این نوبت فرشته احمدی
داستان نویس و منتقد ادبی
سهیلا عابدینی
این روزگاری که کرونا و ایام قرنطینه برای ما و برای همه دنیا پیش آورده، چیزی است که هر دَمش در حال ثبت شدن در تاریخ است. تاریخی که هر لحظهاش چیزی نو از آستین بیرون میآورد. گفتوگو درباره چگونگی گذران این روزهای تاریخی شاید گذار را برای همهمان راحتتر بکند، اینکه بدانیم دیگران در این روزها چه کردند و چه میکنند. این روزگار را نمیشود بهتنهایی از سر گذراند و به سلامت رسید. هر چند که همهمان برای گذار از این دوره تاریخی محکوم به تنهایی پرهیاهو شدهایم. در این تنهایی همهمان با هم هستیم.
پیرامون این موضوع و با ضرورت اخبار متعدد بر رفتوآمد و فرازوفرود و موج اول و دوم ویروس منحوس کرونا، بر آن شدیم گپوگفتهای کوتاهی با پرسشهای سادهای از روزمرگی هنرمندان پیش بگیریم. برای این شماره و این گفتار با خانم فرشته احمدی صحبت کردیم.
روزمرگی شما در ایام کرونا چطور گذشت و میگذرد؟
زندگی من دو بخش بود در دوره کرونا. یک بخش تنظیم کارهایی که مجبور بودیم انجام دهیم، حتی وقتی فروشگاه ما، کتابفروشی چهل کلاغ، تعطیل باشد. یک بخشی هم به عنوان نویسنده مقداری کتاب خواندم. کتابهایی که روی میزم جمع شده بود و نمیرسیدم بخوانم. کمی هم روی رمانی که در حال نوشتنش هستم، کار کردم و دو فصل به آن اضافه کردم. یک داستان کوتاه هم نوشتم، البته بازبینی و بازنگری میخواهد. روزمره دوره کرونا متفاوت بود با روزمرههای دیگر. بیشتر در خانه بودم. فیلم زیاد دیدم. پسرم تازگیها اهل فیلم دیدن شده، شاید به خاطر سنش است. الان فیلمهای جدی میبیند. بعضی روزها ما دو، سه فیلم با همدیگر میدیدیم.
در این ایام داستانی با موضوعیت کرونا یا پیرامون آن نوشتید، یا به ذهنتان رسید که بعدا بنویسید؟
نه، ولی در این ایام کاری که وقت مرا گرفت، خواندن داستانهای جایزه ارغوان بود که خیلیهایشان به کرونا مربوط میشد. دوره نوشتن داستان دی و بهمن و اسفند بود و آخرین مهلت تحویل کار، اردیبهشت. من از داوران این جایزه هستم و در حدود ۳۰۰، ۴۰۰ داستان خواندم که خیلیهایشان به قرنطینه و کرونا پرداخته بودند. برایم خیلی جالب بود، چون معمولا وقتی از زمان اتفاقات میگذرد، در ذهن آدمها تهنشین میشود و بعد رغبت میکنند که دربارهاش بنویسند. ولی خب معلوم بوده که این ماجرا خیلی روی زندگی آدمها موثر بوده که وقتی قرار بوده داستانی را بنویسند، حتی با موضوع از پیش تعیینشده، این مسائل را نوشتند. موضوع داستان جایزه ارغوان «آخرین بار» بود. ردپای اوضاع و احوال قرنطینه و کرونا را میشد در آنها دید.
فکر میکنید این مسئله، قرنطینه و کرونا، جاذبهای هم برای جامعه هنری، بهویژه نویسندگان، داشت؟
جذابیتش چه برای نویسنده و چه برای غیرنویسنده و چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، این است که فرصتی را در اختیار آدمها میگذارد. زندگی با ریتم تند و سریع می گذرد و آدمها همهاش دارند میدوند دنبال کارهایشان و حتی نمیرسند به این فکر کنند که کارهایی که میکنیم، لازم است، واجب است، میخواهیم، نمیخواهیم، دوست داریم، دوست نداریم،… این موضوع کمی ترمز ما را کشید که بنشینیم فکر کنیم به روند زندگی یا روند کارهایی که داریم انجام میدهیم. این فرصت اصلا بد نبود. برای نویسنده و برای قشری که درگیر کار خلاقاند، فرصتی را به وجود آورد. خیلی از کارهایی که به خاطر کسب درآمد اینور آنور انجام میدهند، تدریس میکنند، موسسهای میروند و… خب، همه اینجاها تعطیل شد و فرصتی ایجاد شد که به غیر از کاری که آن موقع انجام میدادند، درباره کل کارهایی که تا الان کردند، روندی که در پیش گرفتند، بنشینند و کارهایشان را حلاجی کنند. یک چیز مثبت دیگر هم شاید این بود که برای اولین بار ما با کل دنیا یک حس همذاتپنداری مشترک داشتیم. همیشه مصایب و مشکلات برای یک گوشه از دنیا بود و بقیه دورادور تماشاچی بودند، یا اظهار همدری میکردند یا نمیکردند. یا مشکلاتی بود که سر جهان سوم و خاورمیانه میآمد، ولی اینبار همه دنیا درگیر یک ماجرا هستند. برای من جالب بود اخباری که میشنیدیم و میدیدیم، اینطوری بود که کل جهان با یک موضوعی مواجه شدند که دوباره ضعف انسان در برابر طبیعت را به ما یادآوری میکرد، یا بیهوده بودن زندگی متمدنانه و شهرنشینانهای که ما در پیش گرفتیم و در آن غرق شدیم. در سراسر دنیا مکثی ایجاد شد، انگار برای یک لحظه برقهای همه جهان قطع شد و تاریک شد و ما توانستیم یک آسمان پرستاره را ببینیم و یادمان بیاید که بخش کوچکی از طبیعت خیلی بزرگ هستیم و خودمان را دست بالا و بزرگ گرفتیم و با یک اتفاقی مثل این یادآوری شد که آدم بسیار ضعیف است و همین دانستن شاید باعث شد که آدم تردید کند در برابر کارهایی که دارد انجام میدهد.
درباره محدودیتها هم بگویید، چه مشکلاتی را برای این قشر به وجود آورد؟
محدودیت هم داشت؛ هر چیزی که به جمع شدن و تشکیل گروه و کلاس نیاز داشت، باعث شد همه اینها تعطیل شود و آدمها به شکلهای دیگری این کارها را تجربه کنند مثلا کلاسهای داستاننویسی و ویرایش خودم یا دوستانم به شکلهای آنلاین برگزار شد. بعضیها عادت ندارند و هنوز دارند فکر میکنند که برگزار بکنند یا نه. «خیریه اسفندگان کتاب» که امسال فروشگاه چهل کلاغ میزبانش بود، ما اردیبهشتماه تصمیم گرفتیم بعد از دو، سه ماه تاخیر به شکل آنلاین برگزار کنیم. محدودیت باعث شد نتوانیم حضوری برگزارش کنیم، ولی محدودیتی بود که به ما تجارب جدیدی داد. شهرستانها مشارکت خیلی بالایی داشتند و خرید از خیریه و عدد فروش اصلا کمتر از سالهای قبل نبود. قبلا تهرانیها میآمدند و خرید میکردند در آن سه، چهار ساعتی که نویسندهها بودند و کتابهایشان را عرضه میکردند. اینبار این فرصت فراهم شد که از جاهای مختلف ایران مشارکت کنند. این ما را به این فکر انداخت که در سالهای آینده هم حتی اگر کرونایی نباشد، آنلاین را هم در کنار کار داشته باشیم.
خانم احمدی، بعضیها معتقدند دنیا بعد از کرونا شکل دیگری خواهد بود، فکر میکنید در دنیای ادبیات داستانی هم رویکرد جدید، ژانر جدید و فنون متفاوت به وجود بیاید؟
من به این موضوع تغییر دنیا به خاطر فراموشکاری آدمها بدبین هستم. در همین دوره کوتاه بعد از اینکه مغازهها باز شد و فضاها باز شد، دیدیم که آدمها خیلی زود فراموش کردند وضعیت قرمزی داشتیم و برگشتند به روال عادی زندگی و با اخطارها و تذکرها باز مجبور شدند کمی رعایت کنند. آدمی کمی فراموشکار است، گاهی که کسی از نزدیکان آدمها فوت میکند، در آن دوره دچار تحول درونی میشود که آهان زندگی پایان دارد و آخر و عاقبت همهمان این است، یعنی در آن دو، سه روزی که آدم درگیر این ماجراست و درگیر مرگ کسی است، دائم مرگ خودش هم پیش رویش است. انگار آن فراموشی کمک میکند که آدم دوباره برگردد به همان زندگی و روال سابق. اگر کرونا فاجعهبارتر از این بشود که تابهحال بوده، شاید همه چیز دنیا را زیرورو کند. اینکه دنیا بعد از کرونا نگاهش به همه چیزها از جمله دنیای داستان تغییر میکند یا نه، نمیدانم و نمیتوانم پاسخ درستی بدهم. اما آن وضعیت آخرالزمانی که کرونا در ذهن خیلی از ماها ایجاد میکند، یعنی جهانی که تعطیل میشود و چراغهایش خاموش میشود، جهانی که همه کارخانهها بیصدا میایستد و سکوتی حکمفرما میشود، خیلی وقت است آدمها در خیلی از داستانهای آخرالزمانی و تخیلی و اینطور ژانرها، این وضعیت و این به پایان رسیدن دنیا را تصور کردهاند. ادبیات در خیلی جاها و خیلی وقتها به ما رودست زده، یعنی چیزهایی را برای آینده پیشبینی کرده که میبینیم آن وضعیت چندان هم تخیلی و فانتزی نبوده. ممکن است آدمهایی فکر کنند به بازنویسی همچین داستانهایی؛ داستانهای آخرالزمانی. اما این داستانها قبلا هم نوشته شده و پایان جهان در خیلی از داستانها به تصویر کشیده شده. از بین رفتن انسان و باقی ماندن طبیعت بدون وجود انسان قبلا هم در خیلی از فیلمها و رمانها و داستانها نوشته شده. شاید آدمها را یاد این ژانر بیندازد و بعضی از نوع نوشتارهای کلاسیک و قدیمی ممکن است با این اتفاقات دوباره مد شود و بروند سمتش. فکر کنند که لمسش کردند و میتوانند دربارهاش بنویسند. ممکن است این ژانر مورد توجه قرار بگیرد و شاید با آن دیدگاه دربارهاش قصههایی نوشته شود؛ یک نوع داستانهای آخرالزمانی.
در این ایام برنامهای بود که برای اولین بار تجربهاش کرده باشید، مثل لایوهای اینستاگرامی، کلاسهای آنلاین،…؟
دیدارهای چندجانبه و آشنا شدن با نرمافزارهای جدیدی که میتوانست امکان ارتباط تصویری بین چند آدم در چند نقطه دنیا ایجاد کند. لایوهای اینستاگرامی هم من یکی دو بار شرکت کردم. این هم برایم تازه است. نمیدانم مردم چقدر این لایوها را میبینند. آیا به همان شکلی که یک مقاله یا مصاحبه یا نشست ادبی را میدیدند، میبینند، یا فقط از سر کنجکاوی میبینند، چون مدیا تغییر کرده. اینستاگرام ضعفهای زیاد و عامهگرایی خیلی بالایی دارد. فکر میکنم آن برنامههای لایو برای آدمها شاید در حد اینکه فقط ببینند که چه میگوید و بعد رد شوند. به نظرم خیلی فرق دارد با نشستهای واقعی که دو نفر درباره موضوعی صحبت میکنند و آدمها مینشینند و سوال میکنند. اگر برنامه برایشان ناخوشایند باشند، جلسه را ترک میکنند و اگر خوشایند باشد، گوش میدهند. من در آن چند تا لایو دیدم که هی آدمها میآیند و هی میروند. هی از این صفحه میروند به آن صفحه. انگار اینستاگرام به آدمها فقط عجول بودن را یاد داده است. یک چیز غیرعادی است که ما اصلا متوجهش نیستیم. با شستمان صفحات را بالا پایین میکنیم؛ فضای مرگ میبینیم، فضای خوشحالی میبینیم، عروسی میبینیم، جشن تولد بچه میبینیم، خبر میبینیم از آن سر دنیا. آدمها عادت کردند به اینکه در سطح نگاه کنند و رد شوند. تحمل یک چیز طولانی را ندارند. واقعا مشکوک هستم که آدمها بیایند و گوش بدهند و مثل یک سخنرانی واقعی و یک مصاحبه واقعی برخورد کنند. عکسالعملها هم اینطوری است که لایک میکنند، مینویسند سلام و بعد ترک میکنند جلسه را. خوشحالاند که دوستشان یا آن سخنران و آن هنرمند و نویسنده را ببینند، ولی میبینند و میروند، یعنی نیامدند که حرفها را گوش دهند. کسی نه متوجه آمدنشان میشود و نه رفتنشان. به نظرم جانشین خوبی برای فضای آفلاین و دیدارها و نشستهای حضوری نمیتواند باشد.