مروری چلچراغی بر سیاستمدارانی که بهرغم مشکلات روحی در قدرت ماندند
نسیم بنایی
آنها که سریال «بازی تاج و تخت» را دیدهاند، احتمالا آن قسمت را به خاطر دارند که سرسی و لرد بیلیش برای همدیگر شاخوشانه میکشیدند. لرد بیلیش از اطلاعاتی که در اختیار داشت، به عنوان اهرمی برای فشار استفاده میکرد. او مقابل سرسی که قدرت را در اختیار داشت، ایستاد و با اطلاعات خودش او را تهدید کرد و گفت: «معلومات، قدرت است.» (Knowledge is power)؛ درست در همان لحظه سرسی به سربازهایی که اطرافش بودند، دستوراتی را داد که آنها موبهمو اجرا کردند و بعد به آنها گفت لرد بیلیش را بگیرند. درحالیکه بیلیش وحشتزده به او نگاه میکرد، سرسی با لبخندی گفت: «قدرت، قدرت است.» (power is power)
این صحنه بهسادگی نشان میداد که قدرت بالاترین سطح دارایی است؛ کسی که قدرت دارد، کافی است اراده کند تا هرآنچه را میخواهد، به دست بیاورد. اما رهبرانی در تاریخ بودهاند که بهرغم قدرت بسیار، باز هم افسرده بودهاند، یا از بیماریهای روحی و اختلالات روانی رنج میبردهاند. برخی از آنها در شرایطی به قدرت رسیدهاند که بسیاری از دیگر انسانها با همان شرایط در بدبینانهترین حالت خودکشی میکنند، یا راهی تیمارستان میشوند و در خوشبینانهترین حالت با قرصهای آرامبخش و مسکنهای اعصاب روزهای زندگی خود را سپری میکنند. ظاهرا بیماریهای روحی و روانی مانع رسیدن به قدرت نمیشود، چه بسیار مجنونها که جامعهای را رهبری کردند تا ثابت کنند جنون، روانپریشی، اختلال روانی، افسردگی و بسیاری از بیماریهای روحی و روانی نمیتوانند سد راه موفقیت در دنیای قدرت و سیاست شوند.
وینستون چرچیل
نام برخی از افراد در تاریخ به قدرت و سیاست گره خورده، نمونهاش وینستون چرچیل. آیا میدانستید این نام علاوه بر قدرت و سیاست با واژه دیگری هم پیوند دارد؛ افسردگی. به گواه تاریخ، چرچیل پیش از جنگ جهانی اول، آشکارا از افسردگی خودش حرف میزده است. بعدها به دکترش گفته کارهایش را میکرده و به مجلس میرفته، اما باز هم سیاهیِ افسردگی را میدیده که در وجودش تهنشین شده است. بیوگرافی این سیاستمدار بریتانیایی هم نشان میدهد برای فرار از سگ سیاه افسردگی، به کارهای خلاقانهای مثل نوشتن و نقاشی کشیدن روی میآورده است. به همین دلیل است که او از مجموع کلمات تولیدی شکسپیر و دیکنز هم تولید کلمه بیشتری داشته است. و شاید به همین دلیل است که علاوه بر یک سیاستمدار کارکشته، به عنوان یک ژورنالیست معروف هم شناخته میشود که در زمان خودش پول زیادی از این مسیر کسب میکرد. سایه افسردگی همیشه به دنبال چرچیل بود.
مارتین لوترکینگ
مارتین لوترکینگ یکی دیگر از فعالان سیاسی است که ظاهرا از افسردگی حاد رنج میبرده است. اما این شخصیت دو بار اقدام به خودکشی کرده است. یک بار وقتی ۱۳ سال بیشتر نداشت، بعد از مرگ مادربزرگش تصمیم به خودکشی گرفت. برخی از تحلیلگران و روانشناسان میگویند تمامی تلاشهای مدنی او برای نجات مردم هم ناشی از همین کاراکتر افسردهای بود که او را وادار میکرد دست به چنین کارهایی بزند. در واقع افسردگی نوعی حس ترحم در وجود او ایجاد میکرده و درنتیجه باعث میشده او برای حقوق مدنی مردم تلاش کند. ظاهرا برخی از اطرافیان او چند باری هم سعی کردهاند او را نزد روانپزشک ببرند تا به لحاظ روانی درمان شود. البته او هیچگاه تلاش برای درمان شدن را نپذیرفت.
جان کارتین
جان کارتین چهاردهمین نخستوزیر استرالیا بود. او از سال ۱۹۴۱ تا زمان مرگش در سال ۱۹۴۵ در سمت نخستوزیری در استرالیا فعالیت میکرد. در واقع او کسی بود که کشورش را در دوره جنگ جهانی دوم مدیریت کرد. کارتین در فاصله سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۵ مسئولیت رهبری حزب کارگر استرالیا را هم بر عهده داشت. گفته میشود این سیاستمدار سلامتی خود را به دلیل استرسها و فشارهای ناشی از جنگ از دست داد و درنهایت به همین دلیل از دنیا رفت. برخی از تحلیلگران هم میگویند او به اختلال دوقطبی مبتلا بوده است. جولیا گیلارد، تحلیلگر گاردین، معتقد است لکه ننگی که مردم بر پیشانی این سیاستمدار زدند، باعث شد این کشور بزرگترین رهبر خود را از دست بدهد. ظاهرا او کمکهای زیادی بهویژه به حزب خودش کرده تا پیشرفت کند، بااینحال در پایان، به دلیل استرسهای ناشی از جنگ دچار بیماری روحی شده و بابت همین جریان، جان خود را از دست داده است.
آدولف هیتلر
سیاستمدارانی که با رسیدن به قدرت، خون به پا کردهاند، همیشه به چشم افرادی دیوانه دیده شدهاند که مشکلات حاد روانی دارند. آدولف هیتلر یکی از همان افراد معروف است که اغلب اوقات از او به عنوان یک دیوانه آدمکش یاد میشود. دلیل عمده چنین تصوراتی هم این است که یک انسان عادی چطور میتواند دست به اعمالی بزند که تا این اندازه شیطانی به شمار میآید. در واقع رفتارهای او محصول روان ناسالم اوست. اما هیتلر واقعا تا چه اندازه جنون داشت؟ نیویورکتایمز در گزارشی به بررسی ابعاد مختلف روانی هیتلر پرداخته است. روانشناسان میگویند او مبتلا به پارانویا بوده، ولی نکته جالب در مورد هیتلر این است که بسیاری از کارهایش را با آگاهی کامل انجام میداده. در واقع او میدانسته در حال انجام چه کاری است و با غرور و افتخار آنها را انجام میداده است. به همین دلیل است که رفتار سیاسی او ارتباط کمی با بیماریها و اختلالات روانیاش دارد. به این ترتیب، او در قدرت بوده و دست به کارهای وحشتناکی هم زده و در عینحال بیماری روانی هم داشته، اما بیماری روانیاش ارتباطی با اعمال و رفتارش در عالم قدرت و سیاست نداشته است. در مقاله نیویورکتایمز هم اینطور گفته شده که او به بیماریهای روانی بسیاری مبتلا بوده، اما هیچیک از این بیماریها به قدری حاد و شدید نبوده که او را وادار کند دست به چنین جنایتهای بشری بزند. به این ترتیب، طبق این گزارش نیویورکتایمز، کسی نمیتواند با نام بردن از بیماریهای روانی هیتلر، او را تطهیر کند، کارهای او ارتباطی به وضعیت روحی و روانیاش نداشته است. بههرحال مسئله وضعیت روحی و روانی هیتلر همیشه محل بحث بوده و هنوز هم روانشناسان نمیتوانند تحلیل دقیقی درباره آن ارائه کنند.
پرنسس دایانا
عموما دایانا را به عنوان شخصیتی مهربان میشناسند که خیلی زود به دلیل تصادف از دنیا رفته است. این چهره کاریزماتیک، مدتها در معرض دید عموم مردم بود، زندگی شخصیاش بعد از ازدواج با وارث تاج و تخت بریتانیا، حریم مشخصی نداشت و همه به نوعی به آن سرک میکشیدند. همین امر باعث شد او تحت فشار شدید قرار بگیرد و درنهایت دچار نوعی یأس و افسردگی شود. البته او بهندرت درباره فشارهای روانیای که آنها را تحمل میکرد، حرف میزد. اما در سال ۱۹۹۵ در مصاحبهای با بیبیسی گفت که هیچوقت افسردگی نداشته تا اینکه وارد زندگی متاهلی شده و با اتفاقاتی که برایش رخ داده، ناگهان خودش را در دام افسردگی دیده است. اما وضعیت خاندان سلطنتی به گونهای بود که از او حمایت نکردند و همین امر باعث شد او بیشتر تحت فشار روانی قرار گیرد. به مرور حتی لکه ننگی به او زدند و گفتند تعادل روحی و روانی ندارد. این جریان باعث شد مسئله برای او جدیتر شود و گاهی از خودش شرمنده باشد. همه اینها دست به دست هم داد و یکی از قدرتمندترین چهرههای بریتانیا را دچار افسردگی حاد کرد که تا پایان عمر از آن رنج میبرد.