گفتوگو با حسین بهروزینیا، آهنگساز و نوازنده بربت و عود
محمدعلی مومنی
در اولین روزهای پس از انقلاب، حسین بهروزینیا از جمله کسانی بود که به یاران حوزه هنری پیوست و در تولید بعضی از آلبومهای حسامالدین سراج نقش داشت. آن هم در ۱۹ سالگی! اما از اولین کسانی بود که از حوزه هنری بیرون آمد.
او حالا آهنگساز، سرپرست و نوازندهای است که در بیرون مرزها بسیار دیده میشود. نام او کنار محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، ایرج بسطامی، سیما بینا، پریسا، کیهان کلهر، علیرضا افتخاری، همایون شجریان و دیگران دیده میشود.
او برای آموزش سر از پا نمیشناسد. از شمال تا جنوب تهران و تا شهرستانهای کوچک و بزرگ میرود و گویا خستگیناپذیر است. به همت او تازگی جشنواره عودنوازان و بربتنوازان در شیراز برگزار شد. او نقشی پررنگ در رونق بیشتر ساز عود و بربت داشته است.
موضوع مهاجرت موسیقیدانهای اصیل و کلاسیک ایرانی را چطوری میبینید؟
میشود گفت فضای انقلاب کمکی به موسیقی اصیل بود که هم در داخل رشد و نمو کند، و هم برای معرفی به خارج از ایران حرکت کند. به دلیل ممنوعیتها توفیق اجباری بود.
اگرچه موسیقی ایرانی با پخش مداوم و یکسره از رادیو و تلویزیون به نوعی صدمه هم خورد. هر روز، صبح تا شب، موسیقیای که از رادیو تلویزیون پخش میشد، موسیقی اصیل بود. موسیقیهای ارکستری یا سرود یا موسیقیهای سازهای ملی خودمان که گروهها میساختند. از جمله تولیدات خود ما پخش میشد. مردم با دو سه خواننده مشخص صبح تا شب را سپری میکردند. یک فرم یکنواخت بود که همان صدمه میزد به موسیقی ایرانی. افراط و تفریط بعد از اینکه موسیقی پاپ رواج بیشتری پیدا کرد، اینبار موسیقی پاپ را نفوذ بیشتری داد و جایی برای موسیقی اصیل نبود.
این شرایط باعث شد که عدهای، تصمیم گرفتند مهاجرت کنند. عدهای رفتند و برگشتند. بعضی هم ماندند. بعضی موفق بودند و عدهای هم مجبور شدند به کارهای دیگر بپردازند و در کنار آن به موسیقی هم بپردازند. در این مهاجرت و رفتوآمدها کنسرتهای بیشتری برگزار شد، موسیقی ایرانی بیشتر شناخته شد و غیرایرانیها بیشتر توجه کردند.
در این بحثهای مهاجرتی در بین اهل اندیشه موضوع خالی شدن گنجینه اندیشگی هم مطرح است و میگویند یک کشور از وجود نخبگان تهی میشود. در موسیقی هم این مهاجرت و مسافرت و نبودن در رویدادهای داخلی ضربه به موسیقی نزد؟ گنجینه موسیقی را خالی نکرد؟!
اینطور فکر نمیکنم! بخشهایی اتفاقا رشد پیدا کردند. هر جا که محدودیت است، آن چیز تقویت میشود! تعداد کسانی که در ایران، نسبت به ۴۰ سال قبل، به موسیقی رو میآورند، قابل مقایسه نیست. تعداد چندین برابر شده. الان هیچ خانوادهای را نمیبینید که یکی از اعضایش یا یکی از فامیل یک ساز را آموزش ندیده باشد. این خیلی امیدوارکننده است. شاید گمان بر این بود که این موسیقی ضعیف میشود و از بین میرود. یا در حد پایین نگه داشته میشود. موسیقی ما هم از نظر تعداد و هم از نظر کیفیت کاری نسبت به قبل خیلی فرق کرده.
خب پس این فشار ادامه پیدا کند که هم کمیت و هم کیفیت رشد کند!
موسیقیدانها و مردم با حمایتی که از هم کردند، باعث رشد شدند. ایستادگی موزیسینها که پا پس نگذاشتند و از هر راه این موسیقی را حفظ کردند. مردم هم با خریدن آلبوم و رفتن به کنسرت حمایت کردند. هیچ جای دنیا فکر نمیکنم مثل ایران از کنسرت استقبال کنند!
تصور این است که در ایران استقبال از کنسرتها کم است.
اینطور نیست! البته که هر جای دنیا موزیسینهای هر نوع از موسیقی طرفداران خودشان را دارند. اما موسیقی ارکستر سمفونیک در همه جای دنیا حالت ورشکستی دارد و اگر حمایت دولت و مردم نباشد، یکی یکی از هم میپاشند. چون درصد شنوندههای این نوع از موسیقی کم شده.
یعنی شنونده موسیقی جدی کم شده؟!
در همه جای دنیا این اتفاق افتاده. در ایران هر چند که موسیقی پاپ خیلی رونق پیدا کرده و طرفداران زیادی دارد، میبینم که مردم به موسیقی کلاسیک و ارکستر سمفونیک اهمیت میدهند. حالا ممکن است فضایی برای شرکت کردن مردم وجود نداشته باشد. چرا؟ چون موسیقی جدی طرفدارش نسبت به پاپ کمتر است. اما هزینهها یکی است. بنابراین اگر حمایت دولتی برای این بخش وجود نداشته باشد، حرکت در این بخش هم کم میشود. من که میخواهم یک کنسرت بدهم، به من بگویند ۱۵ میلیون پول بده، نمیدانم این سالن را صددرصد پر میکنم یا نه؟! یکی دو بار این کار انجام میشود. اما دفعه سوم چون حمایت نبوده، دیگر برگزار نمیشود. از آن طرف، برای موسیقی پاپ چون جمعیت بیشتری میرود، تقویت میشود و سالنهای بزرگتری میتوانند بگیرند. چون هم میتوانند هزینهها را جبران کنند و هم درآمد خوبی دارند. آن بخش چندان نیاز به حمایت ندارد. ولی الان بیشتر حمایت از آنهاست. کسی که برنامهگذار است، از نظر سود مالی میرود سراغ کسانی که پولساز باشند. نمیآیند سراغ موسیقی جدیتر که باید کلی تلاش کند و پولی هم در نیاورد. بهطبع حرکتی از طرف موزیسینها به وجود نمیآید. حمایت دولتی هم که ندارد. بنابراین این بخش موسیقی اصیل و کلاسیک ضعیف است.
ولی کماکان میبینیم مردم تا جایی که ممکن بوده، حمایت کردهاند. البته جمعیت ایران آنقدر زیاد است که یک هزارمش هم در یک سالن بیایند، کافی است. اما این وضعیت برای موسیقی ایران در خارج کشور چندان خوب نیست.
این مسافرت یا مهاجرت باعث شده که باب گفتوگوی بین موسیقیها هم باز شود؟ انسان هم وقتی از محیطی به محیط دیگر میرود، تاثیری از محیط جدید میگیرد.
صددرصد. موسیقی ایرانی الان با گروهها و موزیسینهای مختلف از کشورهای دیگر همراه شدهاند و برنامه اجرا یا ضبط میکنند. ما در ونکور کانادا گروهی داشتیم به نام multi cultural چندفرهنگی و چندملیتی. کانادا هم که مهد این کار است. در گروه ما یک نوازنده گیتار کلاسیک، دو نوازنده از چین، یک نوازنده سیتار و طبلا، نوازنده تنبک از خودمان و چند ساز دیگر از کشورهای مختلف داشتیم. چندین کنسرت هم اجرا کردیم. یک برنامه جدی که از چند ملیت تشکیل شده، تا بخواهد بیننده زیادی داشته باشد، زمان زیاد میبرد. ما موفق شدیم چند کنسرت بدهیم.
موسیقی هند به دنیا معرفی شده؛ هم به خاطر حمایت مردم و هم حمایت دولتی. آنقدر حمایت شده که هر جای دنیا ساز هندی شنیده شود، شناخته میشود. یا موسیقی چین. موسیقی و ساز ما را غیرایرانیها یواش یواش دارند میشناسند. در خیلی از موارد با موسیقی حاشیه خلیج پارس و ترکیه یا عرب اشتباه میگیرند. چون هنوز خیلی آشنا نیستند. مهاجرت برای موسیقی ایرانی خیلی جوان و شروع کار است. تازه ما یاد گرفتهایم چگونه با نوازندگان و هنرمندان دیگر ارتباط بگیریم. نمونهاش کیهان کلهر که بهخوبی توانسته خودش را با نوازندگان هند، ترکیه و کشورهای دیگر تطبیق بدهد و مرتب کنسرت میدهد. او موسیقی، ساز و کمانچه خودش را اجرا میکند. این یک سوژه و طرح جدید است برای شنوندگان غیرایرانی. آنها با موسیقی غربی یا با موسیقی هندی آشنایی دارند. آنها با این نوع از موسیقی غریب بودند.
برای خود من دعوتنامههایی میآید. از شش ماه پیش با من تماس گرفتند برای قبل از نوروز که در کانادا باشم، برای اجرای مشترک موسیقی ایرانی و ارکستر مجلسی کانادا.
در این مدت توانستم در یکی از دانشگاههای ونکور کانادا به عنوان استاد وارد شوم و این امکان را بگیرم که دانشجوهایی که میخواهند وارد آنجا شوند، الزاما با سازهای غربی از جمله پیانو، گیتار، یا ویولن نباشد. الان میشود با سنتور، بربت، کمانچه، تار یا هر ساز ایرانی در امتحان آنجا شرکت کرد و وارد شد.
این ارتباطاتی است که در این سالها شکل گرفته. الان آقای حسین عمومی در دانشگاه کالیفرنیا موسیقی ایرانی تدریس میکند و استقبال هم شده. آقای علیزاده در سفرهایی که دارد، با موزیسینهای برجسته دنیا کار کرده. افراد فعال دیگری هم در داخل دارند کارشان را عرضه میکنند و این موسیقی را ادغام میکنند با موسیقیهای دیگر. البته موسیقی نوع فیوژن در ایران همراه با اشتباهاتی مرسوم شده است. کاری شنیدم با عنوان فیوژن که ارتباط دو نگاه فرهنگی باید باشد. کار کردن دو نفر از جاهای مختلف. مثل کارهای کیهان کلهر. در ایران به صرف اینکه یکی ویولنسل غربی و یکی ساز ایرانی میزند، میگویند اثر فیوژن است. کسی که در ایران کار میکند، درست است که ساز غربی میزند و نگاهش به موسیقی غربی است؛ اما صبح تا شب در همین جامعه ایرانی زندگی میکند، ایرانی فکر میکند، غذای ایرانی میخورد، با مردم ایران همصحبت است، با فرهنگ ایرانی سروکار دارد. رادیو را که روشن میکند، موسیقی و حرفهای ایرانی میشنود. نمیشود موسیقی ایرانی در وجودش نباشد. هر چند که غربی میزند، نگاه و حسش ایرانی است. نمیشود گفت این دو نگاه متفاوت است.
یعنی وابسته به شخص است؟
بله. الان میبینیم که یک ساز غربی به نام کاخن در گروههای ایرانی رواج پیدا کرده، چون صدای خوبی دارد. اگر از کاخن برای یک کار تجربی و همنشینی چند ساز از نقاط مختلف جهان استفاده شود، پذیرفته است. ولی اینکه یک ساز را وارد موسیقی ایرانی کنیم و یواش یواش تنبک را حذف کنیم، نه! این ارتباطات بین کشورهای مختلف این صدمات را هم میزند. یا میبینید یک نفر با تار موسیقی ایرانی را با نگاه یک نوازنده گیتار اجرا میکند.
کسانی که در ایران هستند، باید مراقبت کنند و این اخطار را بدهند. خوب است با فرهنگهای دیگر بده بستان کنیم و چیزی به خودمان اضافه کنیم. نه اینکه به اصل موسیقی و سازهای خودمان صدمه بزنیم.
تاثیرپذیری که گفتم، بیشتر از زاویه فرهنگی منظورم بود که به نوع صدادهی موسیقی ایرانی میرسد. به گفتوگو بین صداها.
وقتی من با آقای متبسم، یا با کیهان کلهر که یک دوره با هم بودیم، همنوازی میکردیم، وقتهایی جملهای را میزدم که احساس میکردم تحت تاثیر کیهان کلهر زدم. یا کیهان کلهر جملهای میزد و من احساس میکردم که این جمله را تحت تاثیر من زد. ممکن است خودمان متوجه نباشیم، اما بههرحال نوازندهها از هم تاثیر میگیرند و موسیقی یعنی تاثیرپذیری. وقتی که یادگیری عود را شروع کردم، چون دوست داشتم ایرانی بزنم، نرفتم نوازندههای عود کشورهای عربی را گوش کنم. میدانستم که تاثیرپذیرم. اگر تاثیر نگیرم که اصلا موسیقیدان نیستم. جملههایی را که یک نفر میزند و من در ذهنم مرور میکنم، امکان ندارد فراموش کنم. تا انتهای زندگی هنری با من خواهند بود. در سازی که من مینوازم، توانستم از استاد تارم مرحوم رضا وُهدانی و آقای نریمان تاثیر بگیرم؛ خودم هم کارهایی بکنم. حتی از کسانی که استاد و معلم من نبودند، تاثیر گرفتم. لازم نبود حتما شاگرد لطفی و مشکاتیان باشم، یا با آنها ساز زده باشم. با شنیدن از رادیو و تلویزیون از آنها تاثیر میگرفتم. اگر قرار است با یک نوازنده هندی کار کنم، باید هر کدام کار خودمان را بکنیم و نقاط مشترک همدیگر را پیدا کنیم. اگر قرار باشد من هم همان فواصل و پردهها را بزنم، یکبعدی پیش رفتهام.
پس تغییر در محیط، تغییر در صدا را به همراه ندارد؟
تا جایی که از سازهای دیگر که معمول نبوده، استفاده نکنم، نه. ولی وقتی با یک نوازنده چینی کار میکنم، به صدایی جدید دسترسی پیدا میکنم که در ایران نبود. من در ونکور با یک نوازنده چینی که ساز «روآن» (Ruan) میزد، یک آلبوم ضبط کردم. در آن آلبوم که آهنگسازش هم چینی است، بخش مشترک را پیدا کردیم. یک جاهایی فضای موسیقی چینی را احساس میکنی. یک جاهایی هم میشنوی که رنگ ایرانی دارد. البته یک نوع از موسیقی چین به موسیقی ما نزدیک است. وقتی اثر ضبط شد و برای آهنگساز و موسیقیدانان چین فرستاده شد، اجرای این ملودیها با ساز من برایشان جالب بود. برای اینکه آن حس و حال موسیقی ما به آن اضافه شده. آنجا دیگر نمیتوانی بگویی این همان صدا را میدهد که در ایران میداد. این یک صدای جدید است.
برای ادغام با موسیقی هند شاید در ایران هم نوازنده سیتار خوب داشته باشید؛ اما مثل این است که در آمریکا یک نوازنده تار خوب هم داشته باشید. آن نوازنده خوب تار در آمریکا با نوازنده خوب تار در ایران زمین تا آسمان تفاوت دارد. حس و حال و درونشان، خوشحالیشان، غمشان فرق میکند. پس موسیقی ایرانی هم که یک بخش عمدهاش درونی است، باید در داخل ایران باشد تا آن حسهای درونی، مشکلات و شادیها و غمها را حس و اجرا کند.
برگردیم به سوال اول؛ موسیقی و مهاجرت؟
امیدوارم روزی نیاز به مهاجرت نباشد. موسیقیدانهای ایرانی از داخل ایران با حمایت دولت و مردم بروند موسیقی ایران را بشناسانند، با جاهای دیگر دنیا همکاری کنند و برگردند به ایران و در مملکت خودشان زندگی کنند. نیازی نباشد که من به خارج از کشور مهاجرت کنم. البته من قبل از رفتن هم مشکلی نداشتم. اینجور هم نبوده که بگوییم در وضعیت بحرانی هستیم. شاید در بعضی از بخشهای دولتی و حاکمیتی افرادی باشند که تمایل دارند این مشکلات حل شود، اما هنوز به نتیجه نرسیدهاند، یا فکر میکنند زمانش نرسیده که موسیقی جایگاه خودش را در ایران به عنوان یک کار شرافتمندانه داشته باشد.
کاش حق مولف هم به رسمیت شناخته شود. همین الان برای من فهرستی میآید که در شش ماه گذشته این تعداد بار این آهنگ آلبوم شما از رادیو ژاپن، آمریکا، آلمان، آفریقا و… پخش شده و این مبلغ حق شماست. اما این حق در کشور ما اصلا رعایت نمیشود.
امیدوارم صدا و سیمای ساز و موسیقی به چشم و گوش مردم برسد که با سازها آشنا شوند. یک بچه که دارد رشد میکند، چرا باید گیتار غربی را بشناسد، اما بربت ایرانی را نشناسد؟ باید این را نشانش دهیم که اگر قرار است در آینده یک ساز را یاد بگیرد، فقط در ماهواره گیتار را ندیده باشد.