پروندهای درباره ممیزی در آثار ترجمه
سهیلا عابدینی
پرونده ممیزی از آنجایی بیشتر ورق خورد که یکی از نویسندگان نامی در رونمایی کتاب جدیدش گفت اولین کتابش سه سال در انتظار مجوز ماند تا اینکه با تغییر فصل آخر داستان، توانست آن را چاپ کند. اتفاقا همان کتاب را من خوانده بودم و بهیقین که ضعیفترین فصلش همان فصل تغییریافته آخر بود. حالا البته اینجا مولف خودش در کنار اثرش با مخاطبانش حرف میزد. او درست یا نادرست، حرفهای یا سطحی از تصمیمی قطعی یا تحمیلی روی آثارش میگفت. اما مسئله دیگری مطرح بود؛ اینکه در جاهایی که «مؤلف» حضور ندارد، «اثر» در زبانها و فرهنگهای گوناگون وضعش چگونه است!
سالها پیش کتابی تازه ترجمهشده از میلان کوندرا میخواندم که بعد از اتمام کتاب همان حالی به من دست داد که فصل آخرِ تغییریافته کتاب آن مولف نامی. چند سال بعد در اینترنت فصل سانسورشده این کتاب را خیلی اتفاقی پیدا کردم. یک فصل از کتاب حذف شده بود، بدون اینکه مترجم حتی اشارهای به آن کرده باشد. مترجم دیگری در مقدمه کتابش نوشته بود این تنها کتابی خواهد بود که از آن نویسنده منتشر میکند و به دلیل اختلاف فرهنگی و مغایرت با هنجارهای جامعه ایران نمیتواند از آثار دیگر نویسنده چیزی ترجمه کند.
موضوع دیگر این است که قضیه همیشه به همینجا ختم نمیشود. مثلا کتابی مثل «اولیس» جیمز جویس را در کشورهای دیگر هم ۱۰ سالی ممنوع کردند، اما سرکنگبین صفرا فزود و نتیجه دیگری به بار آمد. وقتی هیاهو زیاد باشد، همه توجهشان به طرف آن جلب میشود و دیگر خود کتاب و اصل کتاب گم میشود. میشود حدس زد همین تعدادی که در ایران منتظر انتشار ترجمه «اولیس» هستند، شاید اصلا اولیسخوان نباشند. شاید چند صفحه اولش را که بخوانند، ول کنند و بگویند اینکه اصلا چیز ممیزیخوری نبود. موضوع فقط هیاهویی است که شکل گرفته و سروصدایی است که به پا شده. این مسئله هم مطرح است که اگر بحث مغایرت فرهنگی است، چرا مثلا در جایی مثل ترکیه این موضوع وجود ندارد؟ یا در مصر، آن هم با وجود حی و حاضر دانشگاه الازهر؟ کتابی مثل «اولیس» را آنجاها منتشر کردند و به جایی هم برنخورد. شاید چون جوامعی هستند که این هیاهو در آن نبوده. شاید راه این باشد که بگذاریم خود جامعه تصمیم بگیرد بدون اینکه هیاهو کنیم.
با وجود همه این حرفها به نظر میرسد نقش مترجم بعد از مولف در ارائه درست و دقیق اثر بسیار مهم است. با توجه به این موضوع بررسی این وضعیت، چیزی نیست که بشود به عهده سلیقه شخصی گذاشتش. استناد به دیدهها و تجارب و شنیدهها هم کفایت نمیکند. این شد که سراغ تعداد تقریبا زیادی از مترجمان رفتیم. نظر آنان در این مورد، مورد «ممیزی»، حائز اهمیت بود اگر که حرف میزدند. تعدادی از مترجمان در این پرونده غایباند و به دلایل متعدد نخواستند حاضر باشند:
مترجم اول: «میخواهی درباره حذف چند صفحه از فصل هفدم کتاب «…» اقرار کنم؟»
مترجم دوم: «من مبارزه نمیکنم، ملامت هم نمیخواهم بکنم وزارت ارشاد را. میخواهم بگویم آنجا جایی نیست که این کارها را بکنند.»
مترجم سوم: «همه میگویند بگذارید کتاب را منتشر کنند، بعد اگر کسانی هستند که میگویند این با اخلاقیات جامعه تضاد دارد، بروند دادگاه و آنجا در این مورد تصمیم بگیرد. از طرفی ما در مملکتی زندگی نمیکنیم که اشخاص صرفا به خاطر اخلاقیات این کار را کنند. هزارویک دشمنی و حسادت و غیره باعث میشود این کارها را بکنند. مشکلات شخصی را فراموش کردید؟ اگر چنین مواردی را بیندازیم دست جامعه، چقدر آشوب میشود، مشکلات جامعه خودمان را فراموش کردید؟ اصلا میتوانید حدس بزنید که چقدر پرونده در دادگستری درست میشود… وقتی در مورد این چیزها از جهتهای مختلف آدم حرف میزند، گرفتار میشود.»
مترجم چهارم: «ممیزی شوخی ندارد. دنبال شرّ نگردید.»
مترجم پنجم: «نقص قضیه را میتوانم بگویم. این موضوع مسائل مربوط به شرم و حیاست. مربوط به اخلاقیات نیست. ما با مسئلهای روبرو هستیم که سوءتفاهمهای گوناگون رویش انبار شده که آدم را گیر میاندازد.» و… منوچهر بدیعی: «این مشکل جنبه اداری، ارشادی، قضایی، مطبوعاتی ندارد. فقط راهحل اجتماعی دارد. من تابهحال نتوانستهام راهحل اجتماعی در خور جامعه کنونی ایران را پیدا کنم. بنابراین هر حرفی بیش از این بیحاصل خواهد بود.»
بههرحال سر حرف «ممیزی در آثار ترجمه» باز شده بود.
به آنها که میخواهند مترجم خوبی شوند
فرزانه طاهری
میخواهید مترجم خوبی شوید؟ اینجا فقط کافی نیست زبان مقصد و مبدأ و فرهنگ کشور مبدأ و هزارویک ریزهکاری فنی دیگر را خوب بدانید. اینها وجه فنی یا علمی قضیهاند. اصلا تصور نکنید همین کافی است. وجه اخلاقی هم در این مُلک وارد میدان میشود. نه اینکه آن بخش علمی و فنی با اخلاق بیگانه باشد. نه. اما ذاتا در محدوده اخلاق کاری جای میگیرد. یعنی کلاه نگذاشتن سر خواننده، لگدمال نکردن سبک و ریزهکاریهای نویسنده، جنس تقلبی ندادن دست مردم، فریب ندادن آنها. خلاصه یعنی اینکه صلاحیت نداشتن و وارد میدان شدن و توهم مترجم بودن.
نه، اخلاقی که مورد نظر من است، فارغ از اخلاق علمی و فنی است. یا شاید جزو آن هم میشود قرارش داد. جدایش میکنم، چون در این مُلک که ماییم، اهمیت مییابد، یا اصلا مطرح میشود. جاهای دیگر که وضعشان مثل ما نیست، همان اخلاق دسته اول کفایت میکند. این یکی را اگر زیر پا بگذاریم، که سالهاست داریم میگذاریم، میشویم دایهای که بچه طفل معصوم مردم را دادهاند دستمان لباسی دیگر بر تنش بپوشانیم و ما ارّه برمیداریم، دستش را میبُریم، یا چشمش را درمیآوریم. البته مادر بچه خوشبختانه به دلیل نبودن ما در معاهده جهانی حق مولف اصلا خبر ندارد بچه را دست ما دادهاند، یا قرار است چه بلایی بر سرش بیاوریم. اینجاست که باید وجدانمان زخم بخورد، که البته باوجدانهامان زخم زیاد خوردهاند، یا از خیرش بالکل گذشتهاند وقتی «رهنمودها» دیگر چیزی از بچه مردم باقی نمیگذاشته. و خیلی هم هستند که اصلا منتظر «رهنمود» نمیمانند که اینجایش کج است، ببُر! یا بیادب است و تربیتش کن! خلاصه اثر را به راه راست هدایت کن! خودشان پیشپیش انگار که حقالزحمه این کار به حساب آنها واریز میشود دستبهکار میشوند. اما آنها که شغلشان این است، کاری ندارند که این بچه دیگری است، آنها که خلقش کردهاند، مثل ما هزار بند به دست و پایشان نبوده. اگر رمان نوشتهاند یا داستان، «ملاحظات»ی از جنس شما را خیلی بیش از یک قرن است بیربط به ادبیات دانستهاند. (چنانکه خود ما وقتی به گنجینه ادبیات کهنمان نگاه میکنیم، میبینیم چه رها بودهاند.) وقت نوشتن، بخشهای حیاتی زندگی آدمها یا عریان کردن درونشان به طور طبیعی وارد اثرشان شده است. آدمهایی که ساختهاند، گوناگوناند، گاه کفر میگویند یا کارهای «ناشایست» میکنند، اما اینها جزو زندگی و سرشتی است که نویسنده برایشان ساخته و پرداخته. اینها آجرهایی است که بنای نوشتهاش را ساختهاند. گاه اصلا ستونهای بنا هستند. چطور میشود راحت حکم به برداشتنشان داد؟ به حذفشان؟ نمیشود گفت «فقط» یک کلمه است یا یک جمله یا یک بند و گاهی البته «از پاراگراف فلان صفحه فلان تا پاراگراف فلان صفحه فلان». گاه باید ببینید چه «اصلاحیه»هایی به کار ما مترجمها میخورد. دود از کله آدم بلند میشود، یا فشار خون آدم به تاق فشارسنج میچسبد. گویی با این «اصلاح کردن»ها واقعیت جهان را میخواهیم به قامت خود کنیم. یا به قامت داستانهایی که نویسندگان وطنی را خواستهایم در قالبشان بچپانیم. بارها اینجا و آنجا گفتهام که خوشحالم داستاننویس نیستم در این ملک که در همان لحظه خلق نه مقتضیات داستان یا خلق، که «ملاحظات»ی دیگر هم در ذهنم حضور داشته باشد. و تازه بعدش هم باید بنشینم ببینم کسانی کار را «ممیزی» میکنند که انگار حتی روزنامههای رسمی کشور را نمیخوانند، یا تاکسی سوار نمیشوند، برای همین نمیگذارند آنچه حتی همه میدانند، به داستان راه یابد. جلو «سیاهنمایی» را میگیرند، یا نگراناند در این زمانه که با یک کلیک میشود نمیدانم به کجاها رفت، کسی از خواندن رمان و داستان گمراه شود. اما به همین بسنده نمیکنند، انگار آب توبه بر سر تمام نویسندگان جهان هم میخواهند بریزند.
پس اگر میخواهید مترجم شوید، حتما اولِ کار اثر را کامل بخوانید. نخوانده شروع نکنید، چون نادر آثاری پیدا میشوند که تا ته بخوانید و ببینید میشود بی ناقص کردن بچه مردم لباس فارسی بر تنشان پوشانید. اگر از این دسته نبود، از خیرش بگذرید. نگذارید برسید به مرحلهای که حیفتان بیاید حاصل زحماتتان درنیاید و تن بدهید به مُثله کردن. همین است که در کارنامه من وزن نظریه و نقد ادبی بسیار سنگینتر از رمان و داستان است. خیال میکنید تمامش انتخاب خودم بوده است؟ نه!
هیچوقت رضایت ندادم که کتابم قلع و قمع شود
لیلی گلستان
از همان اولین کتابم با مقوله ممیزی و سانسور آشنا شدم؛ سال ۱۳۴۹ یعنی ۵۰ سال پیش با کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ». نیکسون، رئیسجمهور آمریکا، به ایران آمد و تمام پوسترهایی که سر راهش از مهرآباد به پاستور بود، از ویترین کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه از سوی ساواک جمع شد تا نیکسون نبیند با ویتنام چه کرده!
بعد «میرا» بود و «زندگی در پیش رو» و الباقی…. الان که به این ۵۰ سال گذشته نگاه میکنم، دیگر عصبی نیستم، دیگر از دست ممیزیها و توقیفها خونم به جوش نمیآید. راستش را بخواهید، خندهام میگیرد! اشکال بزرگ من با بررسهای کتابهایم عدم درک درست متن کتاب و سوءتعبیر و برداشتهای عجیبوغریب از یک جمله یا یک پاراگراف بود. و در تمام این سالها با صبوری و حوصله بسیار (که از خودم بعید میدانستم) معنا و مفهوم درست را برایشان میگفتم و میگفتم که برداشتشان اشتباه است و قانعشان میکردم (بهحق). و درنهایت کتاب را نجات میدادم. اذعان دارم که همیشه توانستهام کتاب را نجات دهم و مجوز را بگیرم، جز یک کتاب «میرا»، که دیگر اصراری بر چاپ مجددش ندارم. هیچوقت رضایت ندادم که کتابم قلع و قمع شود. ترجیح دادم در توقیف بماند. «زندگی در پیش رو» یک ۸ سال و یک ۱۲ سال توقیف ماند. «تیستوی سبز انگشتی» ۱۴ سال توقیف ماند. «قصهها و افسانههای لئوناردو داوینچی» ۵ سال توقیف ماند. «زندگی با پیکاسو» ۴ سال در توقیف بود به این دلیل که نویسنده کتاب زن شرعی پیکاسو نبوده، اما دو فرزند از او به دنیا آورده! به بررس گفتم حیف که پیکاسو مرده، وگرنه از او میخواستم که زن را عقد کند تا کتاب مجوز بگیرد! و برای اولین بار قهقهه بررسی را دیدم. ساختیم و گذشت اما:
مترجم باید امانتدار باشد. به جای جمله ممیزیشده نباید جمله دیگری را در راستای موافقت بررس بسازد و جایگزین کند. این خیانت در امانت است که البته بسیار اتفاق افتاده است. حداکثر اینکه جمله را بردارد یا نقطهچین کند. (البته یک دوره نقطهچین کردن مجاز بود، اما مدتی است از مجاز بودن افتاده.) تعویض و تعدیل یک یا دو کلمه و نه بیشتر، تکرار میکنم و نه بیشتر جایز است. دیروز شنیدم ۱۷ سکانس از یک فیلم سینمایی حذف شده و کارگردان هم رضایت داده. واقعا که! نباید رضایت داد و همان به که در توقیف بماند. به من گفتند پسربچه «زندگی در پیش رو» را با ادب کن تا مجوز دهیم، چون حرفهای بیادبی میزند. گفتم بچهای که در محله بدنام دارد زندگی میکند، آن هم تحت سرپرستی یک فاحشه پیر و ازکارافتاده چطور میتواند مودب باشد. ترجیح دادم ۱۲ سال در کنج پستوی وزارت ارشاد، بیادب بماند تا بعد از این مدت رضایت دهند که همانطور بیادب وارد گود کتابفروشیها شود تا در عرض یک ماه به چاپ چهارم برسد! و رکورد بشکند. البته باید بگویم الان وضع ممیزیها خیلی بهتر شده، آن هم به لطف وجود مدیر کل اداره کتاب که شخصی فهیم، منصف، دلسوز و بسیار متعهد است. فعلا حالمان خیلی بهتر است تا ببینیم بعد چه خواهد شد.