افضلالدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی،
قرن ششم هجری قمری
اینکه در منظومه زبان فارسی، ادبیات مطبوعاتی ما چه نسبتی با ادبیات کهن دارد چیزی نیست که به این راحتی بشود دربارهاش نظر داد. اما قدر مسلم اینکه جای خالی ادبیات کهن آنقدر توی ذوق میزند که هوشنگ ابتهاج، سایه عزیز ادبیات ایران، در دیدار کوتاهی که با چند تن از تحریریه چلچراغ داشت سفارش کرد چنین صفحهای به مجله اضافه شود. این صفحه را به سفارش سایه ایجاد کردیم تا فراموش نکنیم که ادبیات کهن چه سهمی در امروز ما دارد.
مهرو ملالی
ای بادِ صبح بین که کجا میفرستمت
نزدیکِ آفتابِ وفا میفرستمت
این سَر به مُهر نامه بدان مهربان رسان
کس را خبر مکن که کجا میفرستمت
تو پرتو صفایی از آن، بارگاهِ انس
هم سوی بارگاهِ صفا میفرستمت
بادِ صبا دروغزن است و تو راستگوی
آنجا بهرغمِ بادِ صبا میفرستمت
زرین قبا زرِه زن از ابرِ سحرگهی
کانجا چو پیکِ بسته قبا میفرستمت
دستِ هوا به رشته جانم گره زده است
نزد گرهگشای هوا میفرستم
جان یک نَفَس درنگ ندارد گذشتنی است
ورنه بدین شتاب چرا میفرستمت؟
این دردها که بر دلِ خاقانی آمده است
یکیک نگر که بهرِ دوا میفرستمت
چلچراغ ۸۳۰