ملیحه صدر با چلچراغ درباره پدرش، امام موسی صدر، میگوید
حامد توکلی
میگویند دو بستنیفروش لبنانی با هم رقابت داشتند؛ یکی شیعه و دیگری مسیحی. بستنیفروش که توان رقابت با کیفیت رقیب مسیحیاش را نداشت، دست به انتشار شایعاتی زد که داشت منجر به خانهخرابی بستنیفروش مسیحی میشد. مرد مسیحی شکایت از رقیب را پیش امام موسی صدر برد. او یک راهحل واقعی پیدا کرد. یک روز مردم امام موسی صدر را دیدند که با همراهانش به بستنیفروشی مرد مسیحی رفته است. در دکان نشستند و چندین بستنی سفارش دادند. دعوای قدیمی تمام شد.
بسیاری امام موسی صدر را شمایل معاصری از رحمانیت، رواداری، صلح و اجتناب از تفرقه میدانند. شمایلی آمیخته از جذابیت برای جوانانی که در تمام آن سالها، پروانهوار او را در میان میگرفتند و اکنون در بسیاری از عکسهایی که از او باقی مانده، بخش بزرگی از قاب را جوانان پر کردهاند.
آن شمایل جذاب برای جوانان اما، با توطئه سرهنگ معمر قذافی دیگر هیچوقت تکرار نشد. او سوم شهریور ١٣۵٧ به دعوت معمر قذافی وارد لیبی و شش روز بعد ناپدید شد. دولت لیبی ادعا کرد که صدر لیبی را به مقصد رم ترک کرد، اما نهتنها دولت ایتالیا و واتیکان هنوز هم ورود صدر به آن کشور را تکذیب میکنند، بلکه ۴١ سال است دیگر هیچکس سید موسی صدر را ندیده.
او را خیلیها بزرگترین غایب خاورمیانه امروز میدانند؛ خاورمیانهای که غرق در آشوب و اغتشاش و کینه و خشم است.
با ملیحه صدر، دختر کوچک سید موسی صدر، درباره پدرش صحبت کردیم. وقتی پدر رفت، ملیحه کودک خردسالی بود، اما او تصاویر روشنی از او دارد. او از زندگی پدرش میگوید.
تصویرهایی که از پدرتان در دوران کودکی دارید، چطور بوده؟
نمیدانم پاسخم به این سوال، تصورات واقعی خودم است یا نتیجه داستانها و روایتها و تعریفهای دوستان و اقوام. همیشه از همه درباره ایشان چیزهایی شنیدم. اولین واکنش دیگران بعد از شناختن من، این بود که یاد ایشان میافتادند و چشمانشان برق میزد. من اما در زمان حضور ایشان سن کمی داشتم و چیزهای محدودی هستند که به خاطر دارم. یادم هست که حضور بسیار گرمی داشتند. با اینکه زمان خیلی کمی در خانه بودند، اما محضرشان آدم را سرشار میکرد. دیگر اینکه میدانم بسیار خوشبو بودند؛ همیشه معطر بودند. عطر خوشبویشان هنوز هم در مشامم مانده است.
یکی دیگر از ویژگیهای ایشان که به خاطر دارم، توجهشان به همه چیز بود؛ به کوچک و بزرگ؛ هر آنچه از نظر دیگران مغفول میماند، ایشان مدنظر داشتند. از طرف دیگر، رفتارشان را یادم هست؛ بادقت و بدون سروصدا و بیمنت بودند. خندههای قشنگشان را هم نمیتوانم فراموش کنم. خندههای قشنگ بر صورتی که بسیار زیبا است. تصویر چهره زیبایشان را هیچوقت از خاطر نمیبرم. یک تصویر دیگر از ایشان در ذهن دارم که بسیار برجسته است؛ قامت بلندشان را وقتی که جلوی آینه میایستادند. به یاد دارم که خیلی شکیل لباس میپوشیدند.
با این وصف که جایگاه ایشان به عنوان امام موسی صدر برای یک کودک مشخص نبود، بگویید در اوج درگیریهاشان چقدر برای فرزندشان وقت میگذاشتند؟
خیلی سعی میکردند با ما باشند و خودشان هم همیشه میگفتند که کم میتوانم به خانوادهام برسم، چراکه ایشان لبنان را خانواده بزرگتر خود میدانستند و به مسائل کشور و ملت میرسیدند. اما به خاطر دارم از هر فرصتی استفاده میکردند تا کنار ما باشند و اگر قرار بود چیزی بنویسند، کنار ما مینوشتند. اگر مجبور بودند جایی بروند، گاهی ما را میبردند و خودشان کنار ما مینشستند و کار میکردند. برای کوچک و بزرگ، مخصوصا برای مادر و برادرها و خواهر بزرگترم از امور منطقه تعریف میکردند.
وقتی بزرگتر شدید، جالبترین چیزهایی که در مورد پدر شنیدید، چه بوده؟
خیلی سخت است که یک مورد خاص را انتخاب کنم، چون هرچه ایشان را بیشتر میشناسم و بیشتر دربارهشان میخوانم و هرچه سنم بیشتر میشود و مسائل را بهتر درک میکنم، میبینم که ایشان چقدر ویژگیهای جالب اما در عین حال کاربردی دارند.
از خبرنگار معروفی نقل شده است که اگر شما به لبنان بیایید و یک هفته بمانید، میتوانید یک کتاب درباره لبنان بنویسید، اگر یک ماه بمانید، فقط میتوانید یک مقاله بنویسید، ولی اگر یک سال در لبنان بمانید، یک کلمه هم نمیتوانید بنویسید. ممکن است جامعه و زندگی در لبنان آسان به نظر بیاید، اما خیلی بافت پیچیدهای است و ورود به آن بههیچوجه آسان نیست. اما با این بافت سخت، ایشان توانستند مردم را جلب کنند و به همه مردم اطمینان بدهند؛ به همه اصناف مردم، همه طوایف، چه مسیحی، چه مسلمان، چه سنتی و سختگیر و چه روشنفکر، چه آزاد، چه بسته. این اولین و مهمترین ویژگی ایشان است. اینکه به جایی برسند که همه ایشان را قبول داشته باشند؛ بارزترین ویژگی ایشان در نظر من، همین است.
یکی از ریشههای محبوبیت ایشان ماجرای دعوای میان بستنیفروش مسیحی و بستنیفروش شیعه بود. روایت خود را از این ماجرا تعریف میکنید؟
به نظر من این داستان که هنوز هم تعریف میشود و روی یوتیوب هست، بیش از اینهاست. بستنیفروش مسیحی به ایشان پناه برد و از ایشان کمک خواست و گفت که این شایعههایی که رقیب شیعهام میگوید تا مردم از بستنی من نخرند، دارد زندگی من را خراب میکند… به نظر من اصل موضوع، مقابله با ظلم است. خود امام مطرح کردهاند که ما معمولا با ظالم میجنگیم و نه با ظلم. امام نخواستند آن مرد دیگر را ادب کنند یا اینکه برای مردم خودشیرینی کنند، بلکه خواستند ظلمی را برطرف کنند. کار آن بستنیفروش شیعه بر مبنای تعالیم اسلام و اهلبیت ظلم بود و هیچ انطباقی با کرامت انسان نداشت. روشی هم که ایشان برای رسیدگی به این موضوع انتخاب کردند، هم خیلی لطیف و قشنگ بود، هم موثر و قوی. جالب است طوری به موضوع رسیدگی کردند که هم نرم بود، هم بسیار موثر و هم طوری نبود که به کسی بر بخورد.
کیمیای این روزهای ما همین است. روشها تند و شدید شده، به جای اینکه موثر باشد و منجر به تغییر. روشها طوری شدهاند که مردم در برابرشان موضع میگیرند و با خود روش میجنگند؛ این یعنی علت و هدف خوب است و ممکن است مردم قبول داشته باشند، اما مردم از روش رسیدن به آن آزردهاند.
امام موسی صدر را به رواداری، صلحطلبی و رحمانیت میشناسند. شما مهمترین ویژگی امام موسی صدر را چه میدانید؟
ایشان به حسن خلق و دوری از خودخواهی شهرهاند. خودشان در مصاحبهای گفتند که من سعی میکنم گوش بدهم و هدفم از صحبت، تحمیل نظرم به دیگران نیست. در نظر داشته باشید که ایشان عالم دینی هستند ؛ این خیلی مهم است که هدفشان تحمیل نظر خود به دیگری نیست. وقتی ایشان از گوش دادن به حرف دیگران میگویند، یعنی درک درستی از مخاطب پیدا میکنند. این واقعا مهم است. از طرف دیگر، از آنجا که حسن خلق دارند و از خودخواهی نیز اجتناب میکنند، همیشه راحتتر به راهحل میرسند. ایشان سه عنصر مهم برای گفتوگو دارند؛ گوش دادن، حسن خلق و دوری از خودخواهی. این برای من مهمترین ویژگی امام است.
امام موسی صدر موسسات زیادی در لبنان تاسیس کردند. بگویید هدف از تاسیس این موسسات چه بود؟
همه این موسسات بر مبنای یک خلأ یا به علتی ایجاد شد و نیازی را برآورده میکرد. خودشان میگفتند چون اکثر محرومان از شیعیان بودند، طبیعتا کار موسسات بیشتر برای شیعیان بود. ولی اگر دقت کنیم، میبینیم هر کدام از ١٨ طایفه لبنان برای خود مجلسی داشتند که به اکثرشان رسیدگی میکرد، اما شیعیان تنها طایفهای بودند که مجلس نداشتند. ایشان به شکل منظم کار کردند تا مجلس اعلای شیعیان تاسیس شد.
آن زمان محرومیت زیادی در لبنان وجود داشت و از طرف دیگر، دولت از کارهای خودش شانه خالی میکرد و وظایفش را بهدرستی انجام نمیداد. فئودالها در مناطق جنوب و بعلبک اجازه نمیدادند مردم رشد کنند. اینجا بود که امام موسی صدر حرکهالمحرومین را با مجموعه بزرگی از بزرگان و نه فقط شیعه، تاسیس کردند. موضوع دیگر این است که جنوب لبنان همیشه در ظلم و ترس از جنگ با اسراییل بود. اسراییل هرکار دلش می¬خواست، میکرد؛ میسوزاند و میبرد و جهان عرب هم به مسئولیتهایش عمل نمیکرد. جنوب داشت هزینه کوتاهی تمام دنیای عرب را مقابل فلسطین میپرداخت و مردم این منطقه میسوختند و مورد ظلم قرار میگرفتند. امام به همراه مجموعهای از علمای مذاهب مختلف در جنوب لبنان، هیئت نصرهالجنوب (هیئت یاری جنوب) را تاسیس کردند؛ مسیحی، درزی، سنی و شیعه در هیئت حضور داشتند، چراکه فقط شیعهها نیستند که باید از جنوب لبنان دفاع کنند. امام موسی صدر افواج المقاومه لبنانی را نیز تاسیس کردند که مجموعهای بود از جوانان لبنانی و ساکنان جنوب لبنان، تا بتوانند به شکلی منظم در برابر اسراییل مقاومت کنند. میتوان گفت امام هیچ کار نکرد، مگر برای پاسخ به یک نیاز مهم.
ایشان همیشه به فکر دختران هم بودند. دختران جنوب لبنان، مخصوصا دختران شیعه، وضعیت خوبی نداشتند. بسیاری از آنها درسخوانده نبودند، پس مجبور میشدند تن به کارهای ناخوشایند بدهند. اینجا بود که ایشان برای آنها مدرسه و آموزشگاه تاسیس کردند، مثل مدرسه پرستاری.
جایگاه تشیع و شناساندن درست نقش تشیع هم یکی از دغدغههایشان بود. از همین رو در کنفرانسهای جهان اسلام و عرب شرکت میکردند. امام سعی میکرد برای تمام مشکلات جامعه به فکر باشد. برای جوانان سازمان پیشاهنگی تاسیس کردند. هیچکدام از کارهایشان تکراری نبود. به عنوان مثال موسسات امام موسی صدر که مدیریتشان با خانم رباب صدر است، همان روشی را ادامه میدهد که یکی از اهداف آن ارتقای توانمندی خانمها و دختران است، تا با توانمندی عاملی برای تغییر در جامعه خود باشند.
به نظر شما چه عوامل و دلایلی منجر به ربایش ایشان شد؟ ایشان روبهروی چه نهاد یا تفکری ایستاده بودند که چنین سرنوشتی پیدا کردند؟
فکر میکنم تا الان خود به پاسخ رسیده باشید، ولی ما اگر نگاهی به اسلام امروز داشته باشیم، نگاهی به لبنان امروز داشته باشیم، میتوانیم بهراحتی پاسخ این پرسش را پیدا کنیم. به نظر من روش امام موسی صدر گفتوگو و اجرای جوهره دین است. این دو کار در دنیای امروز کیمیاست. بگذارید از یک مقایسه کوچک برای توضیح حرفم بهره ببرم. روش امام صدر را در مقابل روش معروف سرهنگ قذافی بگذارید. امام اهل گفتوگوی عملی و توانمندسازی دیگران است. او با طوایف لبنان بهمثابه ثروت و سرمایه لبنان مواجه میشد. امروز هر جا که برویم، یادی از امام موسی صدر میبینیم؛ چه در کشورهای عربی، چه در کشورهای مسیحی و حتی چه در واتیکان. از طرف دیگر، اگر با مرور زندگی سرهنگ قذافی، فقط خودسری و خودخواهی میبینیم، به وضعیت ملت لیبی توجه کنید؛ هیچ فرصتی برای توانمند شدن به آنها داده نشد. قذافی اعراب را فقط مسلمان میدید. او برای گروههای درگیر در جنگ داخلی لبنان اسلحه میفرستاد. این درحالی است که امام موسی صدر تمام مدت از طریق کنشهای نرم برای برقراری صلح کار میکرد. امام دست به اعتصاب غذا میزد، کنفرانسهای مختلف برای گفتوگو برگزار میکرد، با سران کشورهای مختلف جلسه میگذاشت. او میخواست مسائلی را که غلط فهمیده شده بودند، به شکلی درست جا بیندازد.
به نظر شما جهان شیعه دین خود را به امام موسی صدر ادا کرده است؟
امام توقعی از کسی ندارد.. او سعی میکند یک مثال عملی برای دینداری باشد. او یک مثال بزرگ برای اخلاق اشت، و چه کسی است که انکار کند اخلاق همه چیز است؟ امام موسی صدر از ما توقع نداشت، اما ما توقعمان از جهانیان بیش از اینها بود، چراکه اگر ایشان اکنون بودند و برای کسی دیگر چنین مشکلی پیش میآمد، بدون شک طور دیگری عمل میکردند. اگر این ماجرا برای فرد دیگری پیش آمده بود، امام موسی صدر هیچوقت نمیگذاشتند حل این مشکل ۴١ سال طول بکشد.
فکر میکنم شما به عنوان عضوی از خانواده ایشان، تلاش جهان تشیع برای نجات ایشان را کافی میدانید.
بگذارید اینطوری بگویم که به نظر من قضیه امام موسی صدر یک قضیه جهانی و انسانی است؛ هر انسان آزاد و آزاده باید برای این موضوع تلاش کند، چراکه ایشان برای انسان و کرامت انسان تلاش میکردند، و نه برای فقط عالم تشیع.
میدانیم که قذافی نوک پیکان ربایش ایشان بود. اما آیا به نظر شما دستهای پیدا و پنهان دیگری نیز در این اتفاق موثر بودند؟
حتما، میشود گفت خیلیها به شکل پنهان پشت این قضیه بودند. حتی تاریخ نیز این واقعیت را تصدیق میکند. از طرف دیگر، همیشه قذافی و مزدوران او بودند که عاملیت این قبیل کارها را بر عهده میگرفتند.
امام صدر در یک سفر رسمی از سوی سرهنگ قذافی به کشور لیبی دعوت شدند. بنا بر تحقیقات و آنچه به طور کامل اثبات شده، فقط قذافی و دولت لیبی را میتوان مسئول ربایش ایشان دانست. این فکت و واقعیت اثباتشده ماجراست و هر حرف دیگر، چیزی جز تحلیل نیست. نمیگویم که هر چیز جز این واقعیت اشتباه است، اصلا منظورم این نیست؛ اما باید بدانیم هر چیزی جز این واقعیت که قذافی و دولت لیبی این کار را انجام دادند، یک تحلیل است و میتواند درست یا غلط باشد.
به نظر شما شخص ایشان و جهانبینی ایشان بهدرستی برای نسلهای سوم و چهارم انقلاب ایران تبیین شده است؟
فکر میکنم من نمیتوانم درمورد ایران و برنامههای آنجا صحبت کنم. انشاءالله که موفق باشند. ولی به نظر من نکته اصلی این است که ادامه راه کسی مثل امام موسی صدر واقعا توفیق میخواهد؛ هرچه بیشتر از فکر و روش ایشان استفاده کنیم، خودمان بیشتر بهره میبریم. از طرف دیگر، باید اندیشه ایشان را به عمل برسانیم، بیآنکه بخواهیم دست به مقایسه خاصی بزنیم. در صورت رعایت این ظرافت است که به نتیجه بهتری میرسیم. چرا رعایت این ملاحظه مهم است؟ چون روش ایشان مبتنی بر جمع کردن بود و نه تفرقه.
چطور میتوان در قرن ٢١ از ایشان یک تصویر درست، خالی از اغراق و بیپیرایه برای جوان ایرانی معرفی کرد؟
این نکته حرف شما بسیار درست است که باید یک تصویر خالی از اغراق از ایشان معرفی شود. اغراق اصل موضوع را از بین میبرد. اطلاع دارم که تفکر ایشان نزد خیلی از بزرگان و حتی در دانشگاهها مطرح میشود، مخصوصا بعد از تاسیس موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در ایران. حتی اطلاع دارم که بعضی از سخنان و تجربههایشان در کتب درسی هم مطرح میشود. این خیلی امیدوار کننده است، چراکه از این طریق میشود از تفکر و روش ایشان بیشتر استفاده کرد.
برخی زیبایی و شیکپوشی ایشان را در محبوبیتشان نزد جوانان موثر میدانند. شما دلیل محبوبیت ایشان نزد جوانان را چه میدانید؟
با بسیاری از افراد مواجه شدهام که حتی یک بار ایشان را ملاقات کردهاند و میتوانم بگویم یک ویژگی اصلی ایشان بود که در خاطر تمام آنها به شکل برجسته نقش بسته است. ایشان به نظر جوانان احترام میگذارند و به طور واقعی تلاش میکنند پاسخ پرسشهایشان را بدهند، بدون اینکه حد و مرزی برای پرسشهای آنان قائل باشند. برای امام موسی صدر هیچ سوالی ممنوع نیست و میشد هرچیزی را مورد پرسش قرار داد و به چالش کشید.
اصل موضوع این است که امام برای جوانان نقش و جایگاه بسیار حیاتی و مهمی قائل هستند. در پیامی که برای مرحوم صادق طباطبایی ضبط کرده بودند، گفته بودند انشاءالله شما جوانها بتوانید کارهایی را به سرانجام برسانید که ما نتوانستیم.
در میان عکسهای امام موسی صدر، به تصویری برخوردم در جشن فارغالتحصیلی دختران پرستار، در این تصویر دخترانی از اقشار مختلف، با پوششهای مختلف، همه و همه با لبخند و شاد کنار ایشان حضور دارند. به نظر من این عکس پیامهای زیادی درباره نحوه مواجهه امام موسی صدر با جوانان دارد. نگاه ایشان به سبک زندگی جوانان چه بود؟
به یاد دارم یکی از افرادی که در کلاس ایشان بود، برای من تعریف کرد که از امام دعوت شد در مدرسه عاملیه درس دینی بدهند. در نظر داشته باشید داریم از دورهای حرف میزنیم که تمایل به دینداری چندان قدرتمند نبود. ایشان به محض اینکه وارد کلاس شدند، شروع کردند به نوشتن سوالات دانشآموزان. مدام به شاگردان میگفتند هر سوالی دارید، بگویید و هر آنچه میپرسیدند، ایشان مینوشتند. بعد که همه سوالاتشان را پرسیدند، ایشان به حاضران در کلاس گفتند پس برنامه امسال ما در این کلاس، پاسخ به تمام این پرسشهاست. این یعنی ایشان نمیخواستند یک کتاب درسی باز کنند و بر اساس طرحدرس کلیشهای پیش بروند. این یعنی ایشان میخواستند دین را طوری بیاموزند که پاسخی به سوالات جوانان باشد. این یعنی همان ویژگی ایشان که پیش از این هم گفتم؛ احترام به دغدغه و نگاه جوانان. احترام به جوانان، چراکه ایشان با تمام وجود معتقد بودند همین جوانان هستند که آینده را میسازند. امام به جوانان میگفتند شما پیامبران آینده هستید. به جوانان میگفتند «لاالهالاالله» با «لا» شروع میشود، پس به چالش بکشید، بپرسید و نپذیرید تا وقتی که قانع نشدهاید. او جوانان را رسولان فردا میدانست.
سوال آخرم از شما این است که اگر ایشان اکنون مثل همان موقع در خاورمیانه فعالیت داشتند، فکر میکنید بزرگترین آفت و آسیب در ایران را چه میدانستند؟
سوال بسیار سختی است و در لبنان هم مطرح میشود. متاسفانه وقتی میخواهند از مقام یا جایگاه ایشان حرف بزنند، به شکل منفی از آن صحبت میکنند. روش امام این است که همه را جمع میکنند، چون معتقد هستند همه با هم آینده را مینویسیم. روش ایشان مبتنی بر گفتوگو و ترسیم آینده بر اساس نیازهای واقعی است. وجود ایشان هیچگاه تهدیدی برای دیگران نیست؛ برنده شدن ایشان به معنای شکست و باخت دیگر اعضای جامعه نیست..
در حال حاضر جامعه به روش اصلی ایشان که همان گفتوگوی واقعی بود، نیاز دارد. ما فقر گفتوگو داریم. در تعامل و حرف زدن با هم، دچار ضعفیم. فکر میکنم ایشان اگر بودند، گفتوگو و تعامل را زنده و از آن مراقبت میکردند.