندارم. درواقع نیازی به جلب توجه ندارم. ذات کارم اینقدر قویه که دیگه نه تعداد فالوئر برام مهمه، نه تعداد لایک. «آنگاه که باد مهرگان وزد بر من و تو/ معلوم شود که مرد و نامرد کیست». این مشکلاتی که میگین، اصلا تو کار من وجود نداشته و نداره. البته که خودم به خودم میگم یه جایی که بچه نشسته، نباید مثبت ۱۸ حرف بزنم، یه جایی که اداره دولیته، نباید پا روی دم کی و کی بذارم، جلو کی دارم چه حرفی میزنم، مخاطبشناسی قسمت مهم کار ماهیصفت است.
به عنوان یه حرفهای تو کار خودتون بههرحال مسائلی براتون پیش اومده حتما!
خب، سال ۷۵ تا ۸۰ چون سدشکن این کار بودم و به صورت رسمی این کارو شروع کردم و از ارشاد اجازه گرفتم، مسائلی بود. بعدها فهمیدم که هزارویک مدل زیرجلدی و زیرپوستی امتحان شده بودم، شنود شده بودم و از تمام این امتحانات سرافراز بیرون اومده بودم. اوایل کار چون شناختهشده نبودم، بعضی شهرها میرفتیم، بعضی آقایون تندرو، که من الان با ۶۲ سال سن بهشون حق میدم که اون موقع بایستی سنسورهاشون حساستر کار میکرد، روی من حساس بودن. کمکم خودمو شناسوندم که بابا من فقط و فقط نیتم خندوندن مردمه، نه کاری به اسلام دارم، نه کاری به نظام دارم، نه کاری به روحانیت دارم، نه کاری به ضدانقلاب دارم، نه کاری به آمریکا و چین دارم. من فقط میخوام یه چیزهایی بگم، مردم بخندن، بیام پایین برم خونه.
خندوندن مردم ایران سخته؟
کمی سختتر از ایرانیان خارج از کشور. من از سیدنی تا ونکوور، مخصوصا تو قاره اروپا و آلمان و… تقریبا نزدیک ۱۰۰ تا برنامه داشتم. ایرانیان اونجا شاید چون یه مقداری از آیندهشون مطمئنترن، راحتتر میخندن. اینجا طرف روبهروی من نشسته، ولی فکر مرغه، فکر اجارهاس، فکر اینه که اشتباه کردم ماشینمو فروختم، پسفردا صابخونه چقدر میخواد بذاره رو اجاره، آی چی چطور میشه… کار من در داخل کمی سختتره.
درباره «لطیفه» بگین که قدیم و جدیدش چقدر با هم فرق دارن!
میشه گفت لطیفه روی کاغذ بیمزه است، اما وقتیکه از زبان خارج میشه و بیان میشه، اونجا مزهدار میشه. متاسفانه یه خرده فضای مجازی باعث شده که قباحت لطیفهها و موضوعات کمرنگ بشه و هرکی، هرچی تو دهنش میاد، بگه. من بارها به همکاران عزیزم گفتم که مثلا سر فلان کلمه دستتونو اینجوری نشون ندیدن، سر موضوع حمام اسم صابون فلان رو نیارین، این حرفها رو نزنین. بچه از پدر و مادرش سوال میکنه. اینها جدیده و قدیم اینطوری نبود. قدیم واقعا لطیفهها همه خندهدار و خوب بودن. قبل از من آقای سیدکریم که الان آمریکا هستن، لطیفه میگفت. من یه مورد مثبت ۱۸ تو کارهاش ندیدم، یا آقای منوچهر نوذری خدابیامرز کتاب لطیفه داشت و یه مورد توش حرف بیادبی نبود.
درباره استندآپ کمدی نظرتون چیه؟ هم هنرمندهاش متعدد شده و هم طرفداران این نوع از کمدی زیاد شده!
راجع به کلمه استندآپ یه توضیحی بدم. بعضیها همه ما رو ناچار تو یه گروه قرار میدن. الان آقای ساسان کریمی گل کاشته. واقعا عالیه. حالا کاری به هدفمند بودن شعرهاش ندارم که کمی تنده، اما واقعا کار تقلید صداش عالیه. بعضیها هستن که مسائل اجتماعی رو میان پشت میکروفن میگن که خب حالا به خاطر چاشنیاش متاسفانه از موضوعات خیلی خصوصی زندگی مردم استفاده میکنن. بعضیها هستن نمایشهای دونفری اجرا میکنن. اما در این میان شما اگر خوب توجه کنین، میبینین که متاسفانه ما در ایران یه نفر جوکر داریم، یعنی یه نفر که وایسه یه ساعت فقط جوک بگه و برنامهاش تموم بشه. میدونین یا نمایشیه، یا تقلید صداست، یا موضوعات اجتماعی، یا دو تا پسر روسری سرشون میکنن و از این کارهای بیمعنی… متاسفانه به معنای واقعی جوکر یه نفر تو ایران داریم.
این خوبه یا بده؟
نه، خوب نیست. من اگه میدونستم عدهای حرف منو گوش میکنن، براشون کلاس آموزش میذاشتم، ولو مجازی. لطیفهها رو بخونن و چطوری تغییر بدن، چطوری زهرگیری کنن. یکی از مهمترین قسمتهای لطیفه زهرگیری اونه. لطیفه بوده راجع به شخص ارزشی اینقدر قشنگ این لطیفه رو به ترامپ تبدیل کردم و حتی تو جمع منافقین تو سوئد گفتم که همه دست زدن و خندیدن. با اینکه اون جوک به ضرر عقیده اونها بوده. یا لطیفههایی بوده مربوط به صدر اسلام که آپدیتش کردم، شخصیتهاشو تغییر دادم. بعد از یه هفته، دو هفته که روی لطیفه کار میکنم، به چند نفر خودی میگم و خندهسنجی میکنم. یه بار روی سن میگم و بار اولی که روی سن بگم، میفهمم که این باید سیو بشه یا دیلیت. اینم به شما بگم اینکه من کجا برنامه دارم، برای انتخاب رنگ کتوشلوارم مهمه. مثلا وزارت اطلاعات برنامه دارم باید کتوشلوار طوسی بپوشم. جُنگ شادی وسط شهر برنامه دارم و همه مردم هستن، حتما باید یه کتوشلوار زرشکی یا قرمز بپوشم، یا اگه شهرداری برنامه دارم، باید سبز بپوشم.
تا حالا دورههای آموزشی برگزار نکردین که هنرجو داشته باشین؟
تو فکرش بودم. خیلی هم بهم پیشنهاد شده، اما خیلی جدیاش نگرفتم. یکی از دلایلش هم کثرت اجراهای منه. همین الان تو کرونایی تو همکارهامون بعضیها دو شب، سه شب حتی بعضیها شش، هفت شب برنامه داشتن. ما از وسط اسفند تا فرودین روزی دو اجرا تو کیش داشتیم. در واقع ۶۰ تا برنامه میشه. حالا برای اینکه یه کمی به جوابتون برسین، اینو بهتون میگم که دلم میخواد چند سال دیگه اگه زنده بودم، ماجرای حمید ماهیصفت رو یه کتاب کنم، به اضافه اینکه چگونه یه جوک خندهدار میشه، چگونه میشه یه موضوعی خندهدار بشه. یه خاطره براتون بگم. یه سالی روز زن برای بانوان ایرانی مستقر در دبی برنامهای اجرا کردم. یه خاطرهای اونجا برام پیش اومد. الان ۲۵ ساله یکی از خندهدارترین قسمتهای برنامهام همون خاطرهاس. یعنی جوک هم نیست. میخوام به اونهایی که میخوان جوکگو بشن، بگم که خاطراتتون رو هم میتونین جوک کنین. جوکهای بیمزه رو هم میتونین خوشمزه کنین، جوکهای خوشمزه رو هم میتونین تاریخمصرفش رو بیشتر کنین. بعضی لطیفههام هست مال موضوع روزه و نهایتا دو هفته تو فضای مجازی میچرخه و تمام.
پس تو فکر انتقال تجاربتون هستین. حالا آموزش نشد، با ثبت خاطرات!
بله، کتابی که دوست دارم یه روزی روزگاری بنویسم، خودم اسمشو گذاشتم مصاحبه با خودم، یعنی چیزهایی که هیچکس نفهمید. من هیچجا نگفتم. راز بود، سرّ بود، حالا چون مال ۳۰، ۴۰ سال قبله و خبر سوختهاس، میتونم تو اون کتاب بیارم. مثلا فلان روزنامه روزی که من در یزد، شهر دارالمؤمنین، برنامه داشتم، گفت ماهیصفت در فلان مهمانی اعراب تو خیابون جردن با دخترهای عربی بوده، اینها رو بیارم تو اون کتاب. رفتم گفتم آخه آقای کیهان… این بلیت رفتوبرگشت منه. من مهمان استاندار فوق حزباللهی یزد بودم با خانمم، چرا اینو نوشتین! خیلی برام پیش اومده تو زندگیام که عدهای میان میگن ما از مخلهای برنامه تو بودیم و الان نهتنها از مریدهای تو هستیم، بلکه تقاضا داریم ما رو حلال کنی. جواب منم به همه اینه که، چه شمایی که اومدی گفتی و چه همه اونهایی که نمیدونم کیاند، همه رو برای آرامش خودم حلال میکنم.
معلم یا مشوق خاصی بوده که شما رو به این راه ترغیب کرده باشه، یا باعث شده باشه شما تو این کار بمونین؟
جواب شما دو بخش داره؛ یکی اینکه من از بچگی از جلب توجه خوشم میاومد، حتی ادای دعوای بابا و مامان خودمو درمیآوردم اینها میخندیدن و آشتی میکردن. دوم اینکه بابام راننده اتوبوس بینشهری بود و تو اتوبوس سربهسر مسافرها میذاشت. این هم انگیزه منو تقویت کرد که چه خوب، پس منم میتونم عدهای رو بخندونم. اون موقعها تو نوجوونی حتی یه بار خواستنم دفتر مدرسه و مدیرمون گفت باید ادای همه ما رو دربیاری، والا انضباطت رو صفر میکنم.
کلاس چندم بودین؟ تونستین انضباطتون رو حفظ کنین یا نه؟
اول راهنمایی. مدرسه اسدآبادی، میدان رشدیه. یکی از معلمها یادمه که یه خرده چشمغره رفت بهم که مثل نوذر آزادی حرف میزد، یکیشون قمیش داشت تو صداش، یکیشون لهجه کرمونی داشت و همیشه تو خطابش به دانشآموزان یه فحش مشخص دائمی داشت. همه اینها رو اون روز اجرا کردم و مدیر گفت خب دیگه برو. اون ثلث هم انضباطم ۲۰ شد. (حمید ماهیصفت این سوال رو با تقلید صدای معلمهاش جواب داد.)
اگه بخواهیم یه ویژگی و خصلت رو منحصر به شما بدونیم، چه چیزی از حمید ماهیصفت رو میشه گفت؟
برای جواب به شما فلشبک میزنم به ۳۰ سال قبل. یه روز رفته بودم عیادت استاد حسین خواجهامیری. از ایشون پرسیدم بزرگترین و مهمترین اصل پایداری یه هنرمند چیه؟ یعنی نذاشت جمله من تموم بشه، گفت در هر صورت هنرت نیست؛ اخلاقته، فروتنی و افتادگیته، مردمی بودنته. من یادم افتاد که ایشون با آقای فردین فیلم و آواز بازی میکردن. عمده زندگیشون اخلاقمداری بوده که تو فیلمها دیده میشه. این حرف رو آویزه گوشم کردم و اخلاقمداری و فروتنی و نوکرمچاکرم و قربونصدقه رو همیشه داشتم. باور نمیکنین در برنامههام شبی بوده با ۷۰۰ نفر وایسادم عکس گرفتم. به نظرم این مردمی بودن از نگاه مردم ویژگی خاصه ماهیصفته، اون جوک گفتن دومه. میدونین چرا بعضی از خوانندهها عمر کوتاهی دارن؟ چون از پشت سن میاد روی سن و از روی سن هم میره پشت سن و جیم میزنه و میره. مردم آرزو دارن با اینها عکس بگیرن. مثلا ولی این جوونها نمیکنن این کارو. حالا غرورشونه، یا کلاسشونه، یا چی. اصلا بادیگارد یعنی چی! باورتون نمیشه تو صفحه اینستاگرام من اینقدر دایرکت میاد محاله که یکی از این دایرکتها اولا بیجواب بمونه، دوم اینکه مثلا به پسرم بگم جواب بده. بهشدت معتقدم مردم هستن که آدم رو نگه میدارن.
بادیگارد رو که گفتین، حالا نظرتون در باره مدیر برنامه چیه؟
من شدیدا باهاش مخالفم. خودم یکی دو سال داشتم. سال ۷۶، ۷۷ بود. بهجز خرابکاری، بهجز دروغ، بهجز اینکه الکی برای من کلاس ایجاد بشه و من از کلاس بسیار متنفرم، بهجز اینکه مشتری رو بپرونه، بهجز اینکه قیمت منو گرون کنه که هرکسی نتونه استفاده کنه، هیچچیز دیگهای جز ضرر برای من نداشت. متاسفانه تو اینترنت سرچ میکنی، بعضیها مینویسن مدیر برنامه حمید ماهیصفت و تلفن میذارن. من تو پستها اعلام کردم که من مدیر برنامه و مسئول هماهنگی ندارم. این موبایلمه، تلفن دفترمه، صفحه اینستاگرامم، پیامگیر و فکس و… کسی که با خودم حرف میزنه، ۵۰ درصد قضیه حل شده. این خیلی مهمه. حالا بعضی خوانندهها یا بچههای طنز چهار روزه پیداش شده، میگه با مدیر برنامهام هماهنگ کنین. خب حالا به تو زنگ زده، جوابشو بده دیگه. نمیکنن این کارو.
بعضی مواقع ما حتی مطمئن نیستیم که اصلا پیغام رو میرسونه به هنرمند، یا خودش اجتهاد میکنه و جواب میده!
اون مطمئن نبودن شما درسته. نمیرسونن. برای خود من پیش اومده بود. هنوز یادم هست که یه عروسی ۲۵ سال پیش تو یزد دعوت بودم. صاحب مجلس به مدیر برنامهام گفته بود که مادرخانمم فوت کرده و عروسیمون به هم خورده. منم به ایشون گفتم خب پولش رو پس بدین. دو، سه ماه بعد اون آقا داماد با من تماس گرفت و گفت آقای ماهیصفت من فکر میکردم شما آدم متشرع و مسلمونی هستین. چرا پول ما رو ندادین! ما فوتی داشتیم و مراسممون به هم خورد. من در نهایت با سند بهش ثابت کردم که پول رو دادیم به دستش نرسیده. یه شماره حساب گرفتم و شخصا به حسابش واریز کردم. مدیر برنامه از حساب برداشته بود و گذاشته بود تو جیبش. اصلا مدیر برنامه خوب نیست. یه وقتی آقای رئیسجمهور و وزیر و فلان باید رئیس دفتر داشته باشه. ما که همون ارتباطمون باعث پایداری میشه، باعث محبوبیت میشه.
میشه خودتون شغلتون رو برامون تعریف کنین؟
من دو تا شغل دارم؛ یه شغل که اصلا درآمدی که نداره، هیچی، همهاش هزینهاس. اونم بنیاد نمازه. حدود ۲۰ ساله کتابهای آموزش نماز رو چاپ میکنیم و رایگان میدیم. تا الان پنجمیلیون جلد کتاب آموزش نماز از دفتر من به نوجوانان کشور کادو داده شده. در گینس ۲۰۱۵ هم ثبت شده. هر کی هر چند تا میخواد، فقط به دفتر ماهیصفت زنگ میزنه و از اونجا براش ارسال میشه. شغل دیگهام که مردم دومی رو میدونن، خندوندن مردمه.
از شرایط شغل دوم بگین؟
از ۱۳، ۱۴ سالگی به صورت تفریحی و تفننی، اما از سال۷۰، ۷۵ دیگه رسما و با مجوز ارشاد شروع شد. دیگه با مجوز رسمی تو ادارهها، سازمانها، ارگانها، وزارتخونه، ایران خودرو، نفت و گاز و پتروشیمی و اینور و اونور رسما روی سن بودم. حدود ۳۰ ساله.
هنوز هم برای اجرا مجوز میگیرین؟
بله. اداره ارشاد شاید صلاحشون اینه. ایرادی بهشون نمیگیرم. مجوزها سه ماه، سه ماه تمدید میشه. منم یه روزی بهشون گفتم زمان تمدید اینها رو نسبت به سابقه کاری حساب کنین. به یکیشون گفتم موقعی که من شروع به کار کردم، تو به دنیا نیومده بودی هنوز، پس من امتحانمو پس دادم، اصلا احتیاجی به مجوز ندارم. دیگه احترام میذارم و هر سه ماه یه دفعه میرم و یه تاریخی میزنن برای سه ماه بعدی. اینم به این خاطره که بعضی از همکاران ما یا تو مجالسی شرکت کردن که واقعا در شأنشون نبوده، یا در زمانهای محرم و اینها برنامه اجرا کردن که هیچکس نمیپسنده، یا خارج رفتن و داستانهای اینجوری. در واقع میگن هر جا شما خرابکاری کردین، نهایت اجازهات تا پایان زمان این برگهاس. این باز عقلانیتره.
در برگه مجوز چه عنوانی براتون نوشتن؟
متاسفانه همه رو مینویسن فکاهی و تقلید صدا. در صورتی که من کارم تقلید صدا نیست. من جوکر هستم، لطیفهگو هستم. دیگه عیبی نداره و مهم نیست. معمولا یه هفته مونده به پایان مجوز، میریم اینو میدیم، عکسشو میکنن و میزنن روی بعدی و بهمون میدن. تا حالا نشده که مجوز ندن. سوای اون چهارچوب اداری، نگاهشون مثبته خوشبختانه.
شغل شما بازنشستگی هم داره؟
یکی از خوانندههای قبل از انقلاب تو کانادا خواست منو ببینه. منم رفتم خدمتشون. گفت یه روز ویدیویی از شما دیدم که گفته بودی آرزوم اینه که تا روزی زنده باشم که بتونم مردم رو بخندونم روی سن. پدر من جوکگو بود و روی سن سکته کرد و مرد. دوست داشتم شما رو از نزدیک ببینم. اینطوری بهتون بگم که برای خودم بازنشستگی قائل نیستم. اینقدری که تکلم من مفهومرسان باشه، مثلا لکنت زبان نگیرم و اینها، تا جایی که بتونم مردم رو بخندونم، کار میکنم. یه نکته جالب بهتون بگم که خودمم باورش ندارم، ولی بامزهاس اینکه یه بار آقایی در کرج و یکی هم در شهر سراوان یعنی دو نفر جداگانه با فاصله زیاد هر دو کف دست منو دیدن و گفتن ۹۴ سال عمر میکنم. جالب بود که این دو نفر گفتن ۹۴ سال و یکیشونم نگفت ۹۳ سال مثلا. ایشالله که خدا عمر جنتی به ما بده.
ما با شخصیتهای مختلفی ارتباط داشتین که خیلی با هم متفاوتن، آقای هاشمیرفسنجانی و محمدعلی فردین. بفرمایین که قضیه چی بوده؟
الان بهتون میگم. ببینین، آقای فردین رو چون میخواستم یه استفادهای ازشون بکنم، نمیشه گفت سوءاستفاده، کاغذ و قلم دادم دستشون و گفتم آقا لطفا یه جمله برای من بنویسین. ایشونم اولین بار بود منو دیده بود، نوشت در هر کجا و در هر حال و در هر موقعیتی که هستید، صادق باشید. ارتباطم با ایشون به این دلیل بود، در سفرهخانه شبستان. دیدارم با آقای هاشمی به این خاطر بود که ازشون حلالیت بطلبم. در دیدار با آقای هاشمی خدابیامرز بهشون گفتم که من کمدین هستم و یه کمی صدام تغییر میکنه، مثل صدای شما میشه. با صدای شما حرف زدم. (انگار که لحن و تن صدای آقای هاشمیرفسنجانی دایورت شد روی لحن و تن صدای آقای ماهیصفت و با تقلید صدای ایشون سوال رو جواب دادن) آقای هاشمی گفتن البته من شنیدم و بسیار هم لذت بردم. آره، نه. خوب بود و شما مودبانه حرف میزنین. بعضیها چیزهای زشت میگن، اینها خوب نیست. بعد دیگه من از فرصت استفاده کردم و گفتم این آقا که بین من و شما ایستاده، برای این اومده که من با شما دست ندم و شما رو نبوسم. بنده خدا صورتشو آورد جلو. من صورتشونو بوسیدم و دست دادیم.
احیانا با بچههای استندآپ کمدی ارتباط و دوستی دارین؟
زیاد نه. بعضیها مثلا این خیلیخیلی جدیدها با من ارتباط برقرار میکنن، یا مثلا میان دفتر و سلفی میگیرن و راهکار میخوان. اما اون قدیمیترها به قولی باید با مدیر برنامهشون هماهنگ کنیم.
آخرین سوال اینکه انگشت شست دست چپتون چی شده؟
همه مردم فکر میکنن دست چپ من تو جبهه اینطوری شده، در صورتی که تو هشت سالگی یه روزی بابام گفت برو موتور گازی منو بشور. دست من اونجا رفت لای موتور گازی بابام و شستم لای چرخدنده گیر کرد. تا این چرخدنده رو برگردونن و این دربیاد، تقریبا ۹۰ درصدش قطع شد. بعد دیگه بردن بیمارستان سینا. اون موقع هم جراحی پلاستیک و بخیه و اینها خیلی نبود و همه رو قیچی میکردن میانداختن دور.
آخر گفتوگو آقای ماهیصفت گفتن از قول من بنویسین اینطور که معلومه و همه هم استنباطشون اینه که سال ۱۴۰۰ سال خوبیه. همون که بعضیها میگن، یه هل دیگه کافیه این هُل همون مثبتنگری خود مردمه. با مثبتاندیشی و خوباندیشی انشالله سال خوبی باشه برای همه مردممون.